جدول جو
جدول جو

معنی زمبری - جستجوی لغت در جدول جو

زمبری
کفش دوزک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ابن شلوم بقول حبیب السیر نبیرۀ شمعون و یکی از نقبای اسباط بود و چون زانیه را بخانه برد، بلیۀ طاعون در میان سپاه یوشع شیوع یافت و فنحاص بن... ابن هرون که در سلک عظماء اسرائیلیان انتظام داشت... سر زمری و آن را بر سر نیزه کرده... (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 105). رجوع به قاموس کتاب مقدس 678 ذیل فینخاس و مجمل التواریخ و القصص ص 205 شود
ترتیب یافته، رئیس شمعونیان است. (سفر اعداد 25: 14) ، شخصی از نسل یهودا. (اول تواریخ ایام 2، 6) ، شخصی که سردار ایله بن بعشا بوده، پس از آن بر اسرائیل سلطنت یافت. (اول پادشاهان 16:9-20). (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مَ ری ی)
چوب و تیر تراشیده شده و قلم تراشیده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَرْ را)
پاک کرده شده. (آنندراج). بی گناه. پاک از... بری. منزه. سلیم. سالم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، معاف و آزاد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، دورکرده شده. (آنندراج). و رجوع به مبرا و ذیل آن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ را)
جمل مبری، شتر حلقه در بینی کرده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). مبراه. (آنندراج). و رجوع به مبراه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
ظلم و ستم و زبردستی و تعدی. (ناظم الاطباء). برتری. تسلط. بالادست بودن
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
ابراهیم بن عبدالله بن علأ بن زبر از فرزندان زبربن وهب و سرسلسلۀ بطن ’بنوزبر’ است و از پدر خویش روایت دارد. (از انساب سمعانی) (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
منسوب به زبر. بطنی از بنوسامه و یا زبربن وهب سرسلسلۀ بطن مذکور و لقب برخی از محدثان است. رجوع به زبر و مادۀ زیر شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
درشتی. خشونت. ضد نرمی. (ناظم الاطباء). زبربودن ناهمواری. جفاءه
لغت نامه دهخدا
(مَرا)
موضع تراش تیر و چوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
هم بری. مطابقت. برابری. همسری. هم طرازی:
شیر بیابان را با مرد جنگ
همسری و همبری و شرکت است.
ناصرخسرو.
رجوع به همبر شود
لغت نامه دهخدا
(زَ خَ ری ی)
باریک و دراز میان کاواک از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دراز از گیاه. میان تهی چون نی. (از اقرب الموارد). رجوع به زمخره و زمخر شود.
- زمخری السواعد، ظلیم زمخری السواعد، شترمرغ باریک ساق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ ری ی)
نوعی از تیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
یکی از ایالات ایتالیا واقع در ناحیۀ مرکزی آن کشور، بین ایالات توسکان، مارش، آبروز و ایالت مرکزی. شهرهای مهم آن فولژینیوم وسنا گالیکا و ایگویوم است. (از لاروس بزرگ)
لغت نامه دهخدا
مبرات: بنگرید به مبرات مبرا بنگرید به مبرا (همایی در قواعد زبان فارسی مبری را نادرست دانسته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبری
تصویر زنبری
تنومند مرد، کشتی کشتی جهاز بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همبری
تصویر همبری
همنشینی مصاحبت، همراهی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به زبر. بالایی علوی زبرین مقابل فرودی فروردین زیرین، محیط فلک سطح محدب فلک (التفهیم مقدمه قس)، خشونت ناهمواری مقابل نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبری
تصویر زنبری
((زَ بَ))
کشتی، جهاز بزرگ
فرهنگ فارسی معین
خشونت، ناهمواری
متضاد: لینت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی بازی محلی
فرهنگ گویش مازندرانی
وسیله ای تخته ای جهت حمل و نقل مصالح ساختمانی که به وسیله
فرهنگ گویش مازندرانی