غلتک، استوانه ای سنگین وزن از جنس سنگ یا فولاد که برای هموار کردن خاک، آسفالت یا کاهگل به کار می رود، غلتبان، خودرویی با چرخ های استوانه ای شکل وسنگین که برای تسطیح و هموار ساختن آسفالت تازۀ جاده، خیابان و امثال آن استفاده می شود، استوانه ای از جنس فولاد یا چدن که برای نورد کردن به کار می رود
غلتک، استوانه ای سنگین وزن از جنس سنگ یا فولاد که برای هموار کردن خاک، آسفالت یا کاهگل به کار می رود، غلتبان، خودرویی با چرخ های استوانه ای شکل وسنگین که برای تسطیح و هموار ساختن آسفالت تازۀ جاده، خیابان و امثال آن استفاده می شود، استوانه ای از جنس فولاد یا چدن که برای نورد کردن به کار می رود
ویژگی حیوان پیر و از کار افتاده دم بریده، ویژگی جانوری که دمش را بریده باشند، بریده دم، بکنک، ابتر برای مثال به شاه ددان کلته روباه گفت / که دانا زد این داستان در نهفت (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۸) ویژگی کسی که زبانش می گیرد و حروف را نمی تواند از مخرج ادا کند
ویژگی حیوان پیر و از کار افتاده دُم بُریدِه، ویژگی جانوری که دمش را بریده باشند، بُریدِه دُم، بَکنَک، اَبتَر برای مِثال به شاه ددان کلته روباه گفت / که دانا زد این داستان در نهفت (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۸) ویژگی کسی که زبانش می گیرد و حروف را نمی تواند از مخرج ادا کند
چوبی گرد و استوانه ای که بدان خمیر نان را پهن کنند. (ناظم الاطباء) ، غلته به فتح اول نوردی که کلاهدوزان به کار برند و آن را مردانه نامند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 185ب)
چوبی گرد و استوانه ای که بدان خمیر نان را پهن کنند. (ناظم الاطباء) ، غلته به فتح اول نوردی که کلاهدوزان به کار برند و آن را مردانه نامند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 185ب)
یکی از دو کنیزکی است که لیان خال یعقوب پس از دادن دختر خود لیا، به یعقوب به خانه یعقوب فرستاد و از این کنیزک دو پسر از دوازده سبط یعقوب که کادواشیر و به روایتی جادواشر باشند به وجود آمد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 59 شود
یکی از دو کنیزکی است که لیان خال یعقوب پس از دادن دختر خود لیا، به یعقوب به خانه یعقوب فرستاد و از این کنیزک دو پسر از دوازده سبط یعقوب که کادواشیر و به روایتی جادواشر باشند به وجود آمد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 59 شود
کاسه و پنگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کرانۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نزدیکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فلما راوه زلفه سیئت وجوه الذین کفروا و قیل هذاالذی کنتم به تدعون. (قرآن 27/67). معنی آیه، پس چون ببینند آن نزدیک، بد شود چهره های آنانکه کافر شدند و گفته شود: این است آنچه بودید آن را میخواستید (این است آنچه را که میخواستید). و بنابراین زلفه در این آیه بمعنی نزدیک است، منزلت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاره ای از شب یا از اول شب. (ترجمان القرآن). پاره ای از شب یا از اول شب. (دهار). ج، زلف، زلفات، زلفات، زلفات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زلف شود
کاسه و پنگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کرانۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نزدیکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فلما راوه زلفه سیئت وجوه الذین کفروا و قیل هذاالذی کنتم به تدعون. (قرآن 27/67). معنی آیه، پس چون ببینند آن نزدیک، بد شود چهره های آنانکه کافر شدند و گفته شود: این است آنچه بودید آن را میخواستید (این است آنچه را که میخواستید). و بنابراین زلفه در این آیه بمعنی نزدیک است، منزلت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاره ای از شب یا از اول شب. (ترجمان القرآن). پاره ای از شب یا از اول شب. (دهار). ج، زُلَف، زُلَفات، زُلُفات، زُلْفات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زلف شود
حوض پرآب. ج، زلف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جای گرد آمدن آب باران پرآب. (منتهی الارب) (آنندراج). جای گرد آمدن آب باران که پر باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کاسۀ بزرگ و پنگان سبز، صدفه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، کاسۀ نزدیک تک، کرانۀ کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سنگ هموار و تابان، زمین درشت، زمین روفته، جای برابر و هموار از کوه نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زن یا روی آن، مرغزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روضه. (معجم متن اللغه)
حوض پرآب. ج، زَلَف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جای گرد آمدن آب باران پرآب. (منتهی الارب) (آنندراج). جای گرد آمدن آب باران که پر باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کاسۀ بزرگ و پنگان سبز، صدفه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، کاسۀ نزدیک تک، کرانۀ کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سنگ هموار و تابان، زمین درشت، زمین روفته، جای برابر و هموار از کوه نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زن یا روی آن، مرغزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روضه. (معجم متن اللغه)
شخص. وقتی که گویند ’یا زلمه’ هنگامی است که گویند شخص ناشناسی را مخاطب قرار دهد و یا آنکه برای گوینده تفاوت نکند که مخاطب او کیست. ج، ازلام. (از دزی ج 1 ص 60) ، شهرنشینان سوریه این کلمه را به پیاده اطلاق کنند، ولی هنگامی که در مورد نظامیان بکار برند مرادشان پیاده نظام است. ج، زلم. (از دزی ج 1 ص 600). رجوع به دزی شود نشان و دروش گوش بز و هما زلمتان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، واحد زلم، یعنی یک گیاه زلم. (ناظم الاطباء)
شخص. وقتی که گویند ’یا زلمه’ هنگامی است که گویند شخص ناشناسی را مخاطب قرار دهد و یا آنکه برای گوینده تفاوت نکند که مخاطب او کیست. ج، ازلام. (از دزی ج 1 ص 60) ، شهرنشینان سوریه این کلمه را به پیاده اطلاق کنند، ولی هنگامی که در مورد نظامیان بکار برند مرادشان پیاده نظام است. ج، زُلم. (از دزی ج 1 ص 600). رجوع به دزی شود نشان و دروش گوش بز و هما زلمتان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، واحد زلم، یعنی یک گیاه زلم. (ناظم الاطباء)
جای لغزیدن از بالا به نشیب که کودکان بر وی بلغزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بیماریی است که در پشت عارض شود و بدان پشت درشت و سطبر گردد تا آنکه حرکت را نتواند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جای لغزیدن از بالا به نشیب که کودکان بر وی بلغزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بیماریی است که در پشت عارض شود و بدان پشت درشت و سطبر گردد تا آنکه حرکت را نتواند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
راست و درست و صحیح و محقق و مانا و مشابه. (ناظم الاطباء). هیئت و شباهت. (از اقرب الموارد). یقال: هو العبد زلمه، ای حقاً او قده قد العبد او حذوه حذو العبد او یشبهه کانه هو. و کذا هو العبد. زلمه و زلمه و زلمه. و نیز در امه نیز می گویند: ’هی الامه زلمه’ و غیرها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
راست و درست و صحیح و محقق و مانا و مشابه. (ناظم الاطباء). هیئت و شباهت. (از اقرب الموارد). یقال: هو العبد زلمه، ای حقاً او قده قد العبد او حذوه حذو العبد او یشبهه کانه هو. و کذا هو العبد. زلمه و زلمه و زلمه. و نیز در امه نیز می گویند: ’هی الامه زلمه’ و غیرها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
ارمک. درختی است از گونۀ ریش بز، و در تپه های اطراف کرج دیده میشود. (درختان جنگلی ایران تألیف حبیب الله ثابتی ص 17). و رجوع به ارمک و ریش بز شود، بگل درگرفتن حوض را، برچسبیدن. (منتهی الارب)
ارمک. درختی است از گونۀ ریش بز، و در تپه های اطراف کرج دیده میشود. (درختان جنگلی ایران تألیف حبیب الله ثابتی ص 17). و رجوع به ارمک و ریش بز شود، بگل درگرفتن حوض را، برچسبیدن. (منتهی الارب)