جدول جو
جدول جو

معنی زلماء - جستجوی لغت در جدول جو

زلماء(زَ)
شتر مادۀ کنارۀ گوش بریده. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر کنارۀ گوش بریده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تیر نیک تراشیده و درست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بز مادۀ کوهی، چرغ ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زلماء
مونث ازلم چرغ ماده، بز ماده کوهی
تصویری از زلماء
تصویر زلماء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لَ)
رنگ گندم گون. (آنندراج). ظاهراً کلمه رنگ در جملۀ منقول از آنندراج مصحف کلمه لب باشد. گذشته از آنکه خود لغت نیز لمیاء است، یعنی لب گندم گون. و رجوع به لمیاء شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
به جای ’من الماء’ نویسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
تأنیث اصلم. رجوع به اصلم شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: جمعوا زلزائهم، یعنی جمع کردند کار خود را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مؤنث ازنم. شتر زنمه دار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به زنمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زلم و زلماً و زلماناً. رجوع به زلم شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ عَ)
جمع واژۀ زعیم. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). سران. رؤسا. مهتران. پذرفتاران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ازحضرت ملک مثالی به تاش فرستاد و خطابی که زعمای لشکر و سپهداران ملک را بودی باطل گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی، چ 1 تهران ص 80). رجوع به زعم و زعیم شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زن گنده بو. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برگردیدن گونۀ کسی یا گندمگون گشتن او. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پنهان بردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از آنندراج). پنهان بردن دزد چیزی را. (از اقرب الموارد) ، کنایه از پراشک. گریان:
در بصرم سفته شدست آفتاب
زانکه مرا دیده شد الماسدان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُ لَ)
جمع واژۀ خلم. (منتهی الارب). رجوع به خلم شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
نام موضعی است و آن را اثلم نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ)
جمع واژۀ حلیم. (منتهی الارب) (دهار) : علماء حلماء ابرار و اتقیاء. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شب ماه تمام. (منتهی الارب). شب بدر، بجهت بزرگی قمر در آن. (از ذیل اقرب الموارد از تاج) ، کنایه از ستودن به مبالغه و تعریف بسیار نمودن. (آنندراج). بی نهایت ستایش کردن. (ناظم الاطباء) :
هیچ گه در عشق کوتاهی نکردم از وفا
هرکه پرسید از قد جانان بلند انداختم.
اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ظلماء
تصویر ظلماء
تاریکی ظلمت، نیک تاریک لیله ظلماء. تاریکی، نیک تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
جمع زعیم، مهتران پیشوایان، پایندان ها، سرتیپان کفیل ضامن، پیشوا مهتر رئیس جمع زعماء، (بیشتر در بلوچستان) زارع کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخماء
تصویر زخماء
زن بد بو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلماء
تصویر دلماء
مونث ادلم: سخت سیاه، واپسین شب ماه مهی (قمری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلماء
تصویر بلماء
شب چهارده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماء
تصویر لماء
گندمگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علماء
تصویر علماء
((عُ لَ))
جمع علیم، دانایان، دانشمندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلماء
تصویر ظلماء
((ظَ))
تاریکی، ظلمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زعماء
تصویر زعماء
((زُ عَ))
جمع زعیم
فرهنگ فارسی معین
تاریکی مطلق
فرهنگ گویش مازندرانی