زرفین است و آن حلقه ای باشد که بر صندوق و چهارچوب در خانه نصب کنند. (برهان) (آنندراج). به همان معنی زورفین است. (از انجمن آرا). زنجیر. (غیاث اللغات). زرفین و زنجیر چهارچوبۀ در و صندوق و جز آن. (ناظم الاطباء). زرفین. زفرین. زولفین. زوفرین. اوستا ’زفرن’. حلقه ای باشد که برچهارچوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند. (فرهنگ فارسی معین). در خراسان حلقۀ در را ’زلفین’ و ’زلفی’ و زنجیرۀ آن را زنجیر گویند، در کابلی ’زولفی’، پشتو ’زلپی’، شهمیرزادی ’زلفین’. (حاشیۀ برهان چ معین). رزه که در چفت در آید. دلیل اینکه این لکه زورفین است نه تثنیۀ زلف: زرفن صدغه ، همچو زنجیر ساخت زلف را، مولده مأخوذه من الزرفین. (منتهی الارب). گیسو و زلف معشوق را بدان تشبیه کنند. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : چفت و زلفین بدر، آن انگله گوی بود بخیه ها جمله در آن باب مثال مسمار. نظام قاری (دیوان البسه، یادداشت ایضاً). ، زلفین به صیغۀ تثنیه... از تصرفات فارسی زبانان است و متعرب اند. (آنندراج). زلفین که در اشعار شعرا می آید و گمان تثنیۀ زلف می برند از زلفین بمعنی رزۀ در و قفل است که بمعنی مجازی گرفته اند، چنانکه عرب نیز از صورت دیگر آن یعنی زرفین همین معنی را آورده است. زرفن صدغه... موی مرغول و عرب از آن فعل و نعت ساخته است به استعاره موی معشوق. حلقۀ زلف و گاه مطلق گیسو و زلف از آن اراده کنند. تثنیۀ زلف نیست وگرنه تثینه را تصغیر کردن و سپس جمع بستن نه بااصول زبان فارسی، بلکه با هیچ زبانی دیگر نمی سازد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). زلف معشوق بمناسبت تشبیه بمعنی اول. بعضی این کلمه را ’زلفین’ به صیغۀ تثنیه خوانند، ولی باید دانست که اولاً زلف در عربی قدیم، نیامده و معربست و ثانیاً استعمال ’دوزلفین’ و ’زلفینکان’ از طرف گویندگان رفع شبهه میکند... معهذا گاهی به صیغۀ تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده. (فرهنگ فارسی معین) : ای غالیه زلفین ماه پیکر عیارو سیه چشم و نغزدلبر. خسروی. شبستان گلستان ز دیدار او دو زلفین مشکین و گلنار او. فردوسی. نسیم دو زلفین او بگذرد برآمیخته با نسیم صبا. غضایری. گاه در چاه زنخدان نگار ختن است گاه در حلقۀ زلفین نگار چگل است. فرخی. ای وعده تو چون سر زلفین تو، نه راست آن وعده های خوش که همی کرده ای کجاست. فرخی. همچون رطب اندام و چو روغنش سراپای همچون شبه زلفین و چو پیلسته اش آلست. عسجدی. همه کهسار پرزلفین معشوقان و پردیده همه زلفین ز سنبلها همه دیده ز عبهرها. منوچهری. بدست راست شراب و بدست چپ زلفین همی خوریم و همی بوسه میدهیم به دنگ. منوچهری. دل جراحت کرد آن زلفین چون زلفینش را بر جراحت برنهی راحت پدید آرد خدای. منوچهری. دو مارافسای عینینش دو مارستند زلفینش که هم مارست و مارافسای و هم زهر است و تریاقش. منوچهری. آن زنگی زلفین بدان رنگین رخسار چون سار سیاه است و گل اندر دهن سار. مجلدی. فریش آن فریبنده زلفین دلکش فریش آن فرو زنده رخسار دلبر. ؟ (از فرهنگ اسدی نخجوانی). آفرین باد بر آن عارض پاکیزه چو سیم وآن دو زلفین سیاه تو بدان شکل دوجیم. ابوحنیفۀ اسکافی. سر زلفینش انگوری به بار است زنخ سیب است و پستانش دونار است. شمسی (یوسف و زلیخا). شبی مشکرنگ و دراز و مجاور چو زلفین و میعاد هجران دلبر. ناصرخسرو. بیا تا ببینی شکفته عروسی که زلفین و عارض به خروار دارد. ناصرخسرو. گل سرخ چون روی خوبان به خجلت بنفشه چو زلفین جانان معطر. ناصرخسرو. فری آن قد و زلفینش که گوئی فروهشته ست از شمشادشمشاد. زینبی. اندر شب و روز سر زلفین و رخ تو عمری بسر آوردم بر بوک و مگر بر. سنائی. ترسید که سپاه صبر او با لشکر زلفین ایاز برنیاید کارد برکشید و بدست ایاز داد که برگیر و زلفین خویش را ببر... ایاز زلف دو تو کرد و... فرمان بجای آورد و هر دو سر زلف خویش را پیش محمود نهاد. (چهارمقالۀ نظامی چ معین چ 3 ص 56). دیدم به زیر حلقۀ زلفین آن نگار در بند عاشقی چو دلم صدهزار دل. سوزنی. مشاطه ست کلک تو کز مشک و غالیه زلفین لیل شانه زند بر رخ نهار. سوزنی. بندۀ زلفین تو شد غالیه خاک کف پای تو کافور باد. انوری. ای لب و زلفین تو مهره و افعی بهم افعی تو دام دیو، مهرۀ تو مهر جم. خاقانی. نوک کلک شاه را، حورا به گیسو بسترد غالیه زلفین حورا برنتابد بیش از این. خاقانی. تا باد دوزلفین ترا زیر و زبر کرد از آتش غیرت دل من زیر و زبر شد. خاقانی. زلفین مسلسلش گرهگیر پیچیده چو حلقه های زنجیر. نظامی. زلفین بنفشه از درازی در پای فتاده وقت بازی. نظامی. گر او لختی از زر برآرد به دوش دو لختی است زلفین من گرد گوش. نظامی. زلفین ترا خمیده کی خواهم دید لعل لب تو مکیده کی خواهم دید. سعدی. به خواب دوش چنان دیدمی که زلفینش گرفته بودم و دستم هنوز غالیه بوست. سعدی. زلفین دل آویزت با ابن یمین گفتند آن را که براندازند با ماش دراندازند. ابن یمین. زلفین سیاه تو به دلداری عشاق دادند قراری و ببردند قرارم. حافظ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گر دست رسد در سر زلفین تو بازم چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم. حافظ (دیوان چ غنی ص 229). رجوع به زرفین، زفرین، زلفین، زوفرین و زلفینک شود
زرفین است و آن حلقه ای باشد که بر صندوق و چهارچوب در خانه نصب کنند. (برهان) (آنندراج). به همان معنی زورفین است. (از انجمن آرا). زنجیر. (غیاث اللغات). زرفین و زنجیر چهارچوبۀ در و صندوق و جز آن. (ناظم الاطباء). زرفین. زفرین. زولفین. زوفرین. اوستا ’زفرن’. حلقه ای باشد که برچهارچوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند. (فرهنگ فارسی معین). در خراسان حلقۀ در را ’زلفین’ و ’زلفی’ و زنجیرۀ آن را زنجیر گویند، در کابلی ’زولفی’، پشتو ’زلپی’، شهمیرزادی ’زلفین’. (حاشیۀ برهان چ معین). رزه که در چفت در آید. دلیل اینکه این لکه زورفین است نه تثنیۀ زلف: زرفن صُدَغه ُ، همچو زنجیر ساخت زلف را، مولده مأخوذه من الزرفین. (منتهی الارب). گیسو و زلف معشوق را بدان تشبیه کنند. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : چفت و زلفین بدر، آن انگله گوی بود بخیه ها جمله در آن باب مثال مسمار. نظام قاری (دیوان البسه، یادداشت ایضاً). ، زلفین به صیغۀ تثنیه... از تصرفات فارسی زبانان است و متعرب اند. (آنندراج). زلفین که در اشعار شعرا می آید و گمان تثنیۀ زلف می برند از زلفین بمعنی رزۀ در و قفل است که بمعنی مجازی گرفته اند، چنانکه عرب نیز از صورت دیگر آن یعنی زرفین همین معنی را آورده است. زرفن صدغه... موی مرغول و عرب از آن فعل و نعت ساخته است به استعاره موی معشوق. حلقۀ زلف و گاه مطلق گیسو و زلف از آن اراده کنند. تثنیۀ زلف نیست وگرنه تثینه را تصغیر کردن و سپس جمع بستن نه بااصول زبان فارسی، بلکه با هیچ زبانی دیگر نمی سازد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). زلف معشوق بمناسبت تشبیه بمعنی اول. بعضی این کلمه را ’زُلفَین’ به صیغۀ تثنیه خوانند، ولی باید دانست که اولاً زلف در عربی قدیم، نیامده و معربست و ثانیاً استعمال ’دوزلفین’ و ’زلفینکان’ از طرف گویندگان رفع شبهه میکند... معهذا گاهی به صیغۀ تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده. (فرهنگ فارسی معین) : ای غالیه زلفین ماه پیکر عیارو سیه چشم و نغزدلبر. خسروی. شبستان گلستان ز دیدار او دو زلفین مشکین و گلنار او. فردوسی. نسیم دو زلفین او بگذرد برآمیخته با نسیم صبا. غضایری. گاه در چاه زنخدان نگار ختن است گاه در حلقۀ زلفین نگار چگل است. فرخی. ای وعده تو چون سر زلفین تو، نه راست آن وعده های خوش که همی کرده ای کجاست. فرخی. همچون رطب اندام و چو روغنش سراپای همچون شبه زلفین و چو پیلسته اش آلست. عسجدی. همه کهسار پرزلفین معشوقان و پردیده همه زلفین ز سنبلها همه دیده ز عبهرها. منوچهری. بدست راست شراب و بدست چپ زلفین همی خوریم و همی بوسه میدهیم به دنگ. منوچهری. دل جراحت کرد آن زلفین چون زلفینش را بر جراحت برنهی راحت پدید آرد خدای. منوچهری. دو مارافسای عینینش دو مارستند زلفینش که هم مارست و مارافسای و هم زهر است و تریاقش. منوچهری. آن زنگی زلفین بدان رنگین رخسار چون سار سیاه است و گل اندر دهن سار. مجلدی. فریش آن فریبنده زلفین دلکش فریش آن فرو زنده رخسار دلبر. ؟ (از فرهنگ اسدی نخجوانی). آفرین باد بر آن عارض پاکیزه چو سیم وآن دو زلفین سیاه تو بدان شکل دوجیم. ابوحنیفۀ اسکافی. سر زلفینش انگوری به بار است زنخ سیب است و پستانش دونار است. شمسی (یوسف و زلیخا). شبی مشکرنگ و دراز و مجاور چو زلفین و میعاد هجران دلبر. ناصرخسرو. بیا تا ببینی شکفته عروسی که زلفین و عارض به خروار دارد. ناصرخسرو. گل سرخ چون روی خوبان به خجلت بنفشه چو زلفین جانان معطر. ناصرخسرو. فری آن قد و زلفینش که گوئی فروهشته ست از شمشادشمشاد. زینبی. اندر شب و روز سر زلفین و رخ تو عمری بسر آوردم بر بوک و مگر بر. سنائی. ترسید که سپاه صبر او با لشکر زلفین ایاز برنیاید کارد برکشید و بدست ایاز داد که برگیر و زلفین خویش را ببر... ایاز زلف دو تو کرد و... فرمان بجای آورد و هر دو سر زلف خویش را پیش محمود نهاد. (چهارمقالۀ نظامی چ معین چ 3 ص 56). دیدم به زیر حلقۀ زلفین آن نگار در بند عاشقی چو دلم صدهزار دل. سوزنی. مشاطه ست کلک تو کز مشک و غالیه زلفین لیل شانه زند بر رخ نهار. سوزنی. بندۀ زلفین تو شد غالیه خاک کف پای تو کافور باد. انوری. ای لب و زلفین تو مهره و افعی بهم افعی تو دام دیو، مهرۀ تو مهر جم. خاقانی. نوک کلک شاه را، حورا به گیسو بسترد غالیه زلفین حورا برنتابد بیش از این. خاقانی. تا باد دوزلفین ترا زیر و زبر کرد از آتش غیرت دل من زیر و زبر شد. خاقانی. زلفین مسلسلش گرهگیر پیچیده چو حلقه های زنجیر. نظامی. زلفین بنفشه از درازی در پای فتاده وقت بازی. نظامی. گر او لختی از زر برآرد به دوش دو لختی است زلفین من گرد گوش. نظامی. زلفین ترا خمیده کی خواهم دید لعل لب تو مکیده کی خواهم دید. سعدی. به خواب دوش چنان دیدمی که زلفینش گرفته بودم و دستم هنوز غالیه بوست. سعدی. زلفین دل آویزت با ابن یمین گفتند آن را که براندازند با ماش دراندازند. ابن یمین. زلفین سیاه تو به دلداری عشاق دادند قراری و ببردند قرارم. حافظ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گر دست رسد در سر زلفین تو بازم چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم. حافظ (دیوان چ غنی ص 229). رجوع به زرفین، زفرین، زلفین، زوفرین و زلفینک شود
نوعی ماهی بزرگ پستاندار به طول سه متر و تیره رنگ سری شبیه خوک و دهانی دارای دندان که در اقیانوس هند و مناطق حاره زندگی می کند آن را برای روغنش صید می کنند، خوک دریایی، خوک ماهی در علم نجوم از صورت های فلکی شمالی، صلیب
نوعی ماهی بزرگ پستاندار به طول سه متر و تیره رنگ سری شبیه خوک و دهانی دارای دندان که در اقیانوس هند و مناطق حاره زندگی می کند آن را برای روغنش صید می کنند، خوکِ دَریایی، خوک ماهی در علم نجوم از صورت های فلکی شمالی، صلیب
کسی که زلف مجعد اوبرنگ غالیه باشد. آنکه موی مجعد وی سیاه باشد. رجوع به غالیه زلف، غالیه جعد و غالیه موی شود: ای غالیه زلفین ماه پیکر عیار و سیه چشم و نغز دلبر. خسروی. نوک کلک شاه راحورا به گیسو بسترد غالیه زلفین حورا برنتابد بیش ازین. خاقانی
کسی که زلف مجعد اوبرنگ غالیه باشد. آنکه موی مجعد وی سیاه باشد. رجوع به غالیه زلف، غالیه جعد و غالیه موی شود: ای غالیه زلفین ماه پیکر عیار و سیه چشم و نغز دلبر. خسروی. نوک کلک شاه راحورا به گیسو بسترد غالیه زلفین حورا برنتابد بیش ازین. خاقانی
گیاه یکساله یا دائمی از نوع دلفینیوم با خوشه های مارپیچی دراز از گلهای زیبا. انواع یکسالۀ آنرا معمولا زبان درقفا می گویند و گلهای سفید، قرمز، صورتی یا ارغوانی دارد. نوع دائمی آن معمولا گلهای سفید یا کبود می دهد. (از دائره المعارف فارسی)
گیاه یکساله یا دائمی از نوع دلفینیوم با خوشه های مارپیچی دراز از گلهای زیبا. انواع یکسالۀ آنرا معمولا زبان درقفا می گویند و گلهای سفید، قرمز، صورتی یا ارغوانی دارد. نوع دائمی آن معمولا گلهای سفید یا کبود می دهد. (از دائره المعارف فارسی)
بمعنی زورفین است که زرفین در صندوق زر باشد، (برهان)، زورفین، (آنندراج)، زورفین، زرفین، (ناظم الاطباء)، زرفین، رزه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : مردم دانا نباشد دوست او یک روز بیش هر کسی انگشت خود یک ره کند در زولفین، منوچهری (یادداشت ایضاً)
بمعنی زورفین است که زرفین در صندوق زر باشد، (برهان)، زورفین، (آنندراج)، زورفین، زرفین، (ناظم الاطباء)، زرفین، رزه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : مردم دانا نباشد دوست او یک روز بیش هر کسی انگشت خود یک ره کند در زولفین، منوچهری (یادداشت ایضاً)
تهدید بود یعنی ترسانیدن. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 360). تهدید کردن. ترسانیدن. (برهان) (آنندراج). تهدید و تخویف و سبب ترسیدن شدن. (ناظم الاطباء). ترسانیدن. (شرفنامۀ منیری). تهدید. بیم کردن. (اوبهی). تهدید. (فرهنگ رشیدی). - زلیفن بستن، کینه کشیدن. انتقام گرفتن. (فرهنگ فارسی معین). - زلیفن کردن، تهدید کردن. تحذیر کردن: سیاست کردنش بهتر سیاست زلیفن کردنش بهتر زلفین. منوچهری. کرده ست ایزد زلیفنت به قران در عذر بیفتاد از آنکه کرد زلفین. ناصرخسرو. ، ترسیدن. بیم کردن. (برهان) (آنندراج). ترس و بیم. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). ترسیدن. (اوبهی) : از لب تو مر مرا هزار امید است وز سر زلفت مرا هزار زلیفن. فرخی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 360). ، کینه و انتقام. (برهان) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انتقام. (فرهنگ رشیدی) ، چرخی را نیز گویند که بدان پنبه دانه را از پنبه جدا کنند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : سلیمان در غضب شد گویی از باد که بستش دست و پا اندر زلیفن. داود شیرازی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
تهدید بود یعنی ترسانیدن. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 360). تهدید کردن. ترسانیدن. (برهان) (آنندراج). تهدید و تخویف و سبب ترسیدن شدن. (ناظم الاطباء). ترسانیدن. (شرفنامۀ منیری). تهدید. بیم کردن. (اوبهی). تهدید. (فرهنگ رشیدی). - زلیفن بستن، کینه کشیدن. انتقام گرفتن. (فرهنگ فارسی معین). - زلیفن کردن، تهدید کردن. تحذیر کردن: سیاست کردنش بهتر سیاست زلیفن کردنش بهتر زلفین. منوچهری. کرده ست ایزد زلیفنت به قران در عذر بیفتاد از آنکه کرد زلفین. ناصرخسرو. ، ترسیدن. بیم کردن. (برهان) (آنندراج). ترس و بیم. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). ترسیدن. (اوبهی) : از لب تو مر مرا هزار امید است وز سر زلفت مرا هزار زلیفن. فرخی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 360). ، کینه و انتقام. (برهان) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انتقام. (فرهنگ رشیدی) ، چرخی را نیز گویند که بدان پنبه دانه را از پنبه جدا کنند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : سلیمان در غضب شد گویی از باد که بستش دست و پا اندر زلیفن. داود شیرازی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
حلقه ای باشد که بر چهارچوب در نصب کنند و زنجیر در را بر آن اندازند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و به معنی زره و پرۀ قفل هم آمده است و عربان زرفین را بکسر اول گویند... (برهان). حلقۀ در و زنجیر. (غیاث اللغات). و آن را زورفین و زولفین نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). وبعضی آن زنجیر را زولفین گفته اند و بمنزلۀ زلف در، دانسته اند. (آنندراج) (انجمن آرا). بمعنی زرافین است و آن را زلفین نیز خوانند. (جهانگیری) : به آب گرم درمانده ست پایم چو در زرفین در انگشت ازهر. دقیقی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1282). هرکجا امن او کشد باره نکشد بار قفلها زرفین. انوری. وآن کجا باره ای کشد از امن قفل بیزار گردد از زرفین. انوری. جود او کعبۀ زوارشناس کعبه ای کش دربی زرفین است. ابوالفرج رونی. خالیم چون قفل و یک چشمم چوزرفین لاجرم مجلس ارباب همت را چو حلقه بر درم. خاقانی. ، فرهنگستان ایران این کلمه رابجای حلقه در بدن جانوران پذیرفته است. محمد معین آرد: حلقۀ بدن جانورانی مانند کرمهای حلقوی. در این نوع حیوانات هر یک از حلقه ها دارای ساختمان نسبتاً کاملی برای جذب و دفع و متابولیسم مواد غذایی موجود است و به تعداد حلقه ها این ساختمان تکرار می شود و هر یک از حلقه ها طوری است که همه اعمال حیاتی را بتنهائی می تواند انجام دهد، به همین جهت اگر کرم حلقوی را بقطعاتی تقسیم کنیم هر قطعه مانند جانوری کامل می تواند بزندگی ادامه دهد. حلقه. (فرهنگ فارسی ج 2 ص 1735). رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود
حلقه ای باشد که بر چهارچوب در نصب کنند و زنجیر در را بر آن اندازند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و به معنی زره و پرۀ قفل هم آمده است و عربان زرفین را بکسر اول گویند... (برهان). حلقۀ در و زنجیر. (غیاث اللغات). و آن را زورفین و زولفین نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). وبعضی آن زنجیر را زولفین گفته اند و بمنزلۀ زلف در، دانسته اند. (آنندراج) (انجمن آرا). بمعنی زرافین است و آن را زلفین نیز خوانند. (جهانگیری) : به آب گرم درمانده ست پایم چو در زرفین در انگشت ازهر. دقیقی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1282). هرکجا امن او کشد باره نکشد بار قفلها زرفین. انوری. وآن کجا باره ای کشد از امن قفل بیزار گردد از زرفین. انوری. جود او کعبۀ زوارشناس کعبه ای کش دربی زرفین است. ابوالفرج رونی. خالیم چون قفل و یک چشمم چوزرفین لاجرم مجلس ارباب همت را چو حلقه بر درم. خاقانی. ، فرهنگستان ایران این کلمه رابجای حلقه در بدن جانوران پذیرفته است. محمد معین آرد: حلقۀ بدن جانورانی مانند کرمهای حلقوی. در این نوع حیوانات هر یک از حلقه ها دارای ساختمان نسبتاً کاملی برای جذب و دفع و متابولیسم مواد غذایی موجود است و به تعداد حلقه ها این ساختمان تکرار می شود و هر یک از حلقه ها طوری است که همه اعمال حیاتی را بتنهائی می تواند انجام دهد، به همین جهت اگر کرم حلقوی را بقطعاتی تقسیم کنیم هر قطعه مانند جانوری کامل می تواند بزندگی ادامه دهد. حلقه. (فرهنگ فارسی ج 2 ص 1735). رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود
زنجیر در. (منتهی الارب). حلقۀ در... (از اقرب الموارد). رجوع به نشوءاللغه ص 93 و المعرب جوالیقی ص 176 شود،... یا عام است. (منتهی الارب). هر حلقه را گفته اند. ج، زرافین. (از اقرب الموارد). حلقه: کانت درع رسول اﷲ صلی اﷲ تعالی علیه و سلم ذات زرافین، اذا ارسلت مست الارض و هو معرب عن فارسی... (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و قد زرقن صدغیه، جعلها کالزرفین. (تاج العروس، ایضاً). رجوع به زرفنه و مادۀ قبل شود
زنجیر در. (منتهی الارب). حلقۀ در... (از اقرب الموارد). رجوع به نشوءاللغه ص 93 و المعرب جوالیقی ص 176 شود،... یا عام است. (منتهی الارب). هر حلقه را گفته اند. ج، زرافین. (از اقرب الموارد). حلقه: کانت درع رسول اﷲ صلی اﷲ تعالی علیه و سلم ذات زرافین، اذا ارسلت مست الارض و هو معرب عن فارسی... (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و قد زرقن صدغیه، جعلها کالزرفین. (تاج العروس، ایضاً). رجوع به زرفنه و مادۀ قبل شود
دو هزار. تثنیۀ الف در حالت نصب و جر. الفان. الفی: سال سیصد سرخ می خور سال سیصد زردمی لعل می الفین شهر والعصیر الفی سنه. منوچهری، القام حجر، خاموش گردانیدن کسی را در گفتگو و مخاصمه. (از اقرب الموارد) ، دویدن اسب در رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج). تاختن شتر در رفتن. (از اقرب الموارد)
دو هزار. تثنیۀ اَلف در حالت نصب و جر. اَلفان. اَلفَی: سال سیصد سرخ می خور سال سیصد زردمی لعل می الفین شهر والعصیر الفی سنه. منوچهری، القام حَجَر، خاموش گردانیدن کسی را در گفتگو و مخاصمه. (از اقرب الموارد) ، دویدن اسب در رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج). تاختن شتر در رفتن. (از اقرب الموارد)
زرفینک. زورفینک. زولفینک. زورفین خرد. که از طریق مشابهت حلقه بودن به زلف اطلاق می شود. موی صدغ حلقه کرده. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). (از: زلفین +ک، پسوند تصغیر و تحبیب). ج، زلفینکان: زلفینک اوبر نهاده دارد بر گردن هاروت زاولانه. خسروی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 448). بینی آن زلفین او چون چنبر بالان بخم گر بلخچ اندر زنی ایدون بود چون آبنوس. طیان (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 61). ای بسا شورا کزان زلفینکان انگیختی گر نترسیدی تو از منصور عادل کدخدای. منوچهری. رجوع به زلفین شود
زرفینک. زورفینک. زولفینک. زورفین خرد. که از طریق مشابهت حلقه بودن به زلف اطلاق می شود. موی صدغ حلقه کرده. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). (از: زلفین +ک، پسوند تصغیر و تحبیب). ج، زلفینکان: زلفینک اوبر نهاده دارد بر گردن هاروت زاولانه. خسروی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 448). بینی آن زلفین او چون چنبر بالان بخم گر بلخچ اندر زنی ایدون بود چون آبنوس. طیان (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 61). ای بسا شورا کزان زلفینکان انگیختی گر نترسیدی تو از منصور عادل کدخدای. منوچهری. رجوع به زلفین شود
زلفین، حلقه بدن جانورانی مانند کرمهای حلقوی درین نوع حیوانات هر یک از حلقه ها دارای ساختمان نسبتا کاملی برای جذب و دفع و متابولیسم مواد غذایی موجود است و به تعداد این حلقه ها این ساختمان تکرار میشود و هر یک از حلقه ها طوری است که همه اعمال حیاتی را به تنهایی میتواند انجام دهد به همین جهت اگر کرم حلقوی را به قطعاتی تقسیم کنیم هر قطعه مانند جانوری کامل میتواند به زندگی ادامه دهد حلقه
زلفین، حلقه بدن جانورانی مانند کرمهای حلقوی درین نوع حیوانات هر یک از حلقه ها دارای ساختمان نسبتا کاملی برای جذب و دفع و متابولیسم مواد غذایی موجود است و به تعداد این حلقه ها این ساختمان تکرار میشود و هر یک از حلقه ها طوری است که همه اعمال حیاتی را به تنهایی میتواند انجام دهد به همین جهت اگر کرم حلقوی را به قطعاتی تقسیم کنیم هر قطعه مانند جانوری کامل میتواند به زندگی ادامه دهد حلقه
حلقه ای باشد که بر چار چوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند، زلف معشوق. توضیح: بعضی این کلمه را زلفین بصیغه تثتیه خوانند ولی باید دانست که اولا زلف در عربی قدیم نیامده و معربست و ثانیا استعمال دوزلفین و زلفینکان از طرف گویندگان رفع شبه میکند. مع هذا گاهی به صیغه تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده
حلقه ای باشد که بر چار چوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند، زلف معشوق. توضیح: بعضی این کلمه را زلفین بصیغه تثتیه خوانند ولی باید دانست که اولا زلف در عربی قدیم نیامده و معربست و ثانیا استعمال دوزلفین و زلفینکان از طرف گویندگان رفع شبه میکند. مع هذا گاهی به صیغه تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده