جدول جو
جدول جو

معنی زمخیر - جستجوی لغت در جدول جو

زمخیر
(زِ)
چیزی اندک. منه: مارزئته زمخیراً، ای مانقصته شیئاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخیر
تصویر مخیر
مقابل مجبور، اختیارداده شده، صاحب اختیار، دارای اختیار، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
(زِمْ می)
نوعی از ماهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شراب آمیخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شیر آمیخته به آب. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَیْ یَ)
اختیارداده شده. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) :
در سجده نکردنش چه گویی
مجبور بده ست یا مخیر.
ناصرخسرو.
به طوع خدمت شمشیر و حربۀ تو کنند
اگر شوند ز گردون مخیر آتش و آب.
مسعودسعد (دیوان ص 24).
سلطنت و خلیفتی چون دو طرف نهاد حق
پس تو میان این و آن واسطۀ مخیری.
خاقانی.
راهی بسوی عاقبت خیر می رود
راهی بسوی هاویه اکنون مخیری.
سعدی.
- مخیر کردن، اختیار دادن. مختار ساختن: و مردم را که اینجااند لشکریان وخدمتکاران مخیر کن تا هر کسی که خواهد که نزدیک مأمون رود او را باز نداری. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 27).
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را.
سعدی.
و رجوع به همین ترکیب ذیل معنی بعد شود.
- مخیر گردانیدن، اختیار دادن. مختار گردانیدن: آن گاه نفس خویش را میان چهار کار... مخیر گردانیدم. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 44). در مقام و مسکن او را مخیر گردانید تاهر کجا که خواهد از ممالک سلطان متوطن شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 25).
، برگزین. (دهار چ بنیاد فرهنگ). برگزیده و تفصیل داده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
زو مخیرتر ملک هرگز نبیند صدر و گاه
زو مبارزتر ملک هرگز نبیند اسب و زین.
فرخی.
آنها همه یاران رسول اند بهشتی
مخصوص بدان بیعت و از خلق مخیر.
ناصرخسرو.
غرض جز رسول مخیر چه دانی
که زین هر چه گفتم به است و مخیر.
ناصرخسرو.
- مخیر کردن، برگزیدن:
ایا مر ترا کرده از بهر شاهی
خدا از همه تاجداران مخیر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(مُ خَیْ یِ)
اختیار به کسی دهنده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که اختیار می دهد. (ناظم الاطباء) ، مرد نیکوتر و بسیار خیر کننده و سخی. (غیاث) (آنندراج). سخی و آنکه خیرات بسیار می کند و نیکوکار و مرد نیکوتر. (ناظم الاطباء) ، آنکه برمی گزیند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جانسون). و رجوع به تخییر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَظْ ظُ)
مصدر زمر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). (از اقرب الموارد). رجوع به زمر شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کوتاه بالا، کودک خوبروی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
غناء زمیر، سرود نیکو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ مَ)
بنوزمیر. نام بطنی از تازیان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ)
پر شدن و بلند شدن امواج دریا. مصدر زخر مانند زخور و زخر. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(زَ خَ ری ی)
باریک و دراز میان کاواک از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دراز از گیاه. میان تهی چون نی. (از اقرب الموارد). رجوع به زمخره و زمخر شود.
- زمخری السواعد، ظلیم زمخری السواعد، شترمرغ باریک ساق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخیر
تصویر مخیر
اختیار به کسی دهنده، نیکوکار، سخی و آنکه خیرات بسیار میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخیر
تصویر زخیر
بسیار آبی دریا، کشاب (مد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمخر
تصویر زمخر
نای، نایدیس درختان میان تهی، والاگاه، کاواک: استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمیر
تصویر زمیر
کولمه از ماهیان نامرد، کوته بالا، خوبروی کودک، نی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخیر
تصویر مخیر
((مُ خَ یِّ))
عمل خیر کننده، سخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیر
تصویر مخیر
((مُ خَ یَّ))
اختیار داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زمیر
تصویر زمیر
((زَ))
کوتاه قد
فرهنگ فارسی معین
آزاد، صاحب اختیار، مختار، برگزیده، گزیده، انتخاب شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد