جدول جو
جدول جو

معنی زغابه - جستجوی لغت در جدول جو

زغابه
(زُ بَ)
ریزه ترین موی ریزۀ زرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اندک. یقال: مااصبت منه زغابه، یعنی نرسیدم از وی چیزی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زغابه
(زُ بَ)
موضعی است نزدیک مدینه، غربی مشهد سیدناحمزه رضی اﷲ عنه و یفتح. (منتهی الارب). بدون الف و لام نام موضعی در نزدیکی مدینۀ طیبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زغابه
کرکریز مویریز
تصویری از زغابه
تصویر زغابه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غابه
تصویر غابه
بیشه، نیستان، نیزار، گروه مردم، نیزۀ دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زغاره
تصویر زغاره
نانی که از آرد ارزن تهیه می شد، برای مثال رفیقان من با می و ناز و نعمت / منم آرزومند یکتا زغاره (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۰ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
قریه ای است در بحرین. (معجم البلدان). و در نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی ذیل بحرین آرد: و شهرستان آن (بحرین) را (هجر) گفته اند، اردشیر بابکان ساخت و در زمان سابق آن را بالحسا و ازر والاره و فروق و بینونه و سابون و دارین و غابه از ملک عرب شمرده اند. اکنون جزیره بحرین داخل فارس است واز ملک ایران. (نزهه القلوب مقالۀ ثالثه ص 137)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زمین پست هموار، گروه مردمان، نیزۀ دراز یا نیزۀ لرزان، بیشۀ درختان انبوه و درهم پیچیده، یقال: لیث غابه. ج، غاب و غابات. اجمه. مرغزار. نیزار. نیستان. (منتهی الارب). و در معجم البلدان آرد، هوازنی گفته است: غابه، زمینی است گود و پست و هموار که دارای کنگره باشد و در معنی با کلمه ’وهده’ یکی است و ابوجابر اسدی گفته است: غابه گروهی از مردم و درخت درهم پیچیده که زمین آن بلند و برآمده نیست به صورتی که مردم می توانند از آن هیزم به دست آورند و سودهای دیگر برگیرند، غابهالبحر، جایگاهی که جانورهای کوچک متحجر در آن گرد هم است. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غابْ بَ)
تأنیث غاب ّ، شتران که به غب ّ (یک روز در میان) آب خورند. ج، غواب ّ. (آنندراج) : ابل ٌ غابه، شترانی که روزی آب خورند و روزی نه. (مهذب الاسماء). ج، غواب ّ و غابات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
موضعی است در حجاز
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
قریه ای به شام. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
جانوری است مانند موش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُبَ)
گولی و سستی. لغوبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَغْ غا بَ)
ناقه شغابه، شتری که راه رفتن آن راست نباشد و کجروی کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
ج، زباب. موش کور یا موش سرخ موی یا موش بی موی یا نوعی از موش صحرائی. در سرقت بدو مثل زنند و گویند: اسرق من زبابه. زیرا که این حیوان هر چه بیابد میدزدد خواه بدان حاجت داشته باشد یا نداشته باشد. رجوع به حیوه الحیوان، تاج العروس، اقرب الموارد، فرائد اللئال ج 1 ص 293، معجم البلدان، صحاح و زباب در لغت نامه شود. در معجم البلدان آمده: زبابه از حیوانات حشره خواراست و شباهت فراوان بموش دارد اما از خاندانی دیگر است که با خانوادۀ موشها تفاوت فاحش دارد زیرا موشها در ردیف قوارض و از خاندان عضلان اند و زباب از دستۀ حشره خواران و خود خاندانی است مستقل. ابن سینا این جانور را بنامهای غالا (گالا) و موغالی (موگالی) آورده است. زباب که از موش ’معمولی’ بزرگتر و از موش صحرائی خردتر است در مصر و جزیره العرب فراوان و دارای انواع بسیاری است که معروف ترین آنها زبابۀ مقدسه است که در سودان سیسی و زیزی (از هوگلن) و فارسنکی (بنقل اهرنبرک و همبرخ) نامیده میشود. ابن سیده در مخصص ج 81 ص 91 آرد: فاره (موش) زبابه نامیده می شود و هر موشی زبابه است. و گفته اند: زباب نوعی از موش است که موی ندارد. فارسی گوید: اعرابیی را پرسیدند زبابه و فاره یکی است. پاسخ داد ان الزبابه و ان الفاره. و مقصود اعرابی آن بود که این دو نام یک جانور نیست بلکه زباب نام قسمی است از موش یعنی خلد که موش کور نام دارد... چنانکه ملاحظه میگردد ترادف زباب و فار ’موش’ قطعی نبوده و لذا اهل لغت در بارۀ آن بحث کرده و داوری به اهل زبان می برده اند. شهرت این جانور به کوری و کری گویا از بقایای عقاید مصر باستان است. چنانکه ولکنسن (3:133) بنقل از فلوطرخس گوید: مصریان این جانور یعنی موگالی را بخاطر آنکه کور است تقدیس میکرده و نیز آنرا رمز تاریکی میدانسته اند. اندرسن نیز نظیر این عقیده را درباره برخی از حیوانات از مصریان حکایت کرده است.
در عبارت فوق بطوری که ملاحظه کردید لکنسن زباب را بنام یونانی آن: ’موگالی’آورده و میتوان قاطعاً گفت این همان جانور است که ابن سینا آنرا بنام غالا و موغالی ضبط کرده ’بنقل قزوینی در عجائب المخلوقات’ دیگر از نامهای زباب در تداول عامه زیزی، سیسی و فارسنکی و نام اخیر را همبرگ و اهرنبرگ با حروف عربی واضح نقل کرده و نام سنکی مقدس برای آن برگزیده اند و کلمه سنکی لغتی است که این دو دانشمند آنرا در سودان شنیده و عیناً نقل کرده اند و من درباره ریشه آن ازحلمی بک پرسیدم حلمی بک نیز درباره این نام و نیز درباره نامهای سیسی و زیزی چیزی نمیدانست این جانور را در باغ وحش، عروس حشرات مینامند و من گمان میکنم این نام جعلی است و اساسی ندارد. من خود زباب را دیده ام کاملاً شبیه به موش دشتی است جز آنکه رنگش مایل به سرخی و دارای دمی کوتاه تر از دم موش دشتی است. (از معجم الحیوان تألیف امین المعلوف ص 75 و 76 و 226 و 227). در انسیکلوپیدی فرانسه آمده: زبابه از خاندانی است بنام مازر که انواع آن در همه نقاط جهان جز در استرالیا و امریکای استرالیایی دیده میشود و حد وسط میان حلزون و موش سیاه ودارای جمجمۀ تنگ و دراز است و بر پهلوی بیشتر افراد این نوع غده ای است مشتمل بر مایعی بدبوی و چسبنده و لذا گربه ها آنها را شکار می کنند اما نمیخورند. خانوادۀ مازر دوست کشاورزان بشمار میروند. زیرا دشمن حشرات اند و مخصوصاً در نبرد با حشرات سخت پوست و بزرگتر از خود شهامت بسیار نشان میدهند. خانوادۀ مازر ازروی تعداد دندانها و روش زندگی بدو خانوادۀ کوچکترتقسیم میشود و هر یک از این دو خاندان دارای چند شعبه کوچک میباشد. (از انسکلوپیدی فرانسه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گرسنه گردیدن با مشقت و ماندگی. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ با)
زغابه. (منتهی الارب). ریزه ترین موهای ریزۀ زرد. (ناظم الاطباء). اصغر الزغب. (اقرب الموارد). رجوع به زغابه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ / رِ)
نان گاورسین بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 436) (شرفنامۀ منیری). نان گاورس و ارزن باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نانی که از ارزن پزند. (فرهنگ فارسی معین). با زای نقطه دار هم هست که بر وزن ملازه (زغازه) باشد. (برهان) (آنندراج) :
رفیقان من با زر و ناز و نعمت
منم آرزومند یک تا زغاره.
ابوشکور (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 437).
بزن دست بر شکّر من تکک تک
چنان چون زغاره پزد مهربانو.
؟ (از لغت فرس ایضاً).
، بمعنی گاورس و ارزن هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ژغاره. ژغاله. ارزن. گاورس. (فرهنگ فارسی معین) ، گلگونه و غازۀ زنان را نیز گویند. (برهان) سرخیی که زنان بر روی مالند. غازه. گلگونه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زُ رِ)
انگشت و زغال افروخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ / زِ)
نان گاورس. ابوشکور بلخی گفته... (انجمن آرا) (آنندراج). نان ارزن و گاورس. (ناظم الاطباء) ، به معنی گلگونه نیز در برهان آورده. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به زغاره شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خشم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ستهیدن در سؤال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَرْ رُ)
خندیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای به یمامه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از معجم البلدان). (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
غایب گردیدن و غایب گردیدن شوی زن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). غایب گردیدن شوی زن: اغابت المراءه اغابه، غایب گردید شوی وی. (منتهی الارب). غایب شدن شوهر زن: اغابت المراءه اغابه. فهی مغیب و مغیبه و مغیب علی الاصل. (از اقرب الموارد) ، تیره رنگ گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خاکستری رنگ شدن:اغبس الشی ٔ، کان لونه الغبسه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
صنفی از سیاهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سغابه
تصویر سغابه
گرسنگی، ماند گی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنابه
تصویر زنابه
نیش کژدم
فرهنگ لغت هوشیار
ارزن گاورس، نانی که از ارزن پزند، گلوله خمیر. سرخیی که زنان بر لب مالند غازه گلگونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغابه
تصویر اغابه
غایب گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغبه
تصویر زغبه
موش درختی از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته به روش قلب باغ (صادق کیا)، نیزار نپستان، نیزه دراز زمین پست و هموار، گروه مردمان، نیزه دراز، بیشه درختان انبوه و درهم پیچیده، جمع غاب غابات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغابه
تصویر لغابه
بیماری، سستی، گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غابه
تصویر غابه
زمین پست و هموار، نیزه دراز، بیشه درختان انبوه و درهم پیچیده، جمع غاب و غابات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زغاره
تصویر زغاره
سرخاب، غازه، گلگونه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زغاره
تصویر زغاره
ارزن، نانی که از ارزن پزند
فرهنگ فارسی معین
جدا کردن پوست سبز گردو
فرهنگ گویش مازندرانی