جدول جو
جدول جو

معنی زمیل - جستجوی لغت در جدول جو

زمیل
ضعیف، ترسو
تصویری از زمیل
تصویر زمیل
فرهنگ فارسی عمید
زمیل
(زُ مَ)
ضعیف بددل ترسنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زمیل
(زُ مَ)
ابن عباس. از مولای خود که عروه بن زبیر است روایت دارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
زمیل
(زِمْ مَ)
ضعیف بددل ترسنده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زمیل
(زِ یَل ل)
زمّیل. ضعیف بددل ترسنده. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل و زمیله شود
لغت نامه دهخدا
زمیل
(زَ)
سپس سوار نشیننده، همسفر و یار در سفر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ردیف: انت فارس العلم و انا زمیلک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زمیل
همردیف، همکار، همسفر، یار و رفیق سفر
تصویری از زمیل
تصویر زمیل
فرهنگ لغت هوشیار
زمیل
زنبیل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمیل
تصویر کمیل
(پسرانه)
نام پسر زیاد از یاران علی (ع)، نام دعایی است منسوب به کمیل پسر زیاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شمیل
تصویر شمیل
(پسرانه)
باد شمال، نام روستایی در نزدیکی بندرعباس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زایل
تصویر زایل
زدوده، نابود، ناپدید
فرهنگ فارسی عمید
(اِ سِ)
در جامه پیچیدن. (تاج المصادر بیهقی). خود را در جامه پیچیدن. (مجمل اللغه). در پیچیدن به جامه و پنهان کردن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نشگرده. (تفلیسی) (مهذب الاسماء). نشگردۀ کفشگران که بدان چرم تراشند. (منتهی الارب). و بهندی آنرا ((راپنی)) گویند. (غیاث اللغات). شفره. شفرهالاسکاف. (قطر المحیط). محذی. ج، ازامیل. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(زُ مَ لَ / زُمْ مَ لَ)
ضعیف ترسنده و بددل. (منتهی الارب). ضعیف و ناتوان و ترسنده. (از ناظم الاطباء). رجوع به زمیل شود
لغت نامه دهخدا
(زُ مَ)
بطنی است از قبیلۀ تجیب. از آن بطن است مسلمه زمیلی بن فخرمه تجیبی محدث. (منتهی الارب). رجوع به الانساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمیل
تصویر تمیل
تبختر در رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیل
تصویر خمیل
خوراک نرم، ابر انبوه، تا کلکینه (خیمه مخملی)، آبچین، درختناک
فرهنگ لغت هوشیار
بار بر سر یا به پشت، پسر خوانده سر راهی، بیگانه، خس بر آب، پایبندان (ضامن)، زه، ابر پر باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلیل
تصویر زلیل
آب صاف و گوارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیل
تصویر امیل
خمیده، کج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیل
تصویر سمیل
فرسوده، جامه کهنه، ته آب در تالاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمیل
تصویر جمیل
خوب، زیبا، نیکو، نیکو سیرت، پیه گداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمیل
تصویر ثمیل
شیر ترش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زویل
تصویر زویل
جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
غده گوشتی که بیشتر بر پوست صورت و دست بر آید و این غده ها را با داروهای سوزاننده از قبیل اسید ازتیک و جز آن بر طرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیل
تصویر زبیل
سرگین، انبان، خنور، کدوی کاواک که زنان در آن پنبه نهند زنبیل سبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمیت
تصویر زمیت
گرانسنگ جا افتاده مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمیر
تصویر زمیر
کولمه از ماهیان نامرد، کوته بالا، خوبروی کودک، نی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمیع
تصویر زمیع
شتابزده، با پشتکار، کوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمین
تصویر زمین
خاک، ارض، سطح کره که زیر پای ما است
فرهنگ لغت هوشیار
دور شونده ناپدید یاوه بی آن که آن کار کند از شنیدن عقلش یاوه شود غم مخور یاوه نگردد او ز تو بلکه عالم یاوه گردد اندر او روند برطرف شونده زوال یابنده، نابود ناپدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذمیل
تصویر ذمیل
رفتن شتابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزمیل
تصویر تزمیل
چیزیرا پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نشگرده: ابزاری است که کفشگران و شیرازه بندان و پوسته گران با آن چرم را می برند و می تراشند اسکنه گزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزمیل
تصویر تزمیل
((تَ))
به جامه پیچیدن
فرهنگ فارسی معین