- زرپوش (دَ / دِ)
زرپوشیده. (فرهنگ فارسی معین) :... خود را به میان آن لشکر خونخوار انداخته، هر جوان زرپوش را که بنظر می آورد شمشیر در کار آدمی کرد. (مجمل التواریخ گلستانه ص 27) ، به زربافته. (بهار عجم). زردوزی شده (جامه). (فرهنگ فارسی معین) :
چه سود از اطلس و دیبای زرپوش
بماه دی چو نتوان کرد بر دوش.
امیرخسرو (از بهار عجم).
- زرپوش اطلس، جامۀ زرکش که جنس آن اطلس باشد. (فرهنگ فارسی معین)
چه سود از اطلس و دیبای زرپوش
بماه دی چو نتوان کرد بر دوش.
امیرخسرو (از بهار عجم).
- زرپوش اطلس، جامۀ زرکش که جنس آن اطلس باشد. (فرهنگ فارسی معین)
