جدول جو
جدول جو

معنی زغازه - جستجوی لغت در جدول جو

زغازه
(زَ زَ / زِ)
نان گاورس. ابوشکور بلخی گفته... (انجمن آرا) (آنندراج). نان ارزن و گاورس. (ناظم الاطباء) ، به معنی گلگونه نیز در برهان آورده. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به زغاره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زغاره
تصویر زغاره
نانی که از آرد ارزن تهیه می شد، برای مثال رفیقان من با می و ناز و نعمت / منم آرزومند یکتا زغاره (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۰ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غازه
تصویر غازه
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن، برای مثال بی غازه و گلگونه گل آن رنگ کجا یافت / کافروخته از پردۀ مستور برآمد (مولوی۲ - ۲۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغازه
تصویر مغازه
دکّان، جایی سرپوشیده در کنار بازار یا خیابان یا کوچه که کالاهایی در آنجا برای فروش آماده سازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهازه
تصویر زهازه
زه زه، تکرار زه، تکرار تحسین، آفرین آفرین
فرهنگ فارسی عمید
(اَ زَ / زِ)
افزاری است کفش دوزان را. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اسب سمند. (آنندراج) : ورد اغبس، اسب سمند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). الورد الاغبس، از اسبان آن است که فارسیان آنرا سمند خوانند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
در مشرق افریقای جنوبی و علی الظاهر تابع موزامبیک از مستعمرات پرتقال است ولی در واقع حکومت مستقلی میباشد که از مجرای رود زامبز تا کشور زولولاند تابع انگلیس امتداد یافته است. این کشور پهناور در برخی از نقاط تا بحر محیط هندی میرسد، و در بعض نقاط هم ساحل دردست پرتقالیها و جانب داخلی متعلق بحکومت غازه است، از جهت مغرب بطرف داخل افریقا کشیده شده با حکومت ماتیله که اسماً تحت حمایت انگلیس هاست هم مرز میباشد وقسمت شمالیش کوهستانی و جنگل زار است و از همان نقاطچندین نهر سرچشمه گرفته کشور را می شکافند، اما قسمت جنوبی بصورت بیابان مانده و بعض گیاهها و علف های قابل چرا و برخی اشجار دیده میشود. اهالی به زولو و به ازوتولو یعنی به زنگیان افریقای جنوبی شباهت دارند و به اقوام و قبایل مختلفه منقسم شده اند و اکثر بشبانی مشغول اند، و گله و رمه های گاو و گوسفند فراوان دارند و برخی به فلاحت اشتغال می ورزند و موز، لیمو و نظایر آن ها را بعمل می آورند. احتمال داده اند که اعراب درخت پرتقال و لیمو را به این سرزمین وارد کرده اند واز برخی علایم و آثار چنان برمی آید که زمانی اسلام دراین دیار نفوذ داشته. مرکزش قصبۀ چان چان میباشد که در 20 درجه و 25 دقیقۀ عرض جنوبی و 30 درجه و 10 دقیقۀ طول شرقی واقع شده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
بزک. گلگونه. گلغونه. سرخاب. گلگونه باشد که زنان به رخ نهندتا سرخ نماید. (صحاح الفرس). حمره، غمره، پنبۀ سرخ که زنان بر روی مالند. (زمخشری). غنجار. والغونه. سرخی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). گلگونه که زنان بر روی نهند. (برهان). گلگونه و آن سرخی باشد که زنان بر روی مالند. (غیاث از برهان و سراج) :
شرطستم آنکه تیر و کمان خواهد
نه آنکه سرمه خواهد با غازه.
بوالحر (از فرهنگ اسدی).
پس پرده رفتی چرا چون زنان
به روی پرآژنگ غازه زنان.
(گرشاسب نامه).
بر جای موی ریخته پیسی شده پدید
وز آب غازه کرده چو گلبرک کامکار.
سوزنی.
بی غازه و گلگونه گل آن رنگ کجا یافت
کافروخته از پردۀ مستور برآمد.
مولوی (آنندراج).
ز غازه رنگ گل را تازگی داد
لطافت را بلندآوازگی داد.
جامی (یوسف و زلیخا).
گلگونۀ مرد است سیه رویی کونین
غازه به جز از لعبت فرخار نیابی.
امیرخسرو.
کف بنشاند و غازه کند و وسمه کشد
آبگینه زند آنجا که درشتی خار است.
مجیر غیاثی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
- امثال:
زن از غازه سرخ رو شود و مرد از غزا.
(مجموعۀ مختصر امثال چ هند).
، صدا و ندا و آوازه. (برهان) (جهانگیری) :
ای بسا گفتگوی و آوازه
کان چو طنبور گشت پرغازه.
کلیم آذری (از جهانگیری).
، در ترکیب شب غازه آمده. رجوع به شب غاز و شب غازه شود، چوبی باشد که در میان چوبی کنند تا نیک بشکافد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چوبی که در رخنۀ چوبی نهند به هنگام شکافتن. (انجمن آرا) (اوبهی) (آنندراج). و در تداول نجاران آن را گاز یا گوه گویند، بیخ دم حیوانات از چرنده و پرنده. (برهان). و به این معنی است پرغازه و پرغزه. (حاشیۀ برهان چ معین)... بیخ دم مرغ و بیخ پر مرغ چون پرغازه ودم غازه و به این معنی بی ترکیب و بغیر این دو لغت دیده نشده است. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). عصعص. (منتهی الارب). و رجوع به دمغازه و دمغزه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ سَ)
شتابی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). مبادرت کردن. (از اقرب الموارد). غاززته مغازه و غزازاً، مبادرت کردم او را و شتابی نمودم و پیش رفتم او را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَزَ / زِ)
مأخوذ از ترکی، دکان بزرگ و ترکان این لفظ را از مگازن فرانسه گرفته و فرنگان از مخزن تازی اخذ کرده اند. (ناظم الاطباء). مأخوذ از ماگازن فرانسه و اصل ماگازن مخزن عربی است. دکان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلمه ای است مأخوذ از ’مخزن’ عربی (جای ذخیره) و آن به جائی اطلاق شود که اشیاء و کالاها همچون مواد غذائی و خواربار و جز اینها را در آن بطور منظم جای دهند فروش را مانند مغازۀ گندم فروشی، مغازۀ پارچه فروشی، مغازۀ خواربار و لبنیات فروشی، مغازۀ آجیل و شیرینی فروشی. (از لاروس). در تداول فارسی امروز این کلمه معادل دکان به کار می رود. و رجوع به دکان معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(زِ زِهْ)
تحسین از پی تحسین باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). مرحبا و آفرین. (انجمن آرا) (آنندراج). یعنی احسنت. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 509). کلمه تحسین یعنی آفرین و مرحبا. (ناظم الاطباء). ادات تحسین، آفرین. احسنت. (فرهنگ فارسی معین). آفرینهای پیاپی و آفرین و تحسین که از هر کنار باشد. (غیاث). زه بسیار. زه پی درپی. آفرین بسیار و پی درپی. زه گفتن های عده کثیری پیاپی. زه گفتن بسیار و پیوسته. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از: ’زه’ + الف واسطه + ’زه’. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چو با زه بگفتی زهازه بهم
چهل بدره بودی ز گنجی درم.
فردوسی.
شهنشاه با زه زهازه بگفت
که گفتار او با درم بود جفت.
فردوسی.
به شادی همه انجمن برشگفت
شهنشاه گیتی زهازه گرفت.
فردوسی.
سخن گرچه باوی زهازه بود
نگفتن هم از گفتنش به بود.
نظامی.
، و در تکرار صدای زه کمان نیز استعمال میشود:
زهازه برآمد ز جر کمان
هزاهز درافتاده در بدگمان.
(از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
موضعی است نزدیک مدینه، غربی مشهد سیدناحمزه رضی اﷲ عنه و یفتح. (منتهی الارب). بدون الف و لام نام موضعی در نزدیکی مدینۀ طیبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
ریزه ترین موی ریزۀ زرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اندک. یقال: مااصبت منه زغابه، یعنی نرسیدم از وی چیزی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ / رِ)
نان گاورسین بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 436) (شرفنامۀ منیری). نان گاورس و ارزن باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نانی که از ارزن پزند. (فرهنگ فارسی معین). با زای نقطه دار هم هست که بر وزن ملازه (زغازه) باشد. (برهان) (آنندراج) :
رفیقان من با زر و ناز و نعمت
منم آرزومند یک تا زغاره.
ابوشکور (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 437).
بزن دست بر شکّر من تکک تک
چنان چون زغاره پزد مهربانو.
؟ (از لغت فرس ایضاً).
، بمعنی گاورس و ارزن هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ژغاره. ژغاله. ارزن. گاورس. (فرهنگ فارسی معین) ، گلگونه و غازۀ زنان را نیز گویند. (برهان) سرخیی که زنان بر روی مالند. غازه. گلگونه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زُ رِ)
انگشت و زغال افروخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
صنفی از سیاهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
نام دست افزاری است کفشگران را. (از برهان) ، دوالی بدرز میان رویه و زیرۀ کفش دوخته تا گرد و آب بدرون نشود. رجوع به آغاره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغازه
تصویر مغازه
دکان بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهازه
تصویر زهازه
تحسین از پی تحسین باشد، مرحبا و آفرین
فرهنگ لغت هوشیار
دست افزاریست برای کفش دوزان، دوالی که مابین چرم ورویه کفش دوزند تا آب و خاک بدرون کفش نرود
فرهنگ لغت هوشیار
ارزن گاورس، نانی که از ارزن پزند، گلوله خمیر. سرخیی که زنان بر لب مالند غازه گلگونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغابه
تصویر زغابه
کرکریز مویریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غازه
تصویر غازه
((زِ))
گلگونه، سرخاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغازه
تصویر مغازه
((مَ زِ))
دکان، انبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زغاره
تصویر زغاره
ارزن، نانی که از ارزن پزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زغاره
تصویر زغاره
سرخاب، غازه، گلگونه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهازه
تصویر زهازه
((زِ زِ))
از ادات تحسین به معنای، آفرین !
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغازه
تصویر آغازه
((زِ))
آغاره، دوالی که بین رویه و تخت کفش دوزند تا آب و خاک به درون آن نرود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غازه
تصویر غازه
صدا، آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغازه
تصویر آغازه
اصل، منشاء
فرهنگ واژه فارسی سره
بوتیک، حجره، دکان، دکه، فروشگاه، مخزن، انبار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرخاب، گلگونه، آوا، آواز، صدا، گوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جدا کردن پوست سبز گردو
فرهنگ گویش مازندرانی
وسوسه
فرهنگ گویش مازندرانی