جدول جو
جدول جو

معنی زلا - جستجوی لغت در جدول جو

زلا
(زَلْ لا)
مرکّب از: ’ز ل ل’، زن سبک سرین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کمانی که تیر از آن زود بلغزد و برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زلات
تصویر زلات
زلت ها، خطاها، لغزش ها، گناه ها، جمع واژۀ زلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلال
تصویر زلال
ویژگی آب صاف و گوارا، شیرین و خوشگوار، کنایه از آب صاف و گوارا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلالیه
تصویر زلالیه
مایعی زلال و شفاف که در فضای بین قرنیه و عدسی چشم قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلازل
تصویر زلازل
زلزله ها، کنایه از بلاها و سختی ها، جمع واژۀ زلزله
فرهنگ فارسی عمید
(زِ)
کلیدان که بی کلید گشاده شود. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان ایوان است که در بخش گیلان شهرستان شاه آباد واقع است و 1000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
ولایتی است که در جنوب غربی هلند و بر کنار دریای شمال واقع است و از چند جزیره که در مصب رودهای اسکو و موز قرار دارند، تشکیل یافته است و 274200 تن سکنه دارد. مرکز آن میدل بورگ است. (ازلاروس)
لغت نامه دهخدا
(زِ دِ جَ)
کشوری است که از دو جزیره بزرگ و نزدیک بهم تشکیل یافته که در اقیانوسیه و بر 12000000 گزی جنوب شرقی استرلیا واقع است. پایتخت آن ولینگتن و شهرهای عمده آن اوکلاند و کریس چورچ است. این سرزمین از سال 1840 میلادی مستعمرۀ انگلیس گردید و از سال 1907 در شمار دمینیونهای مستقل درآمد. مساحت این کشور 267847 کیلومترمربع است و 2037600 تن سکنه دارد. دو جزیره که یکی شمالی و دیگری جنوبی است، بوسیلۀ تنگۀ کوک از یکدیگر جدا میشوند. اساس اقتصاد این کشور کشاورزی و دامداری است و محصولات این کشور لبنیات و گوشت است. بیشتر کارخانه های این کشور، در زمینۀ تولید مواد غذائی فعالیت دارند. اوکلاند در شمال غربی و ولینگتن در جنوب جزیره شمالی و کریس چورچ در مشرق جزیره جنوبی واقع است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(زَ یِ فُلْ مُ)
نوعی از ابرون است که حی العالم باشد و به فارسی زلف عروسان نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به زلف عروسان و تاج خروس و بستان افروز شود
لغت نامه دهخدا
(زَلْ لا)
جمع واژۀ زله. (ناظم الاطباء). بمعنی لغزش ها مراد ازآن خطاها. (غیاث اللغات) (آنندراج) : زلات او به نظر عفو و اغماض ملاحظه می افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341). رسولان به شفاعت تجاوز از زلات اخلاطیان چند نوبت بفرستادند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان قبادی است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه واقع است و180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
کرمی را گویند که در میان برف بهم رسد و آن پرده ای است پر از آب صاف و آن آب را زلال خوانند و آن کرم را اندک حیاتی و حرکت مذبوحی هست و زلال بمعنی صاف عربی است. (برهان). کرمی که در میان برف به هم رسد و در میان آن آب صاف باشد و آن را رخنه کنند و از آن خورند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کرمی باشد که در میان برف به هم رسدبرابر انگشت و آن پرده ای است پر از آب صاف و آن کرم را اندک حیاتی و حرکتی باشد. چون در عرب آب شیرین کمتر به هم رسد، مردم عرب ’؟’ کرمهای مذکور را فشرده آبی که از آنها برآید می نوشند، چرا که بغایت سرد و شیرین باشد. (غیاث اللغات). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
ماء زلال، آب شیرین و خوشگوار. (منتهی الارب). آب شیرین خوشگوار زود فروشونده به حلق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آب آسان گوار و شیرین و خوش. (دهار). آب شیرین. (غیاث اللغات) (آنندراج). آب سرد. گوارا. خوش. صافی. خوشگوار. آب شیرین. آبی که آسان به گلو فرورود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال
همچو سرمازده با زلزله گشت آب زلال.
فرخی.
اگرچه آب زلال است زندگانی خلق
بسی چو ماند چون زهرگردد آب زلال.
قطران.
گر پرسد دانا که چراخاک شود سنگ
چون خاک به ناچار برد آب زلالش.
ناصرخسرو.
همش گرم و هم سرد خوانی ولیک
مدانش نه آتش نه آب زلال.
ناصرخسرو.
آهیخت تیغ هندی چون چشمۀ مصفی
تا بحر گشت سیراب از چشمۀ زلالش.
خاقانی.
آب ارچه همه زلال خیزد
از خوردن پرملال خیزد.
نظامی.
دوش غمش خون من بریخت و مرا گفت
خون توام چشمۀ زلال نماید.
عطار.
تشنه را دل نخواهد آب زلال
نیم خورد دهان گندیده.
سعدی (گلستان).
از غایت تشنگی که بردم
در حلق نمی رود زلالم.
سعدی.
رطب شیرین و دست از نخل کوتاه
زلال اندر میان و تشنه محروم.
سعدی.
مرغ کو ناخورده ست آب زلال
اندر آب شور دارد پر و بال.
مولوی.
گر بدادی تشنه را بحری زلال
در کرم شرمنده بودی زآن نوال.
مولوی.
مرغی که خبر ندارد از آب زلال
منقار در آب شور دارد همه سال.
(از قره العیون، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- آب زلال، رجوع به آب زلال و شواهد زلال شود.
- زلال بقا، زلال زندگی. آب بقا. (آنندراج) :
هرگز خضر به تشنه زلال بقا نداد
مس برامیدواری این کیمیا متاب.
نظیری (از آنندراج).
- زلال خضر، آب زندگانی. (ناظم الاطباء).
- زلال زندگی، زلال بقا. آب بقا. (از آنندراج) :
نشاط بادۀ گلرنگ را گر خضر دریابد
زلال زندگی را زیر پای تاک می ریزد.
صائب (از آنندراج).
، لکلرک زلال را در این جملۀ ابن البیطار: ’و اذا فرک (الحماض) خرج منه حب اسود زلال’. صاف و صیقلی ترجمه کرده است. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از دهستان ماهیدشت بالا که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع است و 440 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زِ / زُ)
هر مایع صاف بی درد و روشن و صاف از هر مایعی... (ناظم الاطباء) :
در در صدف اگر ز لطافت کند سخن
برگ گل است جلوه کنان در می زلال.
بابافغانی (از آنندراج).
نیست بزم زمانه عیش و صفا
شیشه گردون می زلال آلود.
حضرت شیخ (از آنندراج).
، در زرد و زلال، صفرای فاقع. اصفر فاقع. زردی سخت زرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بی آمیغ. روشن. پاک
لغت نامه دهخدا
(زُ)
حیوان خرداندام سفیدی است که هر گاه بمیرد آن را در آب گذارند و آب را سرد کند. (از ذیل اقرب الموارد) : فهیئوا الی الزلال لارکب غداً فمر فی دجله. (تاریخ طبری ص 1323 ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زلالی
تصویر زلالی
نوشگوارین، سپیده منسوب به زلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلاج
تصویر زلاج
کلندر چوب بند پشت در
فرهنگ لغت هوشیار
جمع زله، پالغزها میهمانی ها جمع زلت. لغزشها خطایا، ولیمه ها مهمانیها
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته زولبیا شیرینیی است که آمیختن ماست کیسه انداخته (آب گرفته) با نشاسته و ریختن این مواد در روغن کنجد داغ بوسیله قیفی مخصوص و پختن در روغن مذکور و سپس انداختن آن در شیره شکر درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع زلزال، بومهن ها زمین لرزه ها تنبه ها نوشگوار لرزانیدن (زمین)، ترسانیدن، لرزش، ارتعاش و جنبش و حرکات ناگهانی پوسته جامد کره زمین که در صورت شدت ساختمانها و شهرها را خراب میکند و جمع کثیری را هلاک میکند. حرکات زمین براثر زلزله به دو قسم انجام میشود: یا حرکات افقی است که زمین مانند گهواره حرکت میکند یا عمودی است که به صورت بالا و پایین رفتن نوسانات ظاهر میشوند و معمولا نوع دوم خطرناک تر است زمین لرزه. بلاها و سختی ها
فرهنگ لغت هوشیار
مونث زلالی، مایعیاست مانند آب بدون رنگ و شفاف که در فضای بین قرنیه و عدسی موجود است این مایع نتیجه ترشح عروق واقع در عنبیه و عدسی میباشد که پس از تشکیل شدن وارد مجرای شکم میگردد و عاقبت باورده عضلانی منتهی میشود. عنبیه فضای خارجی مایع زلالیه را به دو قسمت تقسیم میکند که به اطاق قدامی و خلفی موسوم است مایع زلالیه رطوبت بیضیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلائف الملوک
تصویر زلائف الملوک
گل تلج خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزلا
تصویر عزلا
مونث اعزل سرین، نشتگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزلا
تصویر بزلا
گزند، رای درست، راه استوار
فرهنگ لغت هوشیار
نوشگوار، پالوده همگ (صاف)، سپیده (آلبومین) آب صاف و گوارا، کرمی که در میان برف پدید آید و در اندرون او آب صافی است و کرم را اندک حیات و حرکت مذبوحی است. آب شیرین و خوشگوار، آب شیرین و صاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلالیه
تصویر زلالیه
((زُ یِّ))
مایعی است شفاف که فضای بین قرنیه و زجاجیه را پر می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زلالی
تصویر زلالی
((زَ))
جمع زلّیّه، گستردنی، بساط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زلازل
تصویر زلازل
((زَ زِ))
جمع زلزله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زلات
تصویر زلات
((زَ لّ))
جمع زلت، لغزش ها، خطاها، ولیمه ها، مهمانی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زلال
تصویر زلال
((زُ))
آب صاف و گوارا
فرهنگ فارسی معین
پاک، روشن، شفاف، صاف، صافی، گوارا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی در روستای بالاچلی کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
کودک تازه به دنیا آمده، نوزاد
فرهنگ گویش مازندرانی