جدول جو
جدول جو

معنی زلقوم - جستجوی لغت در جدول جو

زلقوم(زُ)
خشکنای گلو. (منتهی الارب) (آنندراج). حلقوم و خشکنای گلو. (ناظم الاطباء). حلقوم. (از ذیل اقرب الموارد) ، زنخ و چانه. (ناظم الاطباء). بینی و پوزۀ سگ و جانوران درنده. ابن اعرابی گوید: زلقوم الفیل، خرطوم آن. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زقوم
تصویر زقوم
گیاهی صحرایی با ساقه های بلند و ستبر، برگ هایی شبیه برگ انار و گل هایی زرد رنگ، درختی در دوزخ که میوۀ بسیار تلخ دارد و دوزخیان از میوۀ آن می خورند، کنایه از هر غذایی که تلخ، سمی و کشنده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلقوم
تصویر حلقوم
حلق، حفره ای مخروطی شکل در پشت زبان که بین مری و دهان قرار دارد، گلو، نای
فرهنگ فارسی عمید
(حُ)
مجرای غذا بین دهان و معده. خشکنای. حلق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قصبهالریه. (مفاتیح). گلو. حنجره. خشکنای گلو. مجموع قصبهالریه و حنجره. مجرای تنفس. راه دم زدن و راه آواز دادن است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ج، حلاقم و حلاقیم. (منتهی الارب) :
حلقوم جوالقی چو ساق موزه است
و آن معده کافرش چو خم غوزه است.
عسجدی.
مطلق این آوازها از شه بود
گرچه از حلقوم عبداﷲ بود.
مولوی.
- حلقوم نشکن، اسب سخت دهان. (آنندراج) :
حرون و بدرگ و حلقوم نشکن
بسان اسب چوبین تخته گردن.
اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
گلو. (تشکیل یافته از زلع مانند بلعوم که از بلع درست شده است). (از دزی ج 1 ص 599). رجوع به زلع و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
پوزۀ گراز. (از دزی ج 1 ص 599)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
به جای ’من القوم’ نویسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَقْ قو)
مسکه یا خرما به لغت افریقیه و هر طعامی که در وی مسکه و خرما باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام طعامی است عرب را که در آن خرما و مسکه بهم آمیخته باشند... (غیاث اللغات) (آنندراج) ، درختی است در دوزخ. (ترجمان القرآن) (دهار) (شرفنامۀ منیری). درختی است در دوزخ که خوراک دوزخیان است. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گویند درختی است در جهنم دارای میوۀبسیار تلخ که دوزخیان از آن خورند. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد) : اذا لک خیر نزلا ام شجره الزقوم. (قرآن 62/37). ان شجره الزقوم. (قرآن کریم 43/44). لاکلون من شجر من زقوم. (قرآن 52/56).
رسته ز دلشان خلاف آل محمد
همچو درخت زقوم رسته ز پولاد.
ناصرخسرو.
کاس حمیم بر لب و زقوم بر اثر
یک روی تف نار و دگر روی زمهریر.
سوزنی.
پی مفاخرت ابلیس گفت با فرعون
به حکم باری دادش بسی زقوم و حمیم.
سوزنی.
بجای میوه همی می خورم زقوم و حمیم.
بجای تره و گل مار باشد و خارم.
سوزنی.
، گیاهی است به بادیه، شکوفۀ آن بر اطراف شاخهای او بر شکل یاسمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درختی است در بادیه که سقمونیا صمغ اوست. (شرفنامۀ منیری). درختی است در بادیه و گل آن مانند گل یاسمین است. (از اقرب الموارد) ، درختی است به اریحا از زمین غور که ثمر آن سیاه رنگ شبیه به هلیلۀ شیرین با اندک عفوصت و در جوف آن دانه ای مثل کنجد، روغن آن بسیارمنفعت و عجیب فعال در تحلیل ریاح بارده و امراض بلغم و... بنوامیه او را در اریحا کاشتند و بعد مرور ایام زمین اریحا او را از طبیعت او برگردانیده، دیگرگون ساخت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). درختی است در اریحای غور، میوۀ آن مانند تمر است با طعمی شیرین و تند مزه. (از اقرب الموارد).
- زقوم حجازی،... حجازی او بقدر قامتی و برگش از برگ انار عریض تر و با تشریف و گلش در اطراف شاخهای او به هیئت یاسمین و زرد و ثمرش سیاه رنگ و شبیه به هلیله. در جوف آن دانه ای مثل کنجد و این نوع را برگ و بار تازۀ او جهت جراحات تازه نافع و قوی القبض و رادع است. (تحفۀ حکیم مؤمن).
- زقوم شامی، درخت نوع شامی بزرگتر از حجازی و خاردار و گلش زرد و ثمرش از هلیله بزرگتر و رسیدۀ او شیرین بی مزه و با عفوصت و مغّی ٔ است... (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به منتهی الارب، ترجمه ضریر انطاکی و تحفۀ حکیم مؤمن شود، سنجد. (فرهنگ فارسی معین) ، درختی است تلخ زهردارکه شیر از آن برمی آید... و در فارسی برای این معنی به تخفیف قاف نیز آمده. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) :
آب حوضش به طعم چون زقوم
برگ شاخش به شکل چون نشتر.
مسعودسعد.
در بادیه ز شمۀ قدسی عجب مدار
گر بردمد ز بیخ زقوم آب کوثرش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 216).
از نشاط کعبه در شیر زقوم احرامیان
شیرۀ بستان قرین شیر پستان دیده اند.
خاقانی.
همه فیلسوفان یونان و روم
ندانند کرد انگبین از زقوم.
سعدی (بوستان).
درخت زقوم ار به جان پروری
مپندار هرگز کز او بر خوری.
سعدی (بوستان).
، هر چیز تلخ و سمی. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول مردم: مثل زقوم، سخت و عظیم ترش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حلقوم
تصویر حلقوم
حنجره، مجرای غذا بین دهان و معده، خشکنای
فرهنگ لغت هوشیار
سنجد از گیاهان، زاخل دوزخدار درختی که در دوزخ روید، تلخ سنجد، گویند درختی است در جهنم دارای میوه ای بسیار تلخ که دوزخیان از آن خورند، هر چیز تلخ و سمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلقوم
تصویر حلقوم
((حُ))
گلو، مجرای غذا از دهان به معده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زقوم
تصویر زقوم
((زَ قُّ))
نام درختی است در جهنم که میوه های تلخ بار می آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلقوم
تصویر حلقوم
خرخره، خشک نای
فرهنگ واژه فارسی سره
حلق، حنجره، خشکنای، گلو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حلق گلو نای
فرهنگ گویش مازندرانی