جدول جو
جدول جو

معنی زماجر - جستجوی لغت در جدول جو

زماجر
(زَ جِ)
جمع واژۀ زمجر. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ زمجر و زمجره. (ناظم الاطباء). زماجیر. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به همین کلمه ها شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاجر
تصویر زاجر
منع کننده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، حابس، معوّق، مناع، رادع
فرهنگ فارسی عمید
(جِ)
منعکننده. بازدارندۀ از کاری. (دهار) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، زاجر قلبی در اصطلاح صوفیه، واعظ و زنهاردهنده حق و خواننده بسوی خدا است و آن نوری است که در دل مؤمن تابد. (تعریفات) ، اندرزدهنده: و در حلقۀ درویشان زاجرند و صبور. (گلستان) ، بیم کناننده، نالنده، فالگیرنده بمرغ. (دهار) ، برانگیزنده بر کاری. راننده و سوق دهنده: فالزاجرات زجراً، ای الملائکهتزجر السحاب ای تسوقه. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
زماح. زمج. (المعرب جوالیقی). رجوع به زماح و زمج شود
لغت نامه دهخدا
(زَمْ ما)
نای نواز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نای زن. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). زماره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به زماره شود
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ)
تیر باریک از نی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کلک دراز. ج، زماجر، زماجیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ مَ)
آواز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، زماجر. (ناظم الاطباء). رجوع به زمجره شود
لغت نامه دهخدا
(زَ جِ)
دهی از دهستان سجاس رود است که در بخش دقیدار شهرستان زنجان واقع است و 532 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زَ جِ)
جمع واژۀ زاجر. (دهار). بازدارندگان و موانع. (غیاث) (آنندراج). ممانعات و منهیات و چیزهایی که نهی کرده شده و موانع. (ناظم الاطباء) :... ملک کرمان به تصرف گرفت و کار او نفاذ یافت و اوامر و زواجر او به امضاء پیوست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 316). و به زواجر نصیحت از ممالک فضیحت خلاص نمی جست. (جهانگشای جوینی).
- زواجر شرعی، منهیات شرعی و هر چیزی که شریعت آنرا نهی کرده باشد. و غیرمشروع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زمجر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). رجوع به زمجر و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(زُ خِ)
زماخری. (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(خُ جِ)
آب شور، آبی که به تلخی نرسیده باشد و ستور آن را خورد. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زاجر
تصویر زاجر
منع کننده، باز دارنده از کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمار
تصویر زمار
نی زن آواز شتر مرغ نای زن نی نواز. بانگ شتر مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زماج
تصویر زماج
دو برادران از مرغان شکاری، لاغر پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواجر
تصویر زواجر
بادارندگان و موانع
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ماجر، سلاکی ها سلاکی آن چه به سلاک گرفته شود جمع ماجر مکانهای اجاره یی: همچنانست که مارا مباح کرده اند از منا کح و ماجر در حال غیبت امام. آنچه که اجاره شود مکان اجاره یی جمع ماجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زماخر
تصویر زماخر
کاواک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاجر
تصویر زاجر
((جِ))
منع کننده، بازدارنده، بانگ زننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زمار
تصویر زمار
بانگ شترمرغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زمار
تصویر زمار
((زِ))
نای زن، نی نواز
فرهنگ فارسی معین
مادرزن
فرهنگ گویش مازندرانی