مفرد جموع، جماعت، گروه، گروه مردم، در ریاضیات یکی از چهار عمل اصلی حساب که چند عدد را روی هم می نویسند و آن ها را به هم می افزایند،
قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر، گرد آوردن، فراهم آوردن، آسوده مثلاً حواس جمع،
در کنار یکدیگر، در دستور زبان علوم ادبی ویژگی کلمه ای که بر بیش از دو شخص یا دو چیز دلالت کند و علامت آن در فارسی «ان» و «ها» است مانند مردان، اسبان، دست ها، شمشیرها،
در ادبیات در فن بدیع آرایه ای که در آن شاعر دو چیز یا بیشتر را در یک صفت یا یک حالت جمع کند، برای مثال همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت / وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است (سعدی - ۳۵۱)
جمع کردن: جمع آوری کردن، فراهم آوردن، گرد کردن
جمع آوردن: جمع آوری کردن، فراهم آوردن، گرد کردن، جمع کردن
جمع بستن: در دستور زبان علوم ادبی کلمۀ مفرد را به صورت جمع درآوردن، در ریاضیات چند عدد را روی هم نوشتن و آن ها را به هم افزودن
جمع سالم: در دستور زبان عربی جمعی که در آن کلمۀ مفرد تغییر نکند و فقط علامت جمع به آن افزوده شود مانند مسلمون
جمع مکسر: جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل می شود نه با افزودن علامت های جمع مانند رجال (جمع رجل) و رسل (جمع رسول)
جمع غیرسالم: جمع مکسر، جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل می شود نه با افزودن علامت های جمع مانند رجال (جمع رجل) و رسل (جمع رسول)
جمع و تفریق: در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر دو یا چند چیز را مشمول حکم واحد قرار دهد آنگاه با ذکر صفات متمایز میان آن ها جدایی قائل شود، برای مثال منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد / من به شیرین سخنی، تو به نکویی مشهور (سعدی۲ - ۴۵۴)مفرد جموع، جماعت، گروه، گروه مردم، در ریاضیات یکی از چهار عمل اصلی حساب که چند عدد را روی هم می نویسند و آن ها را به هم می افزایند،
قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر، گرد آوردن، فراهم آوردن، آسوده مثلاً حواسِ جمع،
در کنار یکدیگر، در دستور زبان علوم ادبی ویژگی کلمه ای که بر بیش از دو شخص یا دو چیز دلالت کند و علامت آن در فارسی «ان» و «ها» است مانندِ مردان، اسبان، دست ها، شمشیرها،
در ادبیات در فن بدیع آرایه ای که در آن شاعر دو چیز یا بیشتر را در یک صفت یا یک حالت جمع کند، برای مِثال همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت / وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است (سعدی - ۳۵۱)
جَمع کردن: جمع آوری کردن، فراهم آوردن، گرد کردن
جَمع آوردن: جمع آوری کردن، فراهم آوردن، گرد کردن، جَمع کردن
جَمع بستن: در دستور زبان علوم ادبی کلمۀ مفرد را به صورت جمع درآوردن، در ریاضیات چند عدد را روی هم نوشتن و آن ها را به هم افزودن
جَمع سالم: در دستور زبان عربی جمعی که در آن کلمۀ مفرد تغییر نکند و فقط علامت جمع به آن افزوده شود مانند مسلمون
جَمع مکسر: جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل می شود نه با افزودن علامت های جمع مانند رجال (جمع رجل) و رُسُل (جمع رسول)
جَمع غیرسالم: جَمع مکسر، جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل می شود نه با افزودن علامت های جمع مانند رجال (جمع رجل) و رُسُل (جمع رسول)
جَمع و تفریق: در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر دو یا چند چیز را مشمول حکم واحد قرار دهد آنگاه با ذکر صفات متمایز میان آن ها جدایی قائل شود، برای مِثال منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد / من به شیرین سخنی، تو به نکویی مشهور (سعدی۲ - ۴۵۴)