هزوارش ’زیش’، ’زیش’، پهلوی ’ایش’ به معنی چه از او، به او. (حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی چه باشد، چنانکه زش بگویم یعنی چه بگویم و زش آن وزش این، یعنی چه آن و چه این. (برهان). چه. (صحاح الفرس) (فرهنگ رشیدی) (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 221) (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). چه. و زش بگویم یعنی چه بگویم. (از ناظم الاطباء) : زش از او پاسخ دهم اندر نهان زش بپنداری میان مردمان. رودکی (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 221)
هزوارش ’زیش’، ’زیش’، پهلوی ’ایش’ به معنی چه از او، به او. (حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی چه باشد، چنانکه زش بگویم یعنی چه بگویم و زش آن وزش این، یعنی چه آن و چه این. (برهان). چه. (صحاح الفرس) (فرهنگ رشیدی) (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 221) (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). چه. و زش بگویم یعنی چه بگویم. (از ناظم الاطباء) : زش از او پاسخ دهم اندر نهان زش بپنداری میان مردمان. رودکی (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 221)
در ادبیات در فن بدیع شعری که یک مصراع آن مدح و مصراع دیگرش ذم باشد، برای مثال زلف است این که بر رخ چون گل فکنده ای / یا دسته یوشنی است که بر پل فکنده ای ی پوشیده ای تو آن تن سیمین به پیرهن / یا یک تغار ماست بر آن جل فکنده ای، تحویل
در ادبیات در فن بدیع شعری که یک مصراع آن مدح و مصراع دیگرش ذم باشد، برای مِثال زلف است این که بر رخ چون گل فکنده ای / یا دسته یوشنی است که بر پل فکنده ای ی پوشیده ای تو آن تن سیمین به پیرهن / یا یک تغار ماست بر آن جل فکنده ای، تحویل
مقابل زیبا، بدگل، بدنما، ناپسند زشت و زیبا: در ادبیات در فن بدیع شعری که یک مصراع آن مدح و مصراع دیگرش ذم باشد برای مثال زلف است این که بر رخ چون گل فکنده ای / یا دسته یوشنی است که بر پل فکنده ای ی پوشیده ای تو آن تن سیمین به پیرهن / یا یک تغار ماست بر آن جل فکنده ای، تحویل
مقابلِ زیبا، بدگل، بدنما، ناپسند زشت و زیبا: در ادبیات در فن بدیع شعری که یک مصراع آن مدح و مصراع دیگرش ذم باشد برای مثال زلف است این که بر رخ چون گل فکنده ای / یا دسته یوشنی است که بر پل فکنده ای ی پوشیده ای تو آن تن سیمین به پیرهن / یا یک تغار ماست بر آن جل فکنده ای، تحویل