یکی از دو کنیزکی است که لیان خال یعقوب پس از دادن دختر خود لیا، به یعقوب به خانه یعقوب فرستاد و از این کنیزک دو پسر از دوازده سبط یعقوب که کادواشیر و به روایتی جادواشر باشند به وجود آمد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 59 شود
یکی از دو کنیزکی است که لیان خال یعقوب پس از دادن دختر خود لیا، به یعقوب به خانه یعقوب فرستاد و از این کنیزک دو پسر از دوازده سبط یعقوب که کادواشیر و به روایتی جادواشر باشند به وجود آمد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 59 شود
کاسه و پنگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کرانۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نزدیکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فلما راوه زلفه سیئت وجوه الذین کفروا و قیل هذاالذی کنتم به تدعون. (قرآن 27/67). معنی آیه، پس چون ببینند آن نزدیک، بد شود چهره های آنانکه کافر شدند و گفته شود: این است آنچه بودید آن را میخواستید (این است آنچه را که میخواستید). و بنابراین زلفه در این آیه بمعنی نزدیک است، منزلت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاره ای از شب یا از اول شب. (ترجمان القرآن). پاره ای از شب یا از اول شب. (دهار). ج، زلف، زلفات، زلفات، زلفات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زلف شود
کاسه و پنگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کرانۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نزدیکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فلما راوه زلفه سیئت وجوه الذین کفروا و قیل هذاالذی کنتم به تدعون. (قرآن 27/67). معنی آیه، پس چون ببینند آن نزدیک، بد شود چهره های آنانکه کافر شدند و گفته شود: این است آنچه بودید آن را میخواستید (این است آنچه را که میخواستید). و بنابراین زلفه در این آیه بمعنی نزدیک است، منزلت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاره ای از شب یا از اول شب. (ترجمان القرآن). پاره ای از شب یا از اول شب. (دهار). ج، زُلَف، زُلَفات، زُلُفات، زُلْفات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زلف شود
حوض پرآب. ج، زلف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جای گرد آمدن آب باران پرآب. (منتهی الارب) (آنندراج). جای گرد آمدن آب باران که پر باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کاسۀ بزرگ و پنگان سبز، صدفه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، کاسۀ نزدیک تک، کرانۀ کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سنگ هموار و تابان، زمین درشت، زمین روفته، جای برابر و هموار از کوه نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زن یا روی آن، مرغزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روضه. (معجم متن اللغه)
حوض پرآب. ج، زَلَف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جای گرد آمدن آب باران پرآب. (منتهی الارب) (آنندراج). جای گرد آمدن آب باران که پر باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کاسۀ بزرگ و پنگان سبز، صدفه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، کاسۀ نزدیک تک، کرانۀ کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سنگ هموار و تابان، زمین درشت، زمین روفته، جای برابر و هموار از کوه نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زن یا روی آن، مرغزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روضه. (معجم متن اللغه)
رجفه. لرز. لرزه. لرزش. جنبش سخت و حرکت شدید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جنبش زمین و زمین لرزه که بومهن و بومهین نیز گویند. (ناظم الاطباء). بومهن. بومهین. (صحاح الفرس، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لغزش، ارتعاش، جنبش و حرکات ناگهانی پوستۀ جامد کرۀ زمین که در صورت شدت ساختمانها و شهرها را خراب و جمع کثیری را هلاک می کند. زلزله ها معمولاً بسبب لغزش توده های سنگ، فعالیت های آتشفشانی و بالاخره ریزش سقف غارهای بزرگ زیرزمینی حادث میشود. نقطۀ زیرزمینی منشاء زلزله را کانون و نقطۀ سطح زمین را که مستقیماً بالای کانون زلزله واقع است، مرکز زلزله نامند. امتداد زلزله ممکن است طولی یا عرضی یا دورانی موجی باشد که نوع اخیر موجب حرکات و ویرانی شدیدتر میشود و اگر در کف دریاها این وضع بوجود آید، موجب بوجود آمدن امواج شدید و خطرناک میگردد که گاهی سرعت این امواج از 800 کیلومتر در ساعت متجاوز می شود و ارتفاع آنها تا 20 متر هم می رسد. اگرچه نمی توان گفت نقطه ای از سطح زمین از زلزله مصون می باشد، ولی مناطقی در زمین یافت شده است که وقوع زلزله در آن منطقه ها فراوان است و این مناطق را کمربندهای زلزله نامیده اند و مهمترین آنها عبارتست از: 1- کمربند اقیانوس کبیرکه شامل جبال آند، رشتۀ ساحلی امریکای شمالی و امریکای مرکزی، جزایرآلئوسین، جزایر ژاپن، جزایر فیلیپین، جزایر هند شرقی و زلاند جدید می باشد. 2- کمربند مدیترانه ای است که منطقۀ وسیعی از جبال مرتفع آسیای جنوبی و ناحیۀ دریای مدیترانه تا جبل الطارق راشامل می گردد. کمربندهای دیگری نیز وجود دارد که یا در خطوط آتشفشانهای زنده و یا در امتداد رشتۀ کوههای جوان قرار دارند. باید دانست که کشور ما ایران در منطقۀ زلزله (کمربند مدیترانه ای) قرار دارد و بر اثر زلزله، خرابی های فراوانی از قدیم الایام در این کشوربوجود آمده است. (از فرهنگ فارسی معین و دایره المعارف فارسی). در قاموس کتاب مقدس آرد: اول پادشاهان 19: 11 گویند که قورح و رفقایش به زلزلۀ عظیمی گرفتار گردیدند و زلزله ای که در کتاب قاموس 1:1 و کتاب زکریا 14: 5 وارد است یوسیفوس مورخ نیز متعرض آن گشته است و نیز مذکور میدارد که زلزلۀ مرقوم بحدی شدید بود که کوهی را در حوالی اورشلیم منشق ساخته... و یکی از علامات مخوف و ترسناکی که در وقت صلیب نمودن مسیح به ظهور رسید زلزله است، چنانکه در انجیل متی 27: 51 و 45 مسطور است... و زلزله هائی که در نبوت مرقوم افتاده، اشاره به کثرت فتنه و فساد در ولایات و ممالک می باشد - انتهی: برآید یکی باد با زلزله ز گیتی برآرد خروش و خله. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 210). تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال همچو سرمازده با زلزله گشت آب زلال. فرخی. ز آینۀ سینه دید زلزلۀ آه من سقف فلک را به صبح کرد خراب و یباب. خاقانی. چار دیوار چون به زلزله ریخت چه غم فوت آستانه خورم. خاقانی. دردا که تا سواد خراسان خراب گشت دلها خراب زلزلۀ درد کرده اند. خاقانی. - زلزله افتادن، زلزله فتادن. زلزله درافتادن. لرزان و جنبان شدن. جنبش و لرزه افتادن در چیزی: زلزله در زمین فتاد و خروش از تکاپوی آن که رهبر. فرخی. ز بانگ بوق و هول کوس هزمان در افتد زلزله در هفت کشور. عنصری. وز نهیب مؤذن و بانگ نماز اندر او افتد به تنشان زلزله. ناصرخسرو. زلزلۀ غم فتاد در دل ویران سوی مژه گنج شاهوار برافکند. خاقانی. - زلزله داشتن، لرزان بودن. با طپش بودن: هر خشت ز سر منزل امید به جایی است از بس که زمین دل ما زلزله دارد. طبعی سیستانی (از آنندراج). - زلزلۀ صور، کنایه از برانگیختگی دنیا وپیدایش روز قیامت است که با دمیده شدن صور اسرافیل مردگان از خاک برآیند و آمادۀ قیامت گردند: جهدی بکن چو زلزلۀ صور در رسد شاه دل تو کرده بود کاخ را رها. خاقانی. - زلزله گرفتن، گرفتار آشوب و ویرانی شدن: آنکه را خیمه به صحرای قناعت زده اند گر جهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست. سعدی
رجفه. لرز. لرزه. لرزش. جنبش سخت و حرکت شدید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جنبش زمین و زمین لرزه که بومهن و بومهین نیز گویند. (ناظم الاطباء). بومهن. بومهین. (صحاح الفرس، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لغزش، ارتعاش، جنبش و حرکات ناگهانی پوستۀ جامد کرۀ زمین که در صورت شدت ساختمانها و شهرها را خراب و جمع کثیری را هلاک می کند. زلزله ها معمولاً بسبب لغزش توده های سنگ، فعالیت های آتشفشانی و بالاخره ریزش سقف غارهای بزرگ زیرزمینی حادث میشود. نقطۀ زیرزمینی منشاء زلزله را کانون و نقطۀ سطح زمین را که مستقیماً بالای کانون زلزله واقع است، مرکز زلزله نامند. امتداد زلزله ممکن است طولی یا عرضی یا دورانی موجی باشد که نوع اخیر موجب حرکات و ویرانی شدیدتر میشود و اگر در کف دریاها این وضع بوجود آید، موجب بوجود آمدن امواج شدید و خطرناک میگردد که گاهی سرعت این امواج از 800 کیلومتر در ساعت متجاوز می شود و ارتفاع آنها تا 20 متر هم می رسد. اگرچه نمی توان گفت نقطه ای از سطح زمین از زلزله مصون می باشد، ولی مناطقی در زمین یافت شده است که وقوع زلزله در آن منطقه ها فراوان است و این مناطق را کمربندهای زلزله نامیده اند و مهمترین آنها عبارتست از: 1- کمربند اقیانوس کبیرکه شامل جبال آند، رشتۀ ساحلی امریکای شمالی و امریکای مرکزی، جزایرآلئوسین، جزایر ژاپن، جزایر فیلیپین، جزایر هند شرقی و زلاند جدید می باشد. 2- کمربند مدیترانه ای است که منطقۀ وسیعی از جبال مرتفع آسیای جنوبی و ناحیۀ دریای مدیترانه تا جبل الطارق راشامل می گردد. کمربندهای دیگری نیز وجود دارد که یا در خطوط آتشفشانهای زنده و یا در امتداد رشتۀ کوههای جوان قرار دارند. باید دانست که کشور ما ایران در منطقۀ زلزله (کمربند مدیترانه ای) قرار دارد و بر اثر زلزله، خرابی های فراوانی از قدیم الایام در این کشوربوجود آمده است. (از فرهنگ فارسی معین و دایره المعارف فارسی). در قاموس کتاب مقدس آرد: اول پادشاهان 19: 11 گویند که قورح و رفقایش به زلزلۀ عظیمی گرفتار گردیدند و زلزله ای که در کتاب قاموس 1:1 و کتاب زکریا 14: 5 وارد است یوسیفوس مورخ نیز متعرض آن گشته است و نیز مذکور میدارد که زلزلۀ مرقوم بحدی شدید بود که کوهی را در حوالی اورشلیم منشق ساخته... و یکی از علامات مخوف و ترسناکی که در وقت صلیب نمودن مسیح به ظهور رسید زلزله است، چنانکه در انجیل متی 27: 51 و 45 مسطور است... و زلزله هائی که در نبوت مرقوم افتاده، اشاره به کثرت فتنه و فساد در ولایات و ممالک می باشد - انتهی: برآید یکی باد با زلزله ز گیتی برآرد خروش و خله. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 210). تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال همچو سرمازده با زلزله گشت آب زلال. فرخی. ز آینۀ سینه دید زلزلۀ آه من سقف فلک را به صبح کرد خراب و یباب. خاقانی. چار دیوار چون به زلزله ریخت چه غم فوت آستانه خورم. خاقانی. دردا که تا سواد خراسان خراب گشت دلها خراب زلزلۀ درد کرده اند. خاقانی. - زلزله افتادن، زلزله فتادن. زلزله درافتادن. لرزان و جنبان شدن. جنبش و لرزه افتادن در چیزی: زلزله در زمین فتاد و خروش از تکاپوی آن کُه رهبُر. فرخی. ز بانگ بوق و هول کوس هزمان در افتد زلزله در هفت کشور. عنصری. وز نهیب مؤذن و بانگ نماز اندر او افتد به تنشان زلزله. ناصرخسرو. زلزلۀ غم فتاد در دل ویران سوی مژه گنج شاهوار برافکند. خاقانی. - زلزله داشتن، لرزان بودن. با طپش بودن: هر خشت ز سر منزل امید به جایی است از بس که زمین دل ما زلزله دارد. طبعی سیستانی (از آنندراج). - زلزلۀ صور، کنایه از برانگیختگی دنیا وپیدایش روز قیامت است که با دمیده شدن صور اسرافیل مردگان از خاک برآیند و آمادۀ قیامت گردند: جهدی بکن چو زلزلۀ صور در رسد شاه دل تو کرده بود کاخ را رها. خاقانی. - زلزله گرفتن، گرفتار آشوب و ویرانی شدن: آنکه را خیمه به صحرای قناعت زده اند گر جهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست. سعدی
مغنی ای بوده که در عودنوازی بدان مثل زنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: اطرب من عود زلزل. (اقرب الموارد). منصور بن جعفر موسیقی دان و عودنواز معروف معاصر هارون و مأمون است. وی از ابراهیم موصلی (متوفی به سال 188 هجری قمری) تعلیم گرفت. او در جایگاه انگشتان در عود و شاهرود تصرفاتی کرد و اسحاق بن ابراهیم موصلی نزد او موسیقی آموخت. هارون بر او غضب کرد و قریب ده سال وی را از خود دور داشت. شهرت او در تاریخ موسیقی به پرده ای است که به پرده های عود افزوده و در ساختن این ساز ابتکاراتی بعمل آورده است. برخی او را از مردم کوفه دانسته و برخی دیگر او را از مردم ری دانند: یکی چون معبد مطرب، دوم چون زلزل رازی سیم چون ستی زرین چهارم چون علی مکی. منوچهری. صلصل به لحن زلزل وقت سپیده دم اشعار بونواس همی خواند و جریر. منوچهری. رجوع به ترکیب برکۀ زلزل، فرهنگ فارسی معین، دایره المعارف فارسی، المنجد و معجم البلدان شود. - برکۀ زلزل، در بغداد، بین کرخ و سراه و باب المحول و سویقه ابی الورد. آن قریه ای بوده که زلزل در آن برکه ای حفر کرد و آب آن را وقف مسلمین نمود. (از معجم البلدان). به سوی او منسوب است حوض زلزل که در بغداد است. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به معجم البلدان، کتاب التاج، تعلیقات دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی، عقد الفرید ج 7 ص 33 و 39، فهرست اعلام الشعر والشعراء ابن قتیبه و اغانی ابوالفرج اصفهانی شود
مغنی ای بوده که در عودنوازی بدان مثل زنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: اطرب من عود زلزل. (اقرب الموارد). منصور بن جعفر موسیقی دان و عودنواز معروف معاصر هارون و مأمون است. وی از ابراهیم موصلی (متوفی به سال 188 هجری قمری) تعلیم گرفت. او در جایگاه انگشتان در عود و شاهرود تصرفاتی کرد و اسحاق بن ابراهیم موصلی نزد او موسیقی آموخت. هارون بر او غضب کرد و قریب ده سال وی را از خود دور داشت. شهرت او در تاریخ موسیقی به پرده ای است که به پرده های عود افزوده و در ساختن این ساز ابتکاراتی بعمل آورده است. برخی او را از مردم کوفه دانسته و برخی دیگر او را از مردم ری دانند: یکی چون معبد مطرب، دوم چون زلزل رازی سیم چون ستی زرین چهارم چون علی مکی. منوچهری. صلصل به لحن زلزل وقت سپیده دم اشعار بونواس همی خواند و جریر. منوچهری. رجوع به ترکیب برکۀ زلزل، فرهنگ فارسی معین، دایره المعارف فارسی، المنجد و معجم البلدان شود. - برکۀ زلزل، در بغداد، بین کرخ و سراه و باب المحول و سویقه ابی الورد. آن قریه ای بوده که زلزل در آن برکه ای حفر کرد و آب آن را وقف مسلمین نمود. (از معجم البلدان). به سوی او منسوب است حوض زلزل که در بغداد است. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به معجم البلدان، کتاب التاج، تعلیقات دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی، عقد الفرید ج 7 ص 33 و 39، فهرست اعلام الشعر والشعراء ابن قتیبه و اغانی ابوالفرج اصفهانی شود
جای لغزیدن از بالا به نشیب که کودکان بر وی بلغزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بیماریی است که در پشت عارض شود و بدان پشت درشت و سطبر گردد تا آنکه حرکت را نتواند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جای لغزیدن از بالا به نشیب که کودکان بر وی بلغزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بیماریی است که در پشت عارض شود و بدان پشت درشت و سطبر گردد تا آنکه حرکت را نتواند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نوحه را گویند. (برهان). آواز نوحه گر. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). گریه و ناله و زاری. (ناظم الاطباء). در ترکی بمعنی گریه و نوحه و شور و مشغله یعنی غوغا. (غیاث). ناله و مویه. (فرهنگ فارسی معین) ، نالۀ سگ. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نالۀ سگ و شغال. (فرهنگ فارسی معین). آوای شغال و سگ و گرگ، چون بکشد آواز خود را گاه سرما و امثال آن. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا)
نوحه را گویند. (برهان). آواز نوحه گر. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). گریه و ناله و زاری. (ناظم الاطباء). در ترکی بمعنی گریه و نوحه و شور و مشغله یعنی غوغا. (غیاث). ناله و مویه. (فرهنگ فارسی معین) ، نالۀ سگ. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نالۀ سگ و شغال. (فرهنگ فارسی معین). آوای شغال و سگ و گرگ، چون بکشد آواز خود را گاه سرما و امثال آن. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا)
شخص. وقتی که گویند ’یا زلمه’ هنگامی است که گویند شخص ناشناسی را مخاطب قرار دهد و یا آنکه برای گوینده تفاوت نکند که مخاطب او کیست. ج، ازلام. (از دزی ج 1 ص 60) ، شهرنشینان سوریه این کلمه را به پیاده اطلاق کنند، ولی هنگامی که در مورد نظامیان بکار برند مرادشان پیاده نظام است. ج، زلم. (از دزی ج 1 ص 600). رجوع به دزی شود نشان و دروش گوش بز و هما زلمتان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، واحد زلم، یعنی یک گیاه زلم. (ناظم الاطباء)
شخص. وقتی که گویند ’یا زلمه’ هنگامی است که گویند شخص ناشناسی را مخاطب قرار دهد و یا آنکه برای گوینده تفاوت نکند که مخاطب او کیست. ج، ازلام. (از دزی ج 1 ص 60) ، شهرنشینان سوریه این کلمه را به پیاده اطلاق کنند، ولی هنگامی که در مورد نظامیان بکار برند مرادشان پیاده نظام است. ج، زُلم. (از دزی ج 1 ص 600). رجوع به دزی شود نشان و دروش گوش بز و هما زلمتان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، واحد زلم، یعنی یک گیاه زلم. (ناظم الاطباء)
راست و درست و صحیح و محقق و مانا و مشابه. (ناظم الاطباء). هیئت و شباهت. (از اقرب الموارد). یقال: هو العبد زلمه، ای حقاً او قده قد العبد او حذوه حذو العبد او یشبهه کانه هو. و کذا هو العبد. زلمه و زلمه و زلمه. و نیز در امه نیز می گویند: ’هی الامه زلمه’ و غیرها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
راست و درست و صحیح و محقق و مانا و مشابه. (ناظم الاطباء). هیئت و شباهت. (از اقرب الموارد). یقال: هو العبد زلمه، ای حقاً او قده قد العبد او حذوه حذو العبد او یشبهه کانه هو. و کذا هو العبد. زلمه و زلمه و زلمه. و نیز در امه نیز می گویند: ’هی الامه زلمه’ و غیرها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
قبیله ای بزرگ از قبایل افغانی است که شعبه های بسیاری دارد و در نواحی غزنه و زمینهایی که از سوی مشرق به خوست و وزیرستان امتداد مییابند سکنی دارد. (از اعلام المنجد ذیل غلزای). قومی از نژاد ایرانی ساکن افغانستان. رجوع به غلچه و غلزای و فهرست اعلام مجمل التواریخ گلستانه شود
قبیله ای بزرگ از قبایل افغانی است که شعبه های بسیاری دارد و در نواحی غزنه و زمینهایی که از سوی مشرق به خوست و وزیرستان امتداد مییابند سکنی دارد. (از اعلام المنجد ذیل غلزای). قومی از نژاد ایرانی ساکن افغانستان. رجوع به غلچه و غلزای و فهرست اعلام مجمل التواریخ گلستانه شود