جدول جو
جدول جو

معنی زغراش - جستجوی لغت در جدول جو

زغراش
خرده ریزۀ پوست که پوستین دوزان جدا می کنند و دور می ریزند، خرده ریزۀ پوستین
تصویری از زغراش
تصویر زغراش
فرهنگ فارسی عمید
زغراش
(زَ)
ریزه های پوست باشد که پوستین دوزان بدور اندازند. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج). و آن را زغریماش نیز نوشته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). خرده ریزهای پوست که پوستین دوزان بدور اندازند. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) ، تسمه های بریده شدۀ از پوست. (ناظم الاطباء). رجوع به زغریماش شود
لغت نامه دهخدا
زغراش
خرده ریزه های پوست که پوستین دوزان بدور اندازند
تصویری از زغراش
تصویر زغراش
فرهنگ لغت هوشیار
زغراش
((زَ))
خرده ریزهای پوست که پوستین دوزان به دور اندازند
تصویری از زغراش
تصویر زغراش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غراش
تصویر غراش
زخمی که از خراشیدگی به هم رسد، خراش، خشم و غضب، اندوه
فرهنگ فارسی عمید
(زُ)
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل ’ته تار’ فرانسه دانسته که بمعنی شکل و حالت اول اقسام قورباغه، غوک، وزغ و سمندر است (شکل بچّه قورباغه قبل از دگردیسی). و همچنین بمعنی درخت چتری شکل و اسم عامیانۀ بعضی از ماهیها و غیره است. رجوع به دزی ج 1 ص 595 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خراش. (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). زخمی باشد که از خراشیدگی به هم رسیده باشد. (برهان قاطع). جراحت:
تو کز عشق حقیقی لافی از دوست
غراش سوزنی بنمای در پوست.
امیرخسرو (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی).
در این مثال تأمل است چه شاید که خراش باشد. (فرهنگ رشیدی) ، قهر و غضب و خشم. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). خشم. (جهانگیری). خشم و تندی. (فرهنگ رشیدی) ، اندوه و غم. (برهان قاطع) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). به این معنی با سین هم آمده است و آن نیز درست است، چه در فارسی سین و شین به هم تبدیل می یابند. (برهان قاطع) ، پاره های پوستین از کار افتاده است که پوستین سازها میبرند و دور می اندازند:
چنان خواهم دریدن پوست اغیار
رفودیگر نمیگیرد غراشش.
؟ (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غراش
تصویر غراش
زخمی که از خراشیدگی به هم رسد خراش، قهر غضب کردن خشم، اندوه غم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراش
تصویر غراش
((غَ))
پریشانی، آشفتگی، گراش، خراش، کراش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غراش
تصویر غراش
((غَ))
زخم ناشی از خراشیدگی، قهر، خشم، اندوه
فرهنگ فارسی معین