جدول جو
جدول جو

معنی زمون - جستجوی لغت در جدول جو

زمون
(زَ)
مور. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زمان
تصویر زمان
(پسرانه)
جریانی پیوسته، بی آغاز، و بی انجام که در طی آن حوادثی برگشت ناپذیر از گذشته به حال تا آینده رخ میدهد، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند فرخ زمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
آزمایش، امتحان، برای مثال وگر آزمون را کسی خورد زهر / از آن خوردنش درد و مرگ است بهر (فردوسی - ۸/۷۳)، کنون آزمون را یکی کارزار / بسازیم تا چون بود روزگار (فردوسی - ۳/۲۶۴)حاصل تجربه، مجموع سئوال های تشریحی یا چندگزینه ای برای سنجیدن دانش فرد و نمره دادن به او، تجربه
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
خانه که در زمین سازند جهت سکونت در موسم زمستان. (آنندراج). غار و مرداب و زیرزمین. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ص 41 شود
لغت نامه دهخدا
(زْ / زِ)
اسم مصدر از آزمودن. بلا. امتحان. تجربه. تجربت. آزمایش. رون. آروین. سنجش. اروند:
کنون آزمون را یکی کارزار
بسازیم تا چون بود روزگار.
فردوسی.
یکی دست بگرفت و بفشاردش
همی آزمون را بیازاردش.
فردوسی.
اگر آزمون را کسی خورد زهر
از آن خوردنش درد و مرگ است بهر.
فردوسی.
که بر من یکی آزمون را بجنگ
بگردد بسان دلاور نهنگ.
فردوسی.
دگر آنکه از آزمون خرد
بکوشد بمردی ّ و گرد آورد.
فردوسی.
بپذرفت هر مهتری باژ و ساو
نکرد آزمون گاو با شیر تاو.
فردوسی.
یکی تیغ دارم من الماس گون
بزخم نوی خواهمش آزمون.
اسدی.
بجنگ آنکه سست آید از آزمون
ورا نام بفکن ز دیوان برون.
اسدی.
همه دوستان را بمهر اندرون
گه خشم و سختی کنند آزمون.
اسدی.
سزا آن بدی کز نخستین کنون
مرا کردی اندر هنرآزمون.
اسدی.
مرا لشکری کآزمون کرده ام
همین بس که از زابل آورده ام.
اسدی.
خواهی که کینش جوئی ازبهر آزمون
پیشانی پلنگ و کف اژدها بخار.
قطران.
از کمین بیرون جهد چون باد روز معرکه
گر کسی گوید زبهر آزمون آن را که هان.
ازرقی.
آزادگی و طمع بهم ناید
من کرده ام آزمون بصد مرّه.
ناصرخسرو.
جهانا زآزمون سنجاب و از کردار پولادی
بزیر نوش در نیشی بروی زهر در قندی.
ناصرخسرو.
ور بکاری آزمون را تخم آز
گر بروید برنیارد جز محال.
ناصرخسرو.
کسی راکآزمودی چند بارش
مکن زنهار دیگر آزمونش.
عطار.
آزمایش چون نماید جان او
کندگردد زآزمون دندان او.
مولوی.
جان نباشد جز خبر در آزمون
هر کرا افزون خبر جانش فزون.
مولوی.
، حاصل تجربه. عبرت که از تجربه حاصل آید:
بهمدان گشسب آن زمان گفت باز
که ای گشته اندر نشیب و فراز
بگوی آنچه دانی بکار اندرون
به نیک و بد روزگار آزمون.
فردوسی.
- امثال:
آزمون رایگان، این همانست که امروز گویند امتحان مال و خرجی ندارد: با پدر رای زد وگفت ای پدر شهر بردسیر خالیست... اگر سحرگاهی چند سوار در پس دیوارها نزدیک دروازۀ شهر کمین سازند و چون در بگشایند خود را در شهر اندازند همانا اهل شهر را دست مدافعت و طاقت ممانعت نباشد... اتابک گفت چنین گفته اند، آزمون رایگان... (تاریخ سلاجقه).
هر چیز بخود نیازمند است و خرد به آزمون. (منسوب به اردشیر بابکان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آمون
تصویر آمون
جیحون، آمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
حاصل تجربه وامتحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
آزمایش، امتحان، تجربه، مجموعه ای از پرسش ها و مسائل یا پاسخ های عملی برای سنجش دانش و هوش یا استعداد افراد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زمان
تصویر زمان
زمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
امتحان
فرهنگ واژه فارسی سره
آزمایش، امتحان، سنجش، تجربه، محک، تست، کنکور، مسابقه، عبرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
امتحانٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
Examination
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
examen
دیکشنری فارسی به فرانسوی
زمانه، دوره
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دهکده ای در بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
Prüfung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
시험
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
امتحان
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
পরীক্ষা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
mtihani
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
sınav
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
試験
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
екзамен
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
מבחן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
परीक्षा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
ujian
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
การสอบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
экзамен
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
examen
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
esame
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
exame
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
考试
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
egzamin
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
examen
دیکشنری فارسی به هلندی