سخت جنباننده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زعزع: ریح زعزاع، باد سخت جنباننده اشیاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سیرشتاب که در آن جنبش بسیار باشد و باد سخت جنبانندۀ اشیاء. (آنندراج). زعزعان و زعازع مثله. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به زعزع و زعازع شود
سخت جنباننده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زعزع: ریح زعزاع، باد سخت جنباننده اشیاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سیرشتاب که در آن جنبش بسیار باشد و باد سخت جنبانندۀ اشیاء. (آنندراج). زَعزَعان و زَعازِع مثله. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به زعزع و زعازع شود
تخم ریختن برای کاشتن. (آنندراج). زرع. (اقرب الموارد). کشاورزی. (دهار). و این لغت در اصل زرع است که فارسیان درآن تصرف کرده چنان استعمال کرده اند... (آنندراج)
تخم ریختن برای کاشتن. (آنندراج). زرع. (اقرب الموارد). کشاورزی. (دهار). و این لغت در اصل زرع است که فارسیان درآن تصرف کرده چنان استعمال کرده اند... (آنندراج)
نام حی ای است از ازد و از آن جهت این قوم را خزاعه می گویند که ازد چون از مکه خارج شدند تا در دیگر شهرها پراکنده شوند قسمتی از قوم ازد از دیگران بریدند و در مکه اقامت کردند و به خزاعه مشهور شدند. رجوع شود به حدائق ص 136و عیون الاخبار ج 5 ص 57 و تاریخ اسلام ص 42، 43 و 97
نام حی ای است از ازد و از آن جهت این قوم را خزاعه می گویند که ازد چون از مکه خارج شدند تا در دیگر شهرها پراکنده شوند قسمتی از قوم ازد از دیگران بریدند و در مکه اقامت کردند و به خزاعه مشهور شدند. رجوع شود به حدائق ص 136و عیون الاخبار ج 5 ص 57 و تاریخ اسلام ص 42، 43 و 97
ظریف و ملیح و باکیاست گردیدن کودک. (ناظم الاطباء). ظریف و ملیح خاستن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج). ظریف شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، گریختن، بسیار جنبیدن، باصلاح آوردن چیزی، بسیار گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بی آرام و تفته کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ربودن چیزی را و فروانداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
ظریف و ملیح و باکیاست گردیدن کودک. (ناظم الاطباء). ظریف و ملیح خاستن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج). ظریف شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، گریختن، بسیار جنبیدن، باصلاح آوردن چیزی، بسیار گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بی آرام و تفته کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ربودن چیزی را و فروانداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
محلی بوده است در ساحل فرات و جنگی میان داریوش و ندی تبیر (بخت النصر) روی داده است (مؤلف). ایران باستان بنقل از مندرجات کتیبۀ بیستون بند 19 نویسد: پس از آن من بطرف بابل رفتم، هنوز بدانجا نرسیده بودم که در محلی موسوم به زازانه در ساحل فرات، ندی تبیر که خود را بخت النصر مینامید با قشون خود بجنگ آمد. (ایران باستان ج 1 ص 540). و رجوع به ص 554 همان کتاب شود
محلی بوده است در ساحل فرات و جنگی میان داریوش و ندی تبیر (بخت النصر) روی داده است (مؤلف). ایران باستان بنقل از مندرجات کتیبۀ بیستون بند 19 نویسد: پس از آن من بطرف بابل رفتم، هنوز بدانجا نرسیده بودم که در محلی موسوم به زازانه در ساحل فرات، ندی تبیر که خود را بخت النصر مینامید با قشون خود بجنگ آمد. (ایران باستان ج 1 ص 540). و رجوع به ص 554 همان کتاب شود
مرد بی زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مردی که بی زنی وی دراز کشیده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زنی که بی شویی او دراز کشیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، دوربرنده ستور خود را از مردم و بسیار غایت باشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه مواشی خودرا جای دور از مردم چراند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه گوسفند را دور برد. (مهذب الاسماء)
مرد بی زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مردی که بی زنی وی دراز کشیده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زنی که بی شویی او دراز کشیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، دوربرنده ستور خود را از مردم و بسیار غایت باشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه مواشی خودرا جای دور از مردم چراند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه گوسفند را دور برد. (مهذب الاسماء)