منسوب به غزال. لقب ابوحامد محمد بن محمد بن محمد بن احمد طوسی، و لقب برادر او احمد بن محمد بن محمد بن احمد است. صاحب غیاث اللغات گوید: در این مورد غزالی به تخفیف ثانی صحیح است و به تشدید آن محض خطاست. رجوع به غزّال و ابوحامد غزالی و احمد غزالی و غزالی و مدخل قبل غزالی شود
منسوب به غزال. لقب ابوحامد محمد بن محمد بن محمد بن احمد طوسی، و لقب برادر او احمد بن محمد بن محمد بن احمد است. صاحب غیاث اللغات گوید: در این مورد غزالی به تخفیف ثانی صحیح است و به تشدید آن محض خطاست. رجوع به غَزّال و ابوحامد غزالی و احمد غزالی و غزالی و مدخل قبل غزالی شود
محمد بن حسن بن عیاش و منسوب است به زباله که موضعی است و خطیب او را زبالی (بضم راء) و ابومسعود بجلی زبالی (بفتح زاء) ضبط کرده و برخی او را منسوب به زباله یکی از اجدادش دانسته اند. (تاج العروس). سمعانی آرد: گمان میکنم یکی از اجداد او ’محمد بن حسن بن عیاش’ موسوم بزباله بوده و زبالی نسبت است بدو. ابومسعود احمد بن محمد بجلی آن را بفتح ضبط کرده واحمد بن ثابت گوید: زبالی از قاسم بن ضحاک بن فضل بن مختار بن فلفل بن زیاد مولی عمرو بن حرث روایت دارد و ابوالعباس احمد بن محمد بن عقدۀ حافظ گوید: از جمله احادیث او حدیث محمد بن حنفیه است از علی (ع) : لیس منا من لم یرحم صغیرنا. و خطیب در موثق گوید: محمد بن حسن بن عیاش زبالی است (بضم زاء). (انساب سمعانی). یاقوت آرد: ابوبکر محمد بن حسن بن عیاش زبالی منسوب است بزباله (منزلی میان کوفه و مکه) او از عیاض بن اشرس نقل حدیث کرده و ابوالعباس احمد بن محمد بن سعید بن عقده از اوروایت دارد. (از معجم البلدان). رجوع بزبالی شود
محمد بن حسن بن عیاش و منسوب است به زباله که موضعی است و خطیب او را زبالی (بضم راء) و ابومسعود بجلی زبالی (بفتح زاء) ضبط کرده و برخی او را منسوب به زَبالَه یکی از اجدادش دانسته اند. (تاج العروس). سمعانی آرد: گمان میکنم یکی از اجداد او ’محمد بن حسن بن عیاش’ موسوم بزباله بوده و زبالی نسبت است بدو. ابومسعود احمد بن محمد بجلی آن را بفتح ضبط کرده واحمد بن ثابت گوید: زبالی از قاسم بن ضحاک بن فضل بن مختار بن فلفل بن زیاد مولی عمرو بن حرث روایت دارد و ابوالعباس احمد بن محمد بن عقدۀ حافظ گوید: از جمله احادیث او حدیث محمد بن حنفیه است از علی (ع) : لیس منا من لم یرحم صغیرنا. و خطیب در موثق گوید: محمد بن حسن بن عیاش زبالی است (بضم زاء). (انساب سمعانی). یاقوت آرد: ابوبکر محمد بن حسن بن عیاش زبالی منسوب است بزباله (منزلی میان کوفه و مکه) او از عیاض بن اشرس نقل حدیث کرده و ابوالعباس احمد بن محمد بن سعید بن عقده از اوروایت دارد. (از معجم البلدان). رجوع بزبالی شود
نسبت است به یکی از منازل بادیه که زباله اش نامند. (انساب سمعانی). و گاه نیز نسبت است به زباله بن تمیم برادر عمر بن تمیم. ابن اعرابی گوید: منسوبین به زباله فراوان نیستند و ابوذویب در بارۀ زبالیان گوید: لا تأمننن زبالیا بذمته اذا تقنع ثوب الغدر وائتزرا. (تاج العروس)
نسبت است به یکی از منازل بادیه که زباله اش نامند. (انساب سمعانی). و گاه نیز نسبت است به زباله بن تمیم برادر عمر بن تمیم. ابن اعرابی گوید: منسوبین به زباله فراوان نیستند و ابوذویب در بارۀ زبالیان گوید: لا تأمننن زبالیا بذمته اذا تقنع ثوب الغدر وائتزرا. (تاج العروس)
متوفی به سال 707 هجری قمری =1308 میلادی، احمد بن زبیر غرناطی، دانشمند عارف به علم تاریخ. او راست ’ذیل علی صله ابن بشکوال’ در تاریخ علمای اندلس. وی به غرناطه درگذشت. (اعلام زرکلی ج 1 ص 39). در مآخذ دیگر صاحب ترجمه به نام احمد بن ابراهیم بن زبیر یاد شده. رجوع به همین کلمه در لغت نامه شود
متوفی به سال 707 هجری قمری =1308 میلادی، احمد بن زبیر غرناطی، دانشمند عارف به علم تاریخ. او راست ’ذیل علی صله ابن بشکوال’ در تاریخ علمای اندلس. وی به غرناطه درگذشت. (اعلام زرکلی ج 1 ص 39). در مآخذ دیگر صاحب ترجمه به نام احمد بن ابراهیم بن زبیر یاد شده. رجوع به همین کلمه در لغت نامه شود
مشهدی. صاحب مجمع الفصحاء آرد: او ازمشاهیر شعرای زمان شاه طهماسب صفوی بوده است. کلیاتش هفتاد هزار بیت است و مثنویات متعدد دارد، از جملۀ آنها ’رشحات الحیات’ و ’اسرار المکتوم’ و ’نقش بدیع’ است. مسافرت هندوستان رفته و با شیخ فیض دکنی صحبت داشته است. او در سنۀ 970 هجری قمری درگذشت. (مجمع الفصحاء چ 1295 هجری قمری ج 2 ص 25). جملۀ (سنۀ نهصدو هشتاد) لفظاً و معناً ماده تاریخ اوست. (ریحانه الادب ج 3 ص 151). در مجمع الخواص (ص 138) چنین آمده: غزالی مشهدی در اوایل عمر شاعر شناخته شد و چون نوری دندانی را هجو گفت شهرتی به سزا یافت. در زمان شاه مرحوم از تهمت ارتداد اندیشید و مهاجرت اختیار کرده به هندوستان رفت، پیش اکبر شاه مقبول القول گردید و چنانکه گویند جمعیتش نیز از 60000 تن تجاوز کرد. اینکه تزاید جمعیت را دلیل رذالت میشمارند درباره وی درست بوده است. گویند شانزده جلد کتاب تصنیف کرده است و این دلیل جمعیت خاطر است. از جمله کتابی است به نام ’نقش بدیع’ که به عراق آوردند. - انتهی. این ابیات از مثنوی ’نقش بدیع’ اوست: خاک دل آن روز که می بیختند شبنمی از عشق بر آن ریختند دل که بدان رشحه غم اندود شد بود کبابی که نمک سود شد دیدۀ عاشق که دهد خون ناب هست همان خون که چکد زآن کباب بی اثر مهر چه آب و چه گل بی نمک عشق چه سنگ و چه دل دل که ز عشق آتش سودا در اوست قطرۀ خونی است که دریا در اوست به که نه مشغول بدین دل شوی کش ببرد گربه چو غافل شوی آهن و سنگی که شراری در اوست بهتر از آن دل که نه یاری در اوست نیست دل آن دل که درو داغ نیست لالۀ بی داغ در این باغ نیست دامن از اندیشۀ باطل بکش دست ز آسودگی دل بکش قدر دل آنانکه قوی یافتند از قدم پاکروی یافتند عشق بلند آمد ودلبر غیور در ادب آویز و رها کن غرور چرخ در این سلسله پا درگل است عقل درین مرحله لایعقل است روی بتان گرچه سراسر خوش است کشتۀ آنیم که عاشق کش است هر بت رعنا که جفاکیش تر میل دل ما سوی او بیشتر سوزش و تلخی است غرض از شراب ورنه به شیرینی از آن خوشتر آب یا منگر سوی بتان تیزتیز یا قدم دل بکش از رستخیز حسن چه دل بود که دادش نداد عشق چه تقوی که به بادش نداد. از غزلیات اوست: بستر شده در کوی تو خاکسترم امشب یا سوخته از آتش دل بسترم امشب جان دادم و فارغ شدم از محنت هجران یعنی که ز شبهای دگر بهترم امشب. نیز سراید: چون رد و قبول همه در پردۀ غیب است زنهار کسی را نکنی عیب، که عیب است. نیز او راست: کس را نبینم روز غم جز سایه در پهلوی خود آن هم چو بینم سوی او گرداند از من روی خود. من به ویرانۀ غم مرده و طفلان هرسوی سنگ بر دست که دیوانه نیاید بیرون. از رباعیات اوست: در کعبه اگر دل سوی غیراست ترا طاعت گنه است و کعبه دیر است ترا ور دل به حق است و ساکن بتکده ای خوش باش که عاقبت به خیر است ترا. # تا کی گوئی که گوی اقبال که برد؟ تا کی گوئی که ساغر عیش که خورد؟ اینها چه فسانه ست میباید رفت اینها چه بهانه ست میباید مرد. (از مجمع الفصحاء ج 2 ص 25). رجوع به مجمع الخواص ص 138 و الذریعه ج 2 ص 55 و 138 و ریاض العارفین چ تهران 1305 هجری قمری ص 118 و آتشکدۀ آذر به تحشیۀ آقای شهیدی ص 89 و ریحانه الادب ذیل غزالی شود
مشهدی. صاحب مجمع الفصحاء آرد: او ازمشاهیر شعرای زمان شاه طهماسب صفوی بوده است. کلیاتش هفتاد هزار بیت است و مثنویات متعدد دارد، از جملۀ آنها ’رشحات الحیات’ و ’اسرار المکتوم’ و ’نقش بدیع’ است. مسافرت هندوستان رفته و با شیخ فیض دکنی صحبت داشته است. او در سنۀ 970 هجری قمری درگذشت. (مجمع الفصحاء چ 1295 هجری قمری ج 2 ص 25). جملۀ (سنۀ نهصدو هشتاد) لفظاً و معناً ماده تاریخ اوست. (ریحانه الادب ج 3 ص 151). در مجمع الخواص (ص 138) چنین آمده: غزالی مشهدی در اوایل عمر شاعر شناخته شد و چون نوری دندانی را هجو گفت شهرتی به سزا یافت. در زمان شاه مرحوم از تهمت ارتداد اندیشید و مهاجرت اختیار کرده به هندوستان رفت، پیش اکبر شاه مقبول القول گردید و چنانکه گویند جمعیتش نیز از 60000 تن تجاوز کرد. اینکه تزاید جمعیت را دلیل رذالت میشمارند درباره وی درست بوده است. گویند شانزده جلد کتاب تصنیف کرده است و این دلیل جمعیت خاطر است. از جمله کتابی است به نام ’نقش بدیع’ که به عراق آوردند. - انتهی. این ابیات از مثنوی ’نقش بدیع’ اوست: خاک دل آن روز که می بیختند شبنمی از عشق بر آن ریختند دل که بدان رشحه غم اندود شد بود کبابی که نمک سود شد دیدۀ عاشق که دهد خون ناب هست همان خون که چکد زآن کباب بی اثر مهر چه آب و چه گل بی نمک عشق چه سنگ و چه دل دل که ز عشق آتش سودا در اوست قطرۀ خونی است که دریا در اوست به که نه مشغول بدین دل شوی کش ببرد گربه چو غافل شوی آهن و سنگی که شراری در اوست بهتر از آن دل که نه یاری در اوست نیست دل آن دل که درو داغ نیست لالۀ بی داغ در این باغ نیست دامن از اندیشۀ باطل بکش دست ز آسودگی دل بکش قدر دل آنانکه قوی یافتند از قدم پاکروی یافتند عشق بلند آمد ودلبر غیور در ادب آویز و رها کن غرور چرخ در این سلسله پا درگل است عقل درین مرحله لایعقل است روی بتان گرچه سراسر خوش است کشتۀ آنیم که عاشق کش است هر بت رعنا که جفاکیش تر میل دل ما سوی او بیشتر سوزش و تلخی است غرض از شراب ورنه به شیرینی از آن خوشتر آب یا منگر سوی بتان تیزتیز یا قدم دل بکش از رستخیز حسن چه دل بود که دادش نداد عشق چه تقوی که به بادش نداد. از غزلیات اوست: بستر شده در کوی تو خاکسترم امشب یا سوخته از آتش دل بسترم امشب جان دادم و فارغ شدم از محنت هجران یعنی که ز شبهای دگر بهترم امشب. نیز سراید: چون رد و قبول همه در پردۀ غیب است زنهار کسی را نکنی عیب، که عیب است. نیز او راست: کس را نبینم روز غم جز سایه در پهلوی خود آن هم چو بینم سوی او گرداند از من روی خود. من به ویرانۀ غم مرده و طفلان هرسوی سنگ بر دست که دیوانه نیاید بیرون. از رباعیات اوست: در کعبه اگر دل سوی غیراست ترا طاعت گنه است و کعبه دیر است ترا ور دل به حق است و ساکن بتکده ای خوش باش که عاقبت به خیر است ترا. # تا کی گوئی که گوی اقبال که برد؟ تا کی گوئی که ساغر عیش که خورد؟ اینها چه فسانه ست میباید رفت اینها چه بهانه ست میباید مرد. (از مجمع الفصحاء ج 2 ص 25). رجوع به مجمع الخواص ص 138 و الذریعه ج 2 ص 55 و 138 و ریاض العارفین چ تهران 1305 هجری قمری ص 118 و آتشکدۀ آذر به تحشیۀ آقای شهیدی ص 89 و ریحانه الادب ذیل غزالی شود
شاعری روشن ضمیر بوده. گویند به قصیده از سایر فنون شعر مایل بوده و در هرات وفات یافت. این دو شعر از اوست: نخواهی کرد یاد از خارخار سینۀ چاکم مگر روزی که گیرد دامنت خار سر خاکم. # چشمی که بود لایق دیدار ندارم دارم گله از چشم خود از یار ندارم. (آتشکدۀ آذر چ علمی ص 153). رجوع به مجالس النفائس چ حکمت ص 146 شود از شاگردان اهلی است. در اوایل حال به هندوستان رفته در اکثر بلاد به عشرت گذرانیده، آخرالامر در کجرات وفات یافته. از اوست: بی رخش غم نیست گر از سینه جان بیرون رود عشق با جانست می ترسم که آن بیرون رود. # ای ساربان جانان، محمل مران به سرعت تا بازماندگان را خار از قدم برآید. (آتشکدۀ آذر چ علمی ص 275)
شاعری روشن ضمیر بوده. گویند به قصیده از سایر فنون شعر مایل بوده و در هرات وفات یافت. این دو شعر از اوست: نخواهی کرد یاد از خارخار سینۀ چاکم مگر روزی که گیرد دامنت خار سر خاکم. # چشمی که بود لایق دیدار ندارم دارم گله از چشم خود از یار ندارم. (آتشکدۀ آذر چ علمی ص 153). رجوع به مجالس النفائس چ حکمت ص 146 شود از شاگردان اهلی است. در اوایل حال به هندوستان رفته در اکثر بلاد به عشرت گذرانیده، آخرالامر در کجرات وفات یافته. از اوست: بی رخش غم نیست گر از سینه جان بیرون رود عشق با جانست می ترسم که آن بیرون رود. # ای ساربان جانان، محمل مران به سرعت تا بازماندگان را خار از قدم برآید. (آتشکدۀ آذر چ علمی ص 275)
گوالیدن گیاه و بلند و درهم پیچیدن آن و انبوه شدن وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند شدن گیاه و بزرگ و درهم پیچیده شدن درخت. (از اقرب الموارد) ، رفتن گوشت و نزار گردیدن ناقه و جز آن، یقال: تغالی لحم الناقه، ای ذهب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رفتن گوشت ناقه، یقال: تغالی الوبر عن الناقه و اللحم اذا تحسر. (از اقرب الموارد) ، گران شدن نرخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتافتن چارپا در رفتار. (از اقرب الموارد) ، با هم نبرد کردن در دوراندازی تیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
گوالیدن گیاه و بلند و درهم پیچیدن آن و انبوه شدن وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند شدن گیاه و بزرگ و درهم پیچیده شدن درخت. (از اقرب الموارد) ، رفتن گوشت و نزار گردیدن ناقه و جز آن، یقال: تغالی لحم الناقه، ای ذهب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رفتن گوشت ناقه، یقال: تغالی الوبر عن الناقه و اللحم اذا تحسر. (از اقرب الموارد) ، گران شدن نرخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتافتن چارپا در رفتار. (از اقرب الموارد) ، با هم نبرد کردن در دوراندازی تیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)