جدول جو
جدول جو

معنی زلیبا - جستجوی لغت در جدول جو

زلیبا
(زَ)
نوعی از شیرینی که به هندی جلیبی گویند. (آنندراج). زلوبیا. (ناظم الاطباء). زلابیه. بکتاش. زلوبیا. زلیبیا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
زلیبا
شیرینیی است که آمیختن ماست کیسه انداخته (آب گرفته) با نشاسته و ریختن این مواد در روغن کنجد داغ بوسیله قیفی مخصوص و پختن در روغن مذکور و سپس انداختن آن در شیره شکر درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زلیخا
تصویر زلیخا
(دخترانه)
لغزنده، نام همسر عزیز مصر که عاشق زیبایی یوسف (ع) شد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
(دخترانه)
خوشگل، قشنگ، خوب، نیکو، دلنشین، مطبوع، آنکه یا آنچه دیدنش چشم نواز و خوشایند است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
زیبنده، نیکو، خوب، مقابل زشت، خوش نما، خوب رو، خوشگل
فرهنگ فارسی عمید
(زُ)
دهی از دهستان خاوه است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُ لَ)
صاحبۀ یوسف (ع). (منتهی الارب). نام عاشقه و منکوحۀ مهتر یوسف (ع). (شرفنامۀ منیری). زن پاتیفار عزیز مصر و صاحبۀ یوسف پیغمبر. (ناظم الاطباء). زلیخا به ضم اول و فتح لام تصغیر زلخا که صیغۀ صفت مشبه باشد مؤنث ازلخ، مأخوذ از زلخ که بالفتح بمعنی جای لغزیدن پا است... چون زن معلومه بحسن و جمال محل لغزیدن پای عقل بینندگان بود، لهذا بدین اسم موسومه شد. یا آنکه بکمال لطافت و صفا بدنش به غایت صافی و املس بود، از این باعث به محل لغزیدن مناسبتش دیده زلیخا نامش کردند و این تصغیر به جهت ترحم و محبت است یا برای تعظیم وبعضی محققان نوشته اند که مولد زلیخا ملک مغرب است. اسم اصلی او به زبان سریانی راعیل بود. اسم زلیخا که شهرت دارد وضع کرده عرب است و آنچه لفظ زلیخا در مردم به فتح اول و کسر لام شهرت دارد غلط است زیرا هیچ وزنی از اوزان علم تصریف مؤید صحتش نمیشود و بعضی گویند که زلیخا به فتح اول و کسر لام هم درست باشد و نظیر این لفظ ’مریثا’ است بمعنی نوعی از خرما و بعضی گویند که اسم عجمی است... (غیاث) (آنندراج). نام زن عزیز مصر باشد. (برهان). طبق روایات، نام زن عزیز مصر که فریفتۀ جمال یوسف باشد. (فرهنگ فارسی معین). زن بوتیفار، بوطیفار، فطفیر و معشوقۀ یوسف بن یعقوب. و این کلمه مصحف و مقلوب ’آزنت’ باشد. عرب در اول آن را با الف و لام تزیینی گمان برده و ’الزنت’ گفته و سپس بی الف ’زنیخا’ خوانده است و یا در اول ’الزنیخا’ می نوشته، سپس الف لام را ال تعریف شمرده و در حذف آن ’زنیخا’ و ’زلیخا’ کرده اند. رجوع به تورات انگلیسی و تورات فرانسوی شود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). زن عزیز که عاقبت یوسف را به شوی پذیرفت. (یاداشت ایضاً) :
یوسف به صبر خویش پیمبرشد
رسوا شتاب کرد زلیخا را.
ناصرخسرو.
از خلق یوسفیش به پیرانه سر جهان
پیرایۀ جمال زلیخا برافکند.
خاقانی.
هست آسیه به زهد و زلیخا به ملک از آنک
تسلیم مصر و قاهره بر قهرمان اوست.
خاقانی.
از چاه دی رسته به فن این یوسف زرین رسن
وز ابر مصری پیرهن اشک زلیخا ریخته.
خاقانی.
برآمد یوسفی نارنج در دست
ترنج مه زلیخاوار بشکست.
نظامی.
روزی از این مصر زلیخاپناه
یوسفئی کرد و برون شد ز چاه.
نظامی.
چو یوسف زین ترنج ار سر نتابی
چو نارنج از زلیخا زخم یابی.
نظامی.
زلیخا چو گشت از می عشق مست
به دامان یوسف درآویخت دست.
سعدی (بوستان).
هر کجا سروقدی چهره چو یوسف بنمود
عاشقی سوخته خرمن چو زلیخا برخاست.
سعدی.
دامن پیرهن یوسف گل را بدرید
باد گویی که بر او عشق زلیخا آورد.
سلمان (از شرفنامۀ منیری).
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پردۀ عصمت برون آرد زلیخا را.
حافظ.
رجوع به لباب الالباب، تاریخ جهانگشای جوینی، مجمل التواریخ و القصص، از سعدی تا جامی، فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار، ترجمه محاسن اصفهان، تاریخ عصر حافظ، مجالس النفائس، سبک شناسی بهار، تاریخ گزیده، مزدیسنا و حبیب السیر شود، در تداول، جگر زلیخا را به سرخی سرخ و نامطبوع مثل زنند: مثل جگر زلیخا، سرخی نامطبوع. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زِ / زُ)
حلوایی است مشهور و عربان زلابیه گویند. (برهان). شیرینی معروف و آن را زلابی و زلیبا و زلابیه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از شیرینی که به هندی جلیبی گویند. (غیاث) : زلیبیه، شیرینی معروف و زلابی و زلیبه و زلیبا و زلابیه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). زلوبیا. زلابیه. زلی با. بکتاش. زلابی. قسمی شیرینی و حلوا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
از پی دیوی دوان چو کودک لیکن
رود و می است و زلیبیا و لکانه.
ناصرخسرو.
نان کشکین اگر بیابم هیچ
راست گویی زلیبیا باشد.
مسعودسعد.
رجوع به زلیبا و زلابیه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
ابن یوحنا موصلی. یکی از نسطوریان نیمۀ اول قرن چهاردهم میلادی است. وی به معاونت عمر بن متی طیرهانی کتاب مجدل تألیف ماری بن سلیمان نسطوری را که در قرن دوازدهم میلادی تألیف شده بود از کلدانی سریانی به عربی ترجمه کرده است. (معجم المطبوعات ستون 1216 و 1255)
ابن الندیم او را در شمار نقلۀ کتب از زبانهای دیگر بعربی، ثبت کرده است. (الفهرست ابن الندیم ص 341)
لغت نامه دهخدا
شیرینیی است که آمیختن ماست کیسه انداخته (آب گرفته) با نشاسته و ریختن این مواد در روغن کنجد داغ بوسیله قیفی مخصوص و پختن در روغن مذکور و سپس انداختن آن در شیره شکر درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
جمیل و صاحب جمال، قشنگ، خوشگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
شایسته، زیبنده، نیکو، جمیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
Beautiful, Beautifully, Comely, Cute, Exquisite, Gorgeous, Lovely, Nicely, Picturesque, Pretty
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
beau, magnifiquement, mignon, exquis, magnifique, joli, joliment, pittoresque
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نامی برای افراد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
indah, dengan indah, cantik, imut, dengan baik
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
خوبصورت , خوبصورتی سے , پیارا , خوبصورت , شاندار , خوبصورتی سے , زیبا , خوبصورت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
সুন্দর , সুন্দরভাবে , সুন্দর , উৎকৃষ্ট , অসাধারণ , সুন্দরভাবে , চিত্রের মতো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
สวย , อย่างสวยงาม , สวย , น่ารัก , ประณีต , งดงาม , สวย , อย่างดี , สวยงาม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
mzuri, kwa uzuri, mrembo, maridadi, nzuri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
güzel, güzel bir şekilde, sevimli, nefis, muazzam, güzelce, manzaralı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
美しい , 美しく , 可愛い , 精緻な , 素敵に , 絵のような , きれいな
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
יפה , בצורה יפה , חמוד , מעולה , נהדר , בצורה יפה , ציורי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
아름다운 , 아름답게 , 귀여운 , 정교한 , 멋진 , 멋지게 , 그림 같은 , 예쁜
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
piękny, pięknie, uroczy, wykwintny, wspaniały, ładnie, malowniczy, ładny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
सुंदर , सुंदर तरीके से , प्यारा , खूबसूरत , खूबसूरती से , चित्रमय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
mooi, prachtig, schattig, exquisiet, schilderachtig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
hermoso, bellamente, lindo, exquisito, bonito, agradablemente, pintoresco
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
bello, magnificamente, carino, squisito, magnifico, piacevolmente, pittoresco
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
bonito, lindamente, belo, fofo, requintado, deslumbrante, agradavelmente, pitoresco
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
美丽的 , 美丽地 , 漂亮的 , 可爱的 , 精致的 , 华丽的 , 漂亮地 , 如画的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
красивий , красиво , гарний , милий , вишуканий , чудовий , гарно , мальовничий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
schön, süß, exquisit, wunderschön, malerisch, hübsch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
красивый , красиво , милый , изысканный , великолепный , живописный
دیکشنری فارسی به روسی
تزیینی، زیبا
دیکشنری اردو به فارسی