جدول جو
جدول جو

معنی زمند - جستجوی لغت در جدول جو

زمند
(زَ مَ)
دهی از دهستان براه کوه است که در بخش جغتای شهرستان سبزوار واقع است و 684 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زمرد
تصویر زمرد
(دخترانه)
نام سنگی قیمتی به رنگ سبز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کمند
تصویر کمند
(دخترانه)
دام، کنایه از گیسو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زکند
تصویر زکند
کاسۀ سفالی، برای مثال مدح تو را به هزل نبردم به سر از آنک / نوشیدن رحیق نیاید خوش از زکند (سوزنی- مجمع الفرس - زکند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزمند
تصویر آزمند
صاحب آز، حریص، آزور، آزناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمند
تصویر کمند
طنابی بلند با سری حلقه مانند برای گرفتار کردن انسان یا حیوان، کنایه از آنچه به وسیلۀ آن کسی را اسیر و گرفتار کنند، دام مثلاً پسرک سرانجام در در کمند او افتاد، زلف، گیسو
کمند انداختن: به کار بردن کمند برای گرفتار ساختن کسی یا حیوانی یا برای بالا رفتن از جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زمرد
تصویر زمرد
سنگی قیمتی و معمولاً سبز رنگ که در جواهرسازی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمند
تصویر شمند
شمن، مرتاض در میان بوداییان، راهب بودایی، بت پرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زغند
تصویر زغند
غرّش، فریاد سهمناک، صدای مهیب، بانگ جانوران درنده، غرّشت، غرّه، ژغند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زمنج
تصویر زمنج
پرندۀ شکاری مایل به سرخ و کوچک تر از عقاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمند
تصویر غمند
غمنده، غمناک، غمگین، اندوهگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمند
تصویر جمند
تنبل، بیکاره، اسب تنبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمند
تصویر سمند
اسب زرده، اسب زرد رنگ
فرهنگ فارسی عمید
حمدالله مستوفی در ذیل کیفیت اماکن ملک روم آرد:... زمندو شهری وسط است حقوق دیوانیش چهارده هزار و ششصد دینار است. (نزهه القلوب ج 3 ص 99)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان مرند با 1037 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوب، کشمش، بادام و کرچک است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زُ کَ)
زکنج. (فرهنگ رشیدی). بمعنی زکنج است که کاسۀ سفالین بزرگ باشد. (برهان). بمعنی کاسۀ سفالین است. (انجمن آرا) :
مدح ترا به هزل نبردم برای آنک
نوشیدن رحیق نیاید خوش از زکند.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به زکنج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حریص. مولع. شره . طامع. آزور. صاحب آز. آزناک. طمعکار. پرخواه. ولوع:
حاسد و بدخواه او دائم به مرگ است آزمند
گر در این حسرت بمیرد باک نبود، گو بمیر.
سوزنی.
- امثال:
آزمند هماره نیازمند است
لغت نامه دهخدا
تصویری از سمند
تصویر سمند
اسب زرد رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزمند
تصویر آزمند
حریص، مولع، شره، طمعکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزند
تصویر مزند
زفت، پسر خوانده، جامه کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی باشد که در وقت جنگ در گردن خصم انداخته به خود کشند و گاهی شخصی یا چیزی را از جای بلند نیز بر آن انداخته بخود کشند
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از اقسام آلومین برنگ سبز که از سنگهای قیمتی است و هر چه پر رنگتر باشد گرانبها تر است
فرهنگ لغت هوشیار
شمن. توضیح این کلمه را به معنی ترسناک افغان و نوحه کننده نوشته اند و بیت ذیل را از ناصر خسرو شاهد آورده اند: برهمندی را بدل در جای کن گر همی زایزد بترسی چون شمند. (ناصر خسرو 123) در دیوان ناصر هم همین معنی آورده اند اما همین طور که درین بیت برهمند مزید علیه برهمن است به نظر می رسد که شمند هم مزید علیه شمن باشد یعنی همان طور که شمن (روحانی بت پرست) از بت خود می ترسد تو نیز از ایزد بترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمنه
تصویر زمنه
از ریشه پارسی تک زمان زمان اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمنج
تصویر زمنج
صمغ (مطلقا)، زاج زاگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکند
تصویر زکند
کاسه سفالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغند
تصویر زغند
آواز جانوران مانند سیاه گوش و یوز، آواز بلند صدای بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکند
تصویر زکند
((زُ کَ))
کاسه سفالین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زغند
تصویر زغند
((زَ غَ))
آواز بلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمند
تصویر سمند
((سَ مَ))
اسبی که رنگش مایل به زردی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمند
تصویر کمند
((کَ مَ))
ریسمان و طنابی که برای اسیر کردن انسان یا حیوان به کار برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزمند
تصویر آزمند
((مَ))
حریص، طمع کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمند
تصویر کمند
طناب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزمند
تصویر آزمند
طماع، حریص، طمع کار
فرهنگ واژه فارسی سره
آزناک، آزور، حریص، طماع، طمعکار، مولع
متضاد: قانع
فرهنگ واژه مترادف متضاد