جدول جو
جدول جو

معنی زرکرانی - جستجوی لغت در جدول جو

زرکرانی(زَ کَ)
منسوب است به زرکران، از قرای سمرقند. رجوع به الانساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرکرانک
تصویر کرکرانک
استخوان نرم، غضروف، کرجن، کرکرک، کرکری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگرانی
تصویر سرگرانی
سرسنگینی، ناخوشنودی، تکبر و خودپسندی، برای مثال گمان کی برد مردم هوشمند / که در سرگرانی ست قدر بلند (سعدی۱ - ۱۱۶)، چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری / سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد (حافظ - ۳۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زعفرانی
تصویر زعفرانی
رنگی شبیه رنگ زعفران، زرد، به رنگ زعفران، دارای زعفران مثلاً کباب زعفرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زر رکنی
تصویر زر رکنی
زر مسکوک، منسوب به رکن الدولۀ دیلمی، طلای ناب، زر خالص، زر ده دهی، زر طلا، زر طلی، زر جعفری، زر سرخ، زر طلی، ابریز، زر خشک، شش سری، زر بی غشّ، زر شش سری
فرهنگ فارسی عمید
(زَ کَ)
قریه ای است یک فرسنگی بیشتر جنوبی شهر داراب. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
انقلاباتی که در جو پدید آید، مانند باد و برف و جز آن. (ناظم الاطباء). مرکبات غیرتامه که کاینات جو باشند، چون برف و باران و باد و مانند آن. (از انجمن آرا) (از آنندراج). از برساخته های دساتیر است.
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ)
نوعی از ماهی تابان هموار. (منتهی الارب). صرصران. رجوع به صرصران شود، اشتر که پدر او بختی (یعنی خراسانی) بود و مادر عربی. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). ج، صرصرانیات. (مهذب الاسماء). شتر مجنس میان بختی و عربی یا شتر بزرگ دوکوهانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
می نماید که منسوب به جایی یا چیزی باشد: و میفرمودند بر خدمت مولانا بهاءالدین دیکرانی علیه الرحمه حدیث خوانده بودم. (انیس الطالبین ص 31)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
خشم کردن. بی اعتنایی، تکبر. ناز کردن:
در پای توام به سرفشانی
همسر مکنم به سرگرانی.
نظامی.
چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری
سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد.
حافظ.
در پهلوی او بنشست و با او ملاطفت کرده گفت ای خواجه این چه سرگرانی است. (هزار و یکشب)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ نَ)
استخوان نرمی باشد که آن را به عربی غضروف خوانند. (برهان). استخوان نرمی که بخایند و آن را کرکر نیز گویند به عربی غضروف خوانند. کرکرک. (از آنندراج). کرکری. (جهانگیری) (ناظم الاطباء). چرند. چرندو. کالو. کرجن. (ناظم الاطباء). کرجن. (جهانگیری). در تداول مردم بروجرد، کروجنه. در تداول اهالی خراسان، جورجورو. غرضوف. غضروف. ناغض. نغض. (منتهی الارب). رجوع به غضروف و مترادفات این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
سلیمان خان از سلاطین بهار و بنگاله بود که به سال 971 هجری قمری (= 1563 میلادی) بسلطنت رسید. خاندان سلیمان قرارانی را امپراتوران مغول از میان برداشتند. (از طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 278)
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ / فِ)
زرافشانی. عمل زرفشان. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به زرافشانی و زرفشانی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ)
حسن بن محمد بن الصباح، مکنی به ابوعبدالله فقیه از اصحاب شافعی و او مانند ربیع بن سلیمان مرادی مبسوطرا از شافعی روایت کند. (از ابن الندیم) وفات او بسال 260 هجری قمری بوده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 238 و تاریخ گزیده شود
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ)
دهی از دهستان دیر است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 147 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ)
منسوب به زعفران. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). منسوب به زعفران. فروشندۀ زعفران. دکان زعفران فروش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به زعفران که زعفران فروش را افاده می کند. (از انساب سمعانی) ، به رنگ زعفران. زعفری. (فرهنگ فارسی معین). رنگ زرد شبیه به رنگ زعفران. (ناظم الاطباء) رنگ شده به زعفران. به رنگ زعفران. زعفری. مزعفر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ز دو چیز گیرند مر مملکت را
یکی پرنیانی یک زعفرانی.
دقیقی.
می زعفرانی که چون خوردیش
رود سوی دل راست چون زعفران.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ج 2 ص 68).
جوان را عذار ارغوانی در تحمل مشاق فراق زعفرانی شد. (سندبادنامه ص 188) ، منسوب است به زعفرانیه که قریه ای است از قرای بغداد که در قسمت کلواذا واقع شده است. (ازانساب سمعانی) رجوع به زعفرانیه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ نی ی)
زیرپاگذارندۀ قانون... منافق. (دزی ج 1 ص 584)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ظاهراً جامه ای بوده است یعنی پارچۀ: فاذا استقربهم المجلس نزع کل واحد منهم قلنسوته و وضعها بین یدیه و تبقی علی راسه قلنسوه اخری من الزردخانی و سواه. (رحلۀ ابن بطوطه چ مصر ص 182 یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ)
محمد بن احمد بن عثمان بن ابراهیم بن مصطفی ماردینی جلال الدین ترکمانی حنفی متولد 714 هجری قمری او راست ’الجنان فی مختصر وفیات الاعیان’ و ’کشف الکاشف’ در شرح معنی خبازی در اصول. (از هدیه العارفین ج 2 ص 157)
قاسم بن محمد ترکمانی الدمشقی ملقب به زین الدین الحنفی. بسال 888 هجری قمری درگذشت. او راست ’مختصرالضوء من شروح السراجیه فی الفرائض’. (اسماءالمؤلفین ج 1 ص 831)
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ)
منسوب به ترکمان. (ناظم الاطباء). چون اسب ترکمانی، دوغ ترکمانی و جز اینها:
یکی زیغ دیدم فکنده در او
نمد پارۀ ترکمانی سیاه.
معروفی
لغت نامه دهخدا
(خَ چَ)
عمل خرچران
لغت نامه دهخدا
تصویری از زروانی
تصویر زروانی
منسوب به زروان پیرو آیین زروان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکران
تصویر برکران
دور، برکنار
فرهنگ لغت هوشیار
آخشیجی بنیادی منسوب به ارکان آنچه مربوط و پیوسته به چهار ارکان (باد و خاک و آب و آتش) است، جمع ارکانیان. جسمانیان اهل دنیا، ناقصانی که هنوز به حد کمال نرسیده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکرانی
تصویر بیکرانی
بی پایانی نامحدودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرفشانی
تصویر زرفشانی
عمل زر افشان زر پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعفرانی
تصویر زعفرانی
نجوانی کرکمی منسوب به زعفران، برنگ زعفران: زعفری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرچرانی
تصویر خرچرانی
نگاهبانی الاغ چراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگرانی
تصویر سرگرانی
غضبناکی، خود پرستی غرور، ناخشنودی عدم رضایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکرانک
تصویر کرکرانک
استخوان نرم که بخایند غضروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکرانک
تصویر کرکرانک
((کَ کَ نَ))
استخوان نرم، غضروف، کرکری هم گویند، کرکری
فرهنگ فارسی معین
سرسنگینی، تکبر، نخوت، خودپسندی، غرور، ناخشنودی، نارضایی، نارضایتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از زرقانی
تصویر زرقانی
Foxy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
جیرجیرک
فرهنگ گویش مازندرانی
فرفره
فرهنگ گویش مازندرانی