منعکننده. بازدارندۀ از کاری. (دهار) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، زاجر قلبی در اصطلاح صوفیه، واعظ و زنهاردهنده حق و خواننده بسوی خدا است و آن نوری است که در دل مؤمن تابد. (تعریفات) ، اندرزدهنده: و در حلقۀ درویشان زاجرند و صبور. (گلستان) ، بیم کناننده، نالنده، فالگیرنده بمرغ. (دهار) ، برانگیزنده بر کاری. راننده و سوق دهنده: فالزاجرات زجراً، ای الملائکهتزجر السحاب ای تسوقه. (اقرب الموارد) (آنندراج)
منعکننده. بازدارندۀ از کاری. (دهار) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، زاجر قلبی در اصطلاح صوفیه، واعظ و زنهاردهنده حق و خواننده بسوی خدا است و آن نوری است که در دل مؤمن تابد. (تعریفات) ، اندرزدهنده: و در حلقۀ درویشان زاجرند و صبور. (گلستان) ، بیم کناننده، نالنده، فالگیرنده بمرغ. (دهار) ، برانگیزنده بر کاری. راننده و سوق دهنده: فالزاجرات زجراً، ای الملائکهتزجر السحاب ای تسوقه. (اقرب الموارد) (آنندراج)
جمع واژۀ زاجر. (دهار). بازدارندگان و موانع. (غیاث) (آنندراج). ممانعات و منهیات و چیزهایی که نهی کرده شده و موانع. (ناظم الاطباء) :... ملک کرمان به تصرف گرفت و کار او نفاذ یافت و اوامر و زواجر او به امضاء پیوست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 316). و به زواجر نصیحت از ممالک فضیحت خلاص نمی جست. (جهانگشای جوینی). - زواجر شرعی، منهیات شرعی و هر چیزی که شریعت آنرا نهی کرده باشد. و غیرمشروع. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ زاجر. (دهار). بازدارندگان و موانع. (غیاث) (آنندراج). ممانعات و منهیات و چیزهایی که نهی کرده شده و موانع. (ناظم الاطباء) :... ملک کرمان به تصرف گرفت و کار او نفاذ یافت و اوامر و زواجر او به امضاء پیوست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 316). و به زواجر نصیحت از ممالک فضیحت خلاص نمی جست. (جهانگشای جوینی). - زواجر شرعی، منهیات شرعی و هر چیزی که شریعت آنرا نهی کرده باشد. و غیرمشروع. (ناظم الاطباء)
جمع ماجر، سلاکی ها سلاکی آن چه به سلاک گرفته شود جمع ماجر مکانهای اجاره یی: همچنانست که مارا مباح کرده اند از منا کح و ماجر در حال غیبت امام. آنچه که اجاره شود مکان اجاره یی جمع ماجر
جمع ماجر، سلاکی ها سلاکی آن چه به سلاک گرفته شود جمع ماجر مکانهای اجاره یی: همچنانست که مارا مباح کرده اند از منا کح و ماجر در حال غیبت امام. آنچه که اجاره شود مکان اجاره یی جمع ماجر