جدول جو
جدول جو

معنی زغف - جستجوی لغت در جدول جو

زغف
(زَ غَ)
ریزۀ هیزم، سرشاخهای درخت که نرم و سست باشد، سر گیاه رمث و عرفج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زغف
(تَ مَرْرُ)
ریختن باران ابری که پوشانیده بود آسمان را. (ناظم الاطباء) ، نیزه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار آب گردیدن چاه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، افزونی سخن به دروغ. (منتهی الارب) (آنندراج). افزون کردن به دروغ در حدیث و کلام. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: زغف لنا فلان کثیراً و زغف کلاماً کثیراً، اذا کان کثیر الکلام. (اقرب الموارد). به همه معانی رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
زغف
(زَ)
ابر آب ریخته که پوشانندۀ آسمان است، بسیاری آب چاه، زره فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، افزونی سخن به دروغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
زغف
(زَ / زَ غَ)
جمع واژۀ زغفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به زغفه شود
لغت نامه دهخدا
زغف
ریزه هیزم، سر شاخه
تصویری از زغف
تصویر زغف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیف
تصویر زیف
زر و سیم ناسره غش دار، پول قلب
گناه، بی ادبی، ناکسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زغن
تصویر زغن
پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آنکه جانوران کوچک را شکار می کند
غلیواج، کلیواج، کلیواژ، موش ربا، چوژه ربا، گوشت ربا، گنجشک سیاه، خاد، خات، جول، پند، جنگلاهی، چنگلاهی، چنکلاهی، چنگلانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زحف
تصویر زحف
در علم عروض تغییر در وزن شعر، پیش رفتن سپاه به سوی دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شغف
تصویر شغف
سخت دل بسته شدن، نهایت دل بستگی، بالاترین درجۀ عشق و دل باختگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلف
تصویر زلف
گیسو، موی سر
زلف چلیپا: کنایه از زلفی که پریشان و آشفته باشد
زلف دوتا: زلف تاخورده و پیچیده، گیسوی تابیده
زلف شکستن: کنایه از پریشان و آشفته کردن مو
زلف عروس: در علم زیست شناسی تاج خروس
زلف عروسان: در علم زیست شناسی تاج خروس، زلف عروس
فرهنگ فارسی عمید
(تَ فَءْ ءُ)
گرفتن بسیار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سخت شدن گرما بر کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ غَ)
حریص. بسیارآز. بسیار حریص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ)
درختی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ / زَ غَ فَ)
زره نرم فراخ استوار یا زره نیکو و تنگ حلقه ها. ج، زغف و زغف، ازغاف، زغوف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لغف
تصویر لغف
فرو خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهف
تصویر زهف
سبک گردیدن، سبک یافتن باد چیز را و سبک بردن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیف
تصویر زیف
دیوار بند، پایه پایه نردبان، سیم نبهره ناسره قلب (زر و سیم پول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلف
تصویر زلف
موی سر، گیسو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغاف
تصویر زغاف
دروغپرداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخف
تصویر زخف
خود فروشی خودپسندی، آراستن به دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغفل
تصویر زغفل
تالا بروی از گیاهان مردابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاف
تصویر زاف
شتاباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغد
تصویر زغد
گنگ درمانده در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغب
تصویر زغب
موی، پرخرد پرک، پرز کرک
فرهنگ لغت هوشیار
بهر جزاندن، نابدوری دور گشتن از نابی، غیژیدن کودک، غیژیدن تیر (غیژیدن لغزیدن و خزیدن کودکان) دور شدن از اصل، فرو افتادن تیر از نشانه، دوری، هر تغییری که در اصول افاعیل عروضی داده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرف
تصویر زرف
برجهیدن، پیش در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقف
تصویر زقف
تردستی ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست از راسته شکاریان روزانه از دسته بازها که در حدود هفت گونه از آن شناخته شده و همه متعلق به نواحی گرم و معتدل آسیا و اروپا و افریقا هستند. زغن جزو بازهای متوسط القامه است و بسیار متهور و چابک و تند و حمله و قوی و خونخوار است دم وی دو شاخ است. او همه پستانداران کوچک مخصوصا جوندگان را شکار میکند موش گیر غلیواج پرآذران خاد جنگلاهی چنگلاهی جنگلاجی کور کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغل
تصویر زغل
پارسی تازی گشته دغل نبهرگی، ترفند کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلف
تصویر زلف
((زُ لْ))
گیسو، موی سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زلف
تصویر زلف
((زُ لَ))
جمع زلفه، پاره ای از شب، اول شب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زغن
تصویر زغن
((زَ غَ))
پرنده ای است گوشتخوار از دسته بازها اما کوچک تر از باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیف
تصویر زیف
((زَ))
گناه، بزه، بی ادبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیف
تصویر زیف
((زِ یا زَ))
ناسره، قلب (زر، سیم، پول)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زحف
تصویر زحف
((زَ))
دور شدن از اصل، فرو افتادن تیر نشانه، دوری، هر تغییر که در اصول افاعیل عروض داده شود
فرهنگ فارسی معین