جدول جو
جدول جو

معنی زملان - جستجوی لغت در جدول جو

زملان
(تَ مَطْ طُ)
زمل. لنگان راه رفتن از نشاط. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زمل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زمران
تصویر زمران
(پسرانه)
نام پسر ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زمان
تصویر زمان
(پسرانه)
جریانی پیوسته، بی آغاز، و بی انجام که در طی آن حوادثی برگشت ناپذیر از گذشته به حال تا آینده رخ میدهد، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند فرخ زمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زمان
تصویر زمان
وقت، هنگام، روزگار، عصر،
کنایه از اجل، مرگ، برای مثال تو را خود زمان هم به دست من است / به پیش روان من این روشن است (فردوسی۴ - ۲۵۰۴)
کلمۀ «زمان» در فارسی و عربی مشترک است و هر دو از آرامی ماخوذ است
زمان خواستن: وقت خواستن، مهلت خواستن
زمان دادن: وقت دادن، مهلت دادن
فرهنگ فارسی عمید
(طُ مَ)
دنبلان. خایۀ چارپایان. خصی المواشی، کماه. بنات الرعد. دنبلان
لغت نامه دهخدا
(قَ)
روان گردیدن اشک چشم کسی، پیوسته باریدن آسمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به چرا گذاشته شدن شتر بی راعی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابومنصور شرف الدین مملان بن وهسودان (امیر سیف الدوله و شرف المله ابومنصور) ابن محمد روادی. از امرای سلسلۀ معروف به وهسودانیان یا روادیان که بر ناحیۀ شامل طارم و شمیران و تبریز و مراغه و گنجه حکومت داشته اند و مملان از 450 تا 511 پادشاهی و از سلجوقیان پیروی می کرد و ممدوح قطران شاعر است. (احوال و آثار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 2 ص 783 از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به شهریاران گمنام ص 214 شود:
کیخسرو است شاه و همام است زال زر
مملان او تهمتن توران ستان ماست.
خاقانی
نامی از نامهای ایرانی از جمله مملان بن ابوالهیجاء از خاندان روادیان پدر ابومنصور وهسودان.
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ نُ)
مصدر به معنی دمل. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به دمل شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ دمل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به دمل شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
موضعی است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
جمع واژۀ زبیل (سرگین) ، جمع دیگر زبیل، زبل است. (اقرب الموارد). زبلان جمع واژۀ زبیل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به زبل شود، زبلان جمع واژۀ زبیل بمعنی کدوی خشک میان تهی که زنان در وی پنبه نهند. جمع واژۀ زبّیل یا زنبیل است بمعنی قفه یا جراب یا ظرفی که در آن چیزی حمل کنند. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
جمع واژۀ زبیل. (از کازیمرسکی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نرم رفتن
لغت نامه دهخدا
(تَ لَزْ زُ)
پوییدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). بشتافتن و پویه دویدن و جنبانیدن هر دو دوش را. (از منتهی الارب). هروله کردن، و منه: رملان طائف البیت بمکه. (از اقرب الموارد). هروله کردن یعنی سرعت کردن در راه رفتن و جنبانیدن دوشها را. (از متن اللغه). رمل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). مرمل. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
بقیۀ نبیذ. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شهری است به یمن. (منتهی الارب). شهری است به یمن از مخلاف زیبد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ مُ)
درگشتن و دور گردیدن از جای، مایل گردیدن آفتاب از میانۀ آسمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به زوال شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ازعیل. شادمان. (از اقرب الموارد). رجوع به ازعیل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قریه ای است به یک فرسنگی مرو. (از الانساب سمعانی) (از مراصد) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَضْ ضی)
سبک و شتاب رفتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سبکی و شتابی. (منتهی الارب) (آنندراج). سبکی و شتابیدن. (از شرح قاموس) ، دیر رفتن. (تاج المصادر بیهقی). آهسته و دیر رفتن (از اضداد است). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رفتن به آهستگی. (شرح قاموس) ، ثابت بودن بر کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فعل از ’فتح’. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
جمع واژۀ تمیله، جانوری است. (منتهی الارب). و رجوع به تمیله شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نام دربندی در اصفهان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
او اول زادۀ قطوره بوده. (سفر پیدایش 25: 2). بعضی بر آنند که زمریان که در اواسط بلاد عرب سکنی دارند از اولاد او می باشند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَضْ ضُ)
رمیدن آهو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زلم و زلماً و زلماناً. رجوع به زلم شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ / زِ لِ)
دهی است به دمشق. (منتهی الارب) (از انساب سمعانی) (از لباب الانساب). و از آن ده است شیخ الشیوخ ابوالمعالی. (منتهی الارب) ، قریه ای است در بلخ. (از انساب سمعانی) (از لباب الانساب). صحرائی است بعید اطراف، به بلخ. (منتهی الارب). نام صحرائی به اطراف بلخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُ)
موی زهار را گویند. (برهان) (آنندراج) (از اوبهی) (از ناظم الاطباء). رمگان. (فرهنگ رشیدی). مصحف رمگان. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به رمگان شود
لغت نامه دهخدا
جمع حمل، برگان، مزد بار بری ستور باردار که بکسی بخشند، اجرت حمل مزد بار بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمان
تصویر زمان
روزگار، وقت، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبلان
تصویر زبلان
جمع زبیل، انبان ها، خنورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملان
تصویر ملان
پر ممتلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حملان
تصویر حملان
((حُ))
ستور باردار که به کسی بخشند، مزد باربری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زمان
تصویر زمان
((زَ))
وقت، هنگام، دور، عهد، مدت، فصل، مهلت، گرینویچ مرجع مقایسه ای زمان مناطق مختلف کره زمین بر مبنای نصف النهار گرینویچ که در حمل و نقل بین المللی و پرواز هواپیماها به کار رود و 5/3 ساعت عقب تر از زمان در تهران اس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زمان
تصویر زمان
زمان
فرهنگ واژه فارسی سره
کوهی به ارتفاع،، متر در کتول
فرهنگ گویش مازندرانی