جدول جو
جدول جو

معنی زشت - جستجوی لغت در جدول جو

زشت
مقابل زیبا، بدگل، بدنما، ناپسند
زشت و زیبا: در ادبیات در فن بدیع شعری که یک مصراع آن مدح و مصراع دیگرش ذم باشد برای مثال زلف است این که بر رخ چون گل فکنده ای / یا دسته یوشنی است که بر پل فکنده ای ی پوشیده ای تو آن تن سیمین به پیرهن / یا یک تغار ماست بر آن جل فکنده ای، تحویل
تصویری از زشت
تصویر زشت
فرهنگ فارسی عمید
زشت
(زَ)
بمعنی دیدن باشد و عربی رؤیت خوانند. (برهان). در تحفه به فتح زا بمعنی دیدن و در فرهنگ بجای دیدن دویدن آورده. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج). در برهان زنشت بر وزن بهشت بمعنی دیدن آورده... (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به مادۀ قبل و زنشت شود
لغت نامه دهخدا
زشت
(زِ)
ضد زیبا که زبون و بد باشد. (برهان). ضد زیبا. (از انجمن آرا) (از آنندراج). بدشکل. بدگل. ضد زیبا و درشت. بد. زبون. ناهموار. (از ناظم الاطباء). آنچه دیدنش خوش نیاید مردم را. (فرهنگ فارسی معین) (شرفنامۀ منیری). بدنما. بدگل. بدمنظر. مقابل زیبا. (فرهنگ فارسی معین). پهلوی ’زشت’، اوستا ’زئشه’ (مخوف، تنفرآور) ... (حاشیۀ برهان چ معین) :
عالم بهشت گشته عنبرسرشت گشته
کاشانه زشت گشته صحرا چو روی حورا.
کسائی.
سیامک بدست چنان زشت دیو
تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو.
فردوسی.
ز ری بازخوان آن بداندیش را
چو اهریمن آن زشت بدکیش را.
فردوسی.
وز آن زشت بدکامۀ شوم پی
که آمد ز درگاه خسرو به ری
شد آن شهر آباد یکسر خراب
بسر بر همی تافتی آفتاب.
فردوسی.
تنش زشت و بینی کژ و روی زرد
بداندیش و کوتاه و دل پر ز درد.
فردوسی.
گویند که معشوق تو زشت است و سیاه
گر زشت و سیاه است مرا نیست گناه
من عاشقم و دلم بدو گشته تباه
عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه.
فرخی.
حربگاهش چوزنگیانی زشت
که ببیزند خردۀ انگشت.
عنصری.
یکی جان و دل لاغر، دوم مغز و سر تاری
سه دیگر صورت زشت و چهارم دیدۀ اعمی.
منوچهری.
ای بسوی خویش کرده صورت من زشت
من نه چنانم که می برند گمانم.
ناصرخسرو.
گرچه بسیار بود زشت همان زشت است
زشت هرگز نشود خوب به بسیاری.
ناصرخسرو.
چند در این بادیۀ خوب و زشت
تشنه بتازی به امید سراب.
ناصرخسرو.
کآنکه این زشت را خداوند است
بهر زشتیش در ره افکنده ست.
سنائی.
زشت زنگی بود نه آئینه.
سنائی.
زشت با کور به فراسازد.
سنائی.
ور ناکسی فروخت مرا هم روا بود
کاعمی و زشت را نبود درخور آینه.
خاقانی.
چرا نقشبندت در ایوان شاه
دژم روی کرده ست و زشت و تباه.
سعدی (بوستان).
ترا با من ار زشت رویم چه کار
نه آخر منم زشت و زیبا نگار.
سعدی (بوستان).
- زشت و زیبا، بدگل و خوشگل. (فرهنگ فارسی معین).
- ، (اصطلاح فن بدیع) شعری که یک مصراع آن شامل مدح و مصراع دیگرش شامل ذم باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- ، بدو خوب، خوش و ناخوش، از قبیل تقابل:
تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت.
سعدی (گلستان).
، شنیع. قبیح. (ناظم الاطباء). بد. ناپسند. قبیح. (از فرهنگ فارسی معین). (اوستا) ... ’زوایژدیشته’ (مکروه، منفور) ، افغانی ’زیخت’، سریکلی ’ژیت’ (فاسد و خراب، بد و زشت). (حاشیۀ برهان چ معین). نامطبوع. نکوهیده. بد. قبیح. مقابل نغز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
گواژه که هستش سرانجام جنگ
یکی خوی زشت است از او دار ننگ.
ابوشکور.
بجای خشتچه گر شصت نافه بردوزی
هم ایچ کم نشود گند زشت آن بغلت.
عماره.
بدیشان نمود آن سخنهای زشت
که نزدیک او شاه توران نوشت.
دقیقی.
مر او را به گفتن کزین راه زشت
بگرد و بترس از خدای بهشت.
دقیقی.
جهاندار دانندۀ خوب و زشت
مرا گر سپردی سراسر بهشت...
نبودی مرا دل بدین خرمی
که روی تو دیدم به توران زمی.
فردوسی.
بدین گیتی اندربود نام زشت
بدان گیتی اندرنیابد بهشت.
فردوسی.
اگر زو شناسی همه خوب و زشت
بیابی به پاداش خرم بهشت.
فردوسی.
نبود اندر و نیز یک چیز زشت
تو گفتی مگر حوربود از بهشت.
فردوسی.
ابر پیش کف او همچوبر یم، شمر است
زشت باشد که بگویی به شمر ماند یم.
فرخی.
تو خوارکار ترکی من بردبار عاشق
زشت است خوارکاری خوب است بردباری.
منوچهری.
هنر را بازدانستم ز آهو
همیدون نغز را از زشت، نیکو.
(ویس و رامین).
که زشت از خوب و نیک از بد بدانی
بدل کاری سگالی کش توانی.
(ویس و رامین).
و دیگر وجه آن است که تمیز تواند کرد حق را از باطل و نیکو را از زشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 95). عامۀ مردم وی را لعنت کردند. بدین حرکتی ناشیرین که کرد و از آن زشتها که بر زبان راند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 183). بدانید که کردار زشت و نیکوی شما را بیند و آنچه در دل دارید، می داند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 339). اکنون چون خریده آمد و زر داده شد، زشت باشد از بیع بازگشت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 622).
که نادان بدانجای خوار است و زشت
شه آنجای درویش نیکوسرشت.
اسدی (گرشاسبنامه).
کجا خانه ای بد بخوبی بهشت
از آتش دمان دوزخی گشت زشت.
اسدی (گرشاسبنامه).
به نزدیک مردان به طمع بهشت
شده هر یکی از پی کار زشت.
اسدی (گرشاسبنامه).
جفا و جور و حسد را به طبع در دل خویش
نفور و زشت و بد و سرد و خام باید کرد.
ناصرخسرو.
زشت بود بودن آزاده مرد
بندۀ طوغان عیال ینال.
ناصرخسرو.
مادر دیوان یکی فریشته دیو است
فعل بدش کرد زشت و فاسق و ملعون.
ناصرخسرو.
تو همانا که نه هشیار سری، ورنه
چون که فعل بد را زشت نینگاری.
ناصرخسرو.
زشت زشت است در ولایت شاه
گرگ بر گاه و یوسف اندر چاه.
سنائی.
تاسلیمان وار باشد حیدر اندر صدر ملک
زشت باشد دیو را بر تارک افسر داشتن.
سنائی.
زشت باشد خویشتن بستن بر آدم وآنگهی
نقش آدم را غلاف نفس شیطان داشتن.
سنائی.
بد او نیک من بود چه عجب
زشت من نیز خوب او باشد.
خاقانی.
هر کجا جبریل سازد مائده
زشت باشد میهمان دیو لعین.
خاقانی.
تا دل غم او دارد نتوان غم جان خوردن
با انده او زشت است اندوه جهان خوردن.
خاقانی.
من که خاقانیم ز هر دو جهان
بی نیازم چه خوب هر دو چه زشت.
خاقانی.
به تمنای گوشت مردن به
که تقاضای زشت قصابان.
سعدی (گلستان).
ز حادثات زمانه همین پسند آمد
که زشت و خوب و بد و نیک در گذر دیدم.
ابن یمین
لغت نامه دهخدا
زشت
(زِ)
دهی از دهستان کولیونداست که در بخش سللۀ شهرستان خرم آباد و پانزده هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه واقع است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
زشت
بد شکل، بدگل، ناهموار، زبون، درشت
تصویری از زشت
تصویر زشت
فرهنگ لغت هوشیار
زشت
((زِ شْ))
بدنما، بدگل، ناپسند، قبیح
تصویری از زشت
تصویر زشت
فرهنگ فارسی معین
زشت
بدریخت، بدشکل، بدمنظر، بدهیکل، بی ریخت، کریه، کریه المنظر، پچل، بد، سوء، مذموم، ذمیمه، رکیک، سخیف، شنیع، فاحش، قبیح، مستهجن، مکروه، ناپسند، نازیبا، نفرت انگیز، نکوهیده، ننگین
متضاد: قشنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زشت
قبيحٌ
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به عربی
زشت
Garish, Gross, Ugly, Unhandsome, Unsightly, Hideous
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به انگلیسی
زشت
criard, grossier, hideux, laid, peu attrayant, inesthétique
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به فرانسوی
زشت
mkali, mbaya, asiye mvuto
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به سواحیلی
زشت
চোখ জ্বালা করা , ঘৃণ্য , কদর্য , কুৎসিত , কুৎসিত
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به بنگالی
زشت
چمکدار , بدصورت , بدصورت , بدصورت
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به اردو
زشت
แสบตา , หยาบ , น่าเกลียด , น่าเกลียด , ขี้เหร่ , น่าเกลียด
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به تایلندی
زشت
派手な , 無礼な , 醜い
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به ژاپنی
زشت
göz alıcı, kaba, çirkin
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
زشت
번쩍이는 , 거친 , 추한 , 못생긴
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به کره ای
زشت
צורם , גס , מכוער , מכוער , מכוער
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به عبری
زشت
mencolok, kasar, jelek
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
زشت
चटकदार , घिनौना , कुरूप , बदसूरत
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به هندی
زشت
schreeuwend, grof, lelijk, onaantrekkelijk
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به هلندی
زشت
estridente, grosero, horrible, feo, poco atractivo, antiestético
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
زشت
sgargiante, grossolano, brutto, poco attraente, sgradevole
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
زشت
chamativo, grosseiro, horrível, feio, pouco atraente, antiestético
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به پرتغالی
زشت
花哨的 , 粗俗的 , 可怕的 , 丑陋的 , 不帅的
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به چینی
زشت
jaskrawy, wulgarny, brzydki
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به لهستانی
زشت
кричущий , грубий , потворний , некрасивий
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به اوکراینی
زشت
grell, grob, hässlich, unattraktiv, unschön
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به آلمانی
زشت
кричащий , грубый , уродливый , некрасивый
تصویری از زشت
تصویر زشت
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زشتی
تصویر زشتی
زشت بودن، بدگلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زشتی
تصویر زشتی
بد گلی بد منظری مقابل زیبایی جمال، بدی ناپسندی قبح: (زشتی این عمل بر کسی پوشیده نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زشتی
تصویر زشتی
بدمنظری، ناپسندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زشتی
تصویر زشتی
کراهت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زشتی
تصویر زشتی
Hideousness, Vile
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زشتی
تصویر زشتی
уродство , подлый
دیکشنری فارسی به روسی