جدول جو
جدول جو

معنی زمستانی - جستجوی لغت در جدول جو

زمستانی
زمستانه، شتوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمستانی
شتاءً
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به عربی
زمستانی
Winter, Wintery
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
زمستانی
hivernal
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
زمستانی
겨울의
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به کره ای
زمستانی
winterlich
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به آلمانی
زمستانی
зимовий
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
زمستانی
zimowy
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به لهستانی
زمستانی
冬季的
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به چینی
زمستانی
invernal
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
زمستانی
invernale
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
زمستانی
invernal
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
زمستانی
winter-
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به هلندی
زمستانی
kışlık
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
زمستانی
शीतकालीन
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به هندی
زمستانی
musim dingin
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
زمستانی
חורפי
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به عبری
زمستانی
冬の
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
زمستانی
শীতকালীন
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به بنگالی
زمستانی
سردی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به اردو
زمستانی
ฤดูหนาว
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به تایلندی
زمستانی
зимний
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به روسی
زمستانی
baridi
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زمستان
تصویر زمستان
از فصول چهارگانۀ سال، سه ماه بعد از پاییز، سه ماه آخر سال خورشیدی که موسم سرما و یخ بندان است و روزها از همه وقت کوتاه تر است
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ مِ)
مرکب است از لفظ ’زم’ که بمعنی سردی است و لفظ ’ستان’ که برای کثرت و نیز برای ظرفیت باشد. (غیاث) (آنندراج). فصل چهارم از چهار فصل سال، ضد تابستان و موسم سرما. (ناظم الاطباء). شتا. ابوالعجل. و آن سه ماه است: جدی دلو. حوت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). (از: ’زم’، سرما + ’ستان’، پسوند زمان) پهلوی ’زمیستان’، در اوراق مانوی ’زمگ’ (سرما، زمستان) ، پارسی میانه ’دمیستن’، گیلکی ’زمستان’، فریزندی ’زمسون’، یرنی ’زمسون’، نطنزی ’زمستان’، سمنانی ’زمستون’، سنگسری ’زمستون’، سرخه یی و لاسگردی ’زمستان’، شهمیرزادی ’زمستون’، استی ’زیمگ’، تهرانی ’زمستون’، فصل چهارم سال، پس از پاییز و پیش از بهار. فصل سرما. (حاشیۀ برهان چ معین) :
شب زمستان بود و کپی سرد یافت
کرمک شب تاب ناگاهی بتافت.
رودکی.
زمستان که بودی گه باد و نم
برآن تخت بر کس نبودی دژم.
فردوسی.
چنانکه این زمستان و فصل بهار آنجا باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368).
چون به زمستان به آفتاب بخسبی
پس چه تو ای بی خرد چه آن خر بیکار.
ناصرخسرو.
هرگاه که آفتاب به اول جدی رسد تا به اول حمل زمستان باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
در زمستان نمک گشاید و ابر
نمک بسته بی مر افشانده ست.
خاقانی.
ازدرونخانه کنم قوت چو نحل
چون جهان راست زمستان چه کنم.
خاقانی.
رجوع به زم، مزدیسنا ص 254 و فرهنگ ایران باستان ص 72 و 90 شود.
- زمستانخانه، خانه زمستانی. خانه ای که مخصوص زمستان ساخته باشند. تا بخانه: امیر را در این زمستانخانه، خالی با منصور یافتم و آغاجی بر در خانه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 678).
- زمستانگاه، محل اقامت زمستانی. قشلاق. (فرهنگ فارسی معین). گرمسیر. زمستانگه: به حوالی... که زمستانگاه آنجا بود. (جامع التواریخ رشیدی).
- ، فصل بهار. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب بعد شود.
- زمستانگه، زمستانگاه:
چوهلاکو به مراغه به زمستانگه شد
برد تقدیر ازل نوبت عمرش آخر.
(از جامع التواریخ رشیدی).
- زمستانی، منسوب به زمستان و سرما و موسم سرما. (ناظم الاطباء). شتوی:
خانه پر گندم و یک جو نفرستاده به گور
غم مرگت چو غم برگ زمستانی نیست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مزید علیه مست. (آنندراج). مستان. مست. نشوان:
دمی در آن چمن از روی ذوق کردم سیر
غزل سرایان چون عندلیب مستانی.
طالب آملی (از آنندراج).
و رجوع به مست ومستان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مِ)
احمد بن حسن بن علی دمستانی. او راست:انتخاب الجید من تنبیهات السید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ مِ)
منسوب است به دمستان که قریه ای است از بحرین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ)
دهی از دهستان موگویی است که در بخش آخورۀ شهرستان فریدن واقع است و 879 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
منسوب به داستان. قصه یی روایی اساطیری، مقابل تاریخی: جمشید پادشاهیست داستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوستانی
تصویر بوستانی
منسوب به بستان بوستانی: گیاه بستانی، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
قدیمی کهن. یا آثار باستانی. آثار و ابنیه قدیمی و تاریخی اشیا عتیقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمستان
تصویر زمستان
یکی از فصول چهارگانه سال که موسوم سرما و یخبندان می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمستان
تصویر زمستان
((زَ یا زِ مِ))
چهارمین فصل از فصل های سال
فرهنگ فارسی معین
زمستان به خواب دیدن، پادشاه بود. اگر به خواب بیند که زمستان بود چنانکه مردم را از آن مضرت می رسید، دلیل که مردم آن دیار را از پادشاه مضرت رسد. اگر دید هوا سخت سرد بود و سرما کس را زیان نداشت، دلیل که اهل آن دیار را از پادشاه خیر و منفعت رسد و زمستان را در وقت خود دیدن بهتر است. محمد بن سیرین
زمستان را در وقت خود دیدن، چنانکه سرما سخت نباشد، دلیل یافتن مراد و زیادتی عز و شرف بود و مردم عامه را از پادشاه نصرت و قوت باشد و دلیل بر زیادتی عدل و انصاف بود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب