جدول جو
جدول جو

معنی زرگر - جستجوی لغت در جدول جو

زرگر
کسی که پیشه اش ساختن زینت آلات و چیزهای دیگر از زر است، طلاساز
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
فرهنگ فارسی عمید
زرگر
(زَ گَ)
خلیل... در رشت صرافی می کرد و بخدمت جمشیدخان تردد داشت. حسب الامر، جمشیدنامه را نوشت ولی شهرت نیافت. این ابیات از آن کتاب است:
ز بسیاری نیزه داران جنگ
هوا بر سنین و سنان گشت تنگ
نمایان ز قربان کمان در جدال
چو از لکۀ ابر نیمی هلال...
(تذکرۀ مجمعالخواص ترجمه خیامپور ص 136)
لغت نامه دهخدا
زرگر
(زَ گَ)
دهی از دهستان بشاریات است که در بخش آبیک شهرستان قزوین واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
زرگر
(زَ گَ)
بمعنی زرساز. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). (از: ’زر’ + ’گر’، پسوند صنعت و شغل). کسی که با زر کار کند. آن که آلت زرین سازد. (حاشیۀ برهان چ معین). صیاغ. صواغ. صائغ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و بمعنی اعم آنکه ادوات از زر و سیم و جواهر سازد. (حاشیۀ برهان چ معین) :
زرگر فرونشاند کرف سیه به سیم
من باز برفشانم سیم زده به کرف.
کسائی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
شد آمدش بینم سوی زرگران
همیشه ستوهند ازاو دیگران
بخواند آنگهی زرگر دند را
ز همسایگانان تنی چند را.
ابوشکور (یادداشت ایضاً).
آنرا ریگ هبیر خوانند و رنگ او سرخ است و زرگران از وی بکار دارند. (حدود العالم، یادداشت ایضاً).
زرگری باید کز مایۀ ما کار کند
مایه ما را و هر آن سود که باشد به دو نیم.
فرخی.
وآنگاه یکی زرگرک زیرک و جادو
باژیر بهم باز نهاده لب هر دو.
منوچهری.
همیدون تموز و دیش چاکر است
بهارش مثال خزان زرگر است.
اسدی (گرشاسبنامه).
بهمن کنون زرگر شود
برگ رزان چون زر شود.
ناصرخسرو.
گاورسه چو کردمی ندانی
بایدت سپرد زر به زرگر.
ناصرخسرو.
وآن کو نکند طاعت علمش نبود علم
زرگر نبود مرد چو بر زر نکند کار.
ناصرخسرو.
اکنون می خواهم خدای موسی بشما بنمایم، گفتند: روا باشد. سامری زرگر بود. قالبی درست کرد. (قصص الانبیاء ص 113). دل کان است و خرد گوهر و قلم زرگر. (نصیحه الملوک غزالی).
چشمم چون ابر و دامنم چو شمرشد
رویم چون زر و دل چو بوتۀ زرگر.
مسعودسعد.
زرگر رخسار من شد عشق یار سیمبر
این چنین زر کردن آری از چنان زرگر سزد.
سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زمانه زو طلبد امر و نهی، نز دگران
کسی طلب نکند کار زرگر از جولاه.
فلکی شیروانی.
زرگر ساحرصفت را بهر صنع
سیم چینی و زر آبائی فرست.
خاقانی.
وای بر زرگری که وقت شمار
زرش از نقره کم بود بعیار.
نظامی.
دادن زرگر همه جان دادن است
ناستدن بهتر از آن دادن است.
نظامی.
یکی کوره ای ساخت چون زرگران
ز هر داروئی کرد چیزی در آن.
نظامی.
آن یکی آمد به پیش زرگری
که ترازو ده که برسنجم زری.
مولوی.
- زرگر چرخ، کنایه از آفتاب است. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، کتاب نحمیا 3:8 و 32 و کتاب اشعیا 40:19 و 41:7 و 46:6 و اصلاً مقصود از قال گرومصفی کننده است. مقابل کتاب ملاکی 3، 2 و 3: و طرز و طریقۀ تصفیه و قال گذاردن هم در امثال 17:3 و 27:21مذکور است. نوشته های مقدسه غالباً از عمل زرگری مصریان ذکر نموده و نقشۀ نوامون و بنی حسن، طرز و طور کار، حاصل و نتیجۀ نیکوی اعمال ایشان را می نماید. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
زرگر
بمعنی زر ساز، کسی که بازر کار می کند، صیاغ
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
فرهنگ لغت هوشیار
زرگر
((زَ گَ))
سازنده زیورآلات طلایی
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
فرهنگ فارسی معین
زرگر
طلافروش
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
فرهنگ واژه فارسی سره
زرگر
جواهرساز، جواهری، طلاساز، طلاکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زرگر
صائغٌ
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به عربی
زرگر
Flashy
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
زرگر
voyant
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به فرانسوی
زرگر
vistoso
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
زرگر
شوخ و چمکدار
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به اردو
زرگر
броский
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به روسی
زرگر
auffällig
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به آلمانی
زرگر
показний
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به اوکراینی
زرگر
krzykliwy
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به لهستانی
زرگر
浮夸的
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به چینی
زرگر
ঝলমলে
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به بنگالی
زرگر
llamativo
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
زرگر
ฉูดฉาด
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به تایلندی
زرگر
yenye madoido
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به سواحیلی
زرگر
gösterişli
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
زرگر
화려한
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به کره ای
زرگر
派手な
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به ژاپنی
زرگر
chamativo
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به پرتغالی
زرگر
mencolok
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
زرگر
चमकदार
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به هندی
زرگر
opzichtig
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به هلندی
زرگر
צעקני
تصویری از زرگر
تصویر زرگر
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرگری
تصویر زرگری
شغل و عمل زرگر
فرهنگ فارسی عمید
(بَ گَ)
برزگر. زارع. کشتکار. (ناظم الاطباء). رجوع به برزگر شود، برآمدن دندان نیش شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برآمدن انیاب شتر. (از اقرب الموارد) ، نشتر زدن حجامت گر و بیطارو خون روان کردن او. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). نیش درزدن. (تاج المصادر بیهقی). رگ زدن است و جز آن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزرگر
تصویر بزرگر
زارع برزیگر کشتکار
فرهنگ لغت هوشیار
شغل و عمل زرگر صیاغت. یا جنگ زرگری جنگ ظاهری نزاع صوری (برای فریفتن دیگران)، یا زبان زرگری زبانی است غیر معمول که دو کس با هم قرار دارند تا چون با یکدیگر سخن گویند دیگران نفهمند درین زبان عادت برین است که حرفی مخصوص را در همه کلمات تبدیل به حرفی دیگر (مخصوصا) ز کنند
فرهنگ لغت هوشیار
زبان زرگری نوعی زبان قراردادی است که در ناحیه ی استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی