جدول جو
جدول جو

معنی زعوف - جستجوی لغت در جدول جو

زعوف(زُ)
مهالک و جایهای هلاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زعاف
تصویر زعاف
کشنده، هلاک کننده
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
عقبه زلوف، راه کوه دور و دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به زلوج شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
درمانده به سخن. رجوع به زعموم شود، زن کم پیه و بسیارپیه (از اضداد است) ، شتر ماده و جز آن که در آن شک کنند که پیه دارد یا نه، پس بدست امتحان کرده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
پدر بطنی است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
بحر زعزف، دریای بسیارآب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
دریای بسیارآب. زغرف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَل ل)
سر گوسفند. (از دزی ج 1 ص 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَوْوُ)
خوار و حقیر گردیدن، قریب به مرگ شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دروغ آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). دروغ گفتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هلاک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءْ)
شتافتن شترمرغ و جز آن. تیز رفتن یا دویدن یا شروع کردن در دویدن، نیک وزیدن باد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به زف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَیْ یُ)
نبهره شدن سیم. (زوزنی). ناروان شدن درمها. (منتهی الارب) (آنندراج). زاف زیفاً و زیوفاً. رجوع به زیف شود. (ناظم الاطباء). ناروان شدن درهم بعلت غشی که در آن است. (از اقرب الموارد) ، ناروان گردانیدن دراهم، برجستن حائط را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مائل شدن آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به زیف شود، خرامیدن. (زوزنی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
کاسه های بزرگ، رختهای خانه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، سرشت مردم از جود و جز آن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دلتنگ و برتافته روی از چیزی. (منتهی الارب) : رجل عزوف، شخصی که بر خوی دوست خود پایداری نتواند. ج، عزاف. (از اقرب الموارد). و رجوع به عزوف شود
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
ناخواهانی نمودن و ملول شدن نفس از کسی. (از منتهی الارب) : عزفت النفس عن الشی ٔ، دل از آن چیز پرهیز کرد و از آن دور شد و یا از آن اکراه داشت، و آن را ’عزوف عنه’ گویند. (از اقرب الموارد). عزف. و رجوع به عزف شود، بازداشتن نفس از دنیا. (از منتهی الارب). بازداشتن تن خویش را از کاری. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بارانهای سبک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شعفه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شعفه، به معنی سر کوه و سر هر چیزی. (آنندراج). و رجوع به شعفه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
جمع واژۀ زغفه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به زغفه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
سم زعاف، زهر کشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). زهر زود کشنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و موت زعاف، ای سریع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شترمرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شب در پی شکار گردیدن دد و شکار کردن وی در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بشب گردیدن و شکار افکندن شیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ)
سنگی که در تک چاه گذارند وقت کندن تا بر آن نشسته گل و لای او را پاک سازند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سنگ که در تک چاه نهند تا گاه پاک کردن آن از گل و لای بر آن نشینند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ضعیف و ناتوان (برای مذکر و مؤنث). ج، ضعاف، ضعفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شتر مادۀ سپل کشان رونده از ماندگی. و بدین معنی آید، زاحفه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ترجمه قاموس). اشتری که پای خود را بر زمین کشد در وقت رفتار. (کنزاللغه)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ناقۀشتاب رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ماده شتر شتاب رو. یقال: ناقه زروف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضعوف
تصویر ضعوف
ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعوف
تصویر شعوف
جمع شعفه، سر ها سر کوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهوف
تصویر زهوف
دروغ ساختن، نزدیکی مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعاف
تصویر زعاف
کشنده زهر هلاک کننده کشنده مهلک: سم زعاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعور
تصویر زعور
گوجه وحشی، زالزالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعوم
تصویر زعوم
کند زبان درمانده در سخن، زن پر پیه، زن کم پیه از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلوف
تصویر زلوف
راه دور ماده شتر تندرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفوف
تصویر زفوف
شترمرغ، شتر تیزتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحوف
تصویر زحوف
مانده خسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعوف
تصویر سعوف
جمع سعف، وردکها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعاف
تصویر زعاف
((زُ))
مهلک، کشنده
فرهنگ فارسی معین