جدول جو
جدول جو

معنی زعبره - جستجوی لغت در جدول جو

زعبره
(تَ مَ رُ)
فریب. اغفال. (از دزی ج 1 ص 591). رجوع به مادۀ قبل و زعبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبره
تصویر زبره
هر چیز زبر و درشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبره
تصویر عبره
اشک، اندوه بی گریه، گذر کردن از جایی، عبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبره
تصویر عبره
حساب کردن مالیات محصول، مالیات، برای مثال چو آری به من عبرۀ هفت سال / دگر عبره ها بر تو باشد حلال (نظامی۵ - ۹۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ مَ هَُ)
عطای نیکو و خوب دادن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فربه شدن بدن و باریک گردیدن گردن کسی. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ رَ / رِ)
معبر. گذرگاه. محل عبور:
بس که می افتاد از پری شمار
تنگ می شد معبره بر رهگذار.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ رَ)
جاریه معبره، دختر ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتر ماده که سه سال نزاید و این ایام سخت گذشته باشد بروی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شاه معبره، گوسفند فریز ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که از کس او آب مانند ریم جاری باشد، و یا ابن المعبره دشنام است مر عربان را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَبْ بَ رَ)
قوس معبره، کمان تمام و خوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کمان تمام و خوب ساخته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ بَ رَ)
اذن زبعره، گوش ستبر. گوش پرموی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ رَ)
رجوع به سعبر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَکْ کُ)
پرزه برآوردن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پرزه برآوردن جامه. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : زغبرالثوب زغبره، پرزه برآورد آن جامه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ بُ رَ)
هرچیز سرگنده ای که از گندم وقت پاک کردن دور کنند. کزل، سراستخوانها، گره بندهای زراعت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، هرچیزفراهم آمده، استخوان ساق دست از سوی انگشت ابهام، پاره ای از گوشت، استخوان درشت، بیخ سر، سرین آگنده، سرگین خشک شده بر دنب شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ لَ)
آنکه بدن وی فربه و گردن او باریک شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به مادۀ قبل و زعبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَذْ ذُ)
به زعفران رنگ کردن. (زوزنی). رنگ دادن به زعفران. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). رنگ زعفرانی دادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رنگ کردن با زعفران، زرد شدن چون زعفران، بر روی پوشیدن لباس زعفرانی رنگ. (از دزی ایضاً 592) ، زعفران زدن طعام را. (از اقرب الموارد). به همه معانی رجوع به زعفران شود
لغت نامه دهخدا
(زَ عارْ رَ / زَ رَ)
بدخویی و تندی مزاج. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زعارت شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ ری ی)
نوعی از تیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَدْ دُ)
پریشان و متفرق ساختن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
کوهی است در مصر نزدیک خلیج عرب. در این کوه که کوه زمرد نیز نام دارد معدن زمردی است که در دوران سیسوستریس استخراج میشده و پس از آن یکچند متروک گردیده است، تا در 1816 میلادی بدست کالیود افتاد. در 1852 یک شرکت انگلیسی امتیاز این معدن را از محمد علی پاشا گرفت. (دائره المعارف بستانی ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زغبره
تصویر زغبره
پرز داشتن کرک دادن
فرهنگ لغت هوشیار
آموزه آموخته پند، درنگ و بررسی سنجیدن، گذر، گذرباژ، شگفت، گونه گون عبرت، ارزیابی محصول که به وسیله معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعفره
تصویر زعفره
کرکمی کردن کرکم زدن به خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعبقه
تصویر زعبقه
پراکندن پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبره
تصویر زبره
دبیره (خط کتابت) دوش، پاره آهن، سندان، پتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعاره
تصویر زعاره
بد سرشتی بد خویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعبره
تصویر سعبره
چاه پر آب
فرهنگ لغت هوشیار
شطی که بتوان از آن عبور کرد، گذرگاه رودخانه گدار، گذرگاه (عموما)، جمع معابر، آنچه که بوسیله آن بتوان از نهر عبور کرد مانند پل و کشتی و قایق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زابره
تصویر زابره
پرزدار شدن، پرز برگرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عِ رَ یا رِ))
عبرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عَ رَ یا رِ))
عبور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عَ بَ رِ))
اشک، سرشک، جمع عبرات و عبر، اندوه بی گریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عَ بَ رِ))
ارزیابی محصول که به وسیله معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبره
تصویر زبره
Huskiness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زبره
تصویر زبره
шероховатость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زبره
تصویر زبره
Rauheit
دیکشنری فارسی به آلمانی