جدول جو
جدول جو

معنی زرپوش - جستجوی لغت در جدول جو

زرپوش
(دَ / دِ)
زرپوشیده. (فرهنگ فارسی معین) :... خود را به میان آن لشکر خونخوار انداخته، هر جوان زرپوش را که بنظر می آورد شمشیر در کار آدمی کرد. (مجمل التواریخ گلستانه ص 27) ، به زربافته. (بهار عجم). زردوزی شده (جامه). (فرهنگ فارسی معین) :
چه سود از اطلس و دیبای زرپوش
بماه دی چو نتوان کرد بر دوش.
امیرخسرو (از بهار عجم).
- زرپوش اطلس، جامۀ زرکش که جنس آن اطلس باشد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
زرپوش
زردوزی شده (جامه)، یا زرپوش اطلس جامه زرکش که جنس آن اطلس باشد
تصویری از زرپوش
تصویر زرپوش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرنوش
تصویر زرنوش
(دخترانه)
نام شهری که دارا آن را بنا کرده بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرپوش
تصویر سرپوش
آنکه اسرار کسی را حفظ کند و به دیگران نگوید، رازدار، رازنگهدار
پارچه ای که زنان با آن سر خود را بپوشانند، آنچه بالای چیزی بگذارند که روی آن پوشیده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرپوش
تصویر زیرپوش
آنچه زیر پیراهن یا زیر لباس می پوشند، زیرپیراهنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبرپوش
تصویر زبرپوش
بالاپوش، جبه، قبا
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
جامه ای که روی جامه های دیگر پوشند مقابل زیرپوش. (یادداشت بخط مؤلف). بالاپوش. روپوش
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شهری که دارا آن را بنا کرده. (از ولف). ظاهراً این شهر به اهواز بوده است:
یکی شارسان کرد زرنوش نام
به اهواز گشتند از او شادکام
کسی را که درویش بد داد داد
به خواهندگان گنج آباد داد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
جامۀ زیرین، مقابل روپوش، شعار، مقابل دثار، پیراهن، زیرشلوار، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، لباسی که در زیر لباس پوشند، (ناظم الاطباء)، آنچه که زیر پیراهن و روی بدن پوشند، زیرپیراهن، (فرهنگ فارسی معین) :
زیرپوش است مرا آتش و بالاپوش آب
لاجرم گوی گریبان بحذر باز کنم،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
بالاپوش. زیرا که زبر به معنی بالاست. (انجمن آرا) (آنندراج). لباسی که بالای لباسهای دیگر پوشند. (فرهنگ نظام). بالاپوش. (ناظم الاطباء). جامۀ رویین. دثار. روی پوش:
فراوان پرستنده پیشش بپای
ز زربفت پوشیده مکی قبای.
زبرپوشش جزع بسته بزر
برو بافته چشمهای گهر.
فردوسی.
بحر که در داد و گهر جوش او
جامۀ غوک است زبرپوش او.
ناصرخسرو.
جوهرقابل چو از اقبال او تشریف یافت
جلوه هردم در زبرپوش مجدد میکند.
اثیرالدین اخسیکتی.
، بمعنی قبا درست می آید که بر بالای ارخالق پوشند و ارخالق ترکی است و بپارسی آنرا پشتک و زبرپوش گویند و اکنون اگر جبه را زبرپوش گویند صواب است. (انجمن آرا) (آنندراج) :
کله را ساز زیب کلۀ مشک
کمر را ساز آذین زبرپوش.
سنائی.
، هرچیز که وقت خوابیدن بر بالای آدمی پوشند عموماً. (از برهان قاطع). آنچه برای خواب بر رو کشند. (فرهنگ نظام). هرچیز که در وقت خوابیدن به روی آدمی پوشند. (ناظم الاطباء) ، لحاف را گویند خصوصاً. (برهان قاطع). لحاف. (ناظم الاطباء). لحاف باشد و آنرا بالاپوش نیز گویند. (جهانگیری) :
فلک گرچه زبرپوش وجود است
بچشمش سخت خلقان مینماید.
شرف شفروه
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیرپوش
تصویر زیرپوش
جامه زیرین، زیر پیراهن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بر سر دیگ کماجدان کاسه خم و جز آن گذارند تا محتوی آن محفوظ ماند، مقنعه زنان سر انداز. یا سر پوش از سر طبق برداشتن، از روی طبق سرپوش را بر کنار کردن، سری را فاش کردن، آنکه سر دیگری را نگاه دارد رازدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبرپوش
تصویر زبرپوش
((زِ یا زَ بَ))
لحاف، بالاپوش، جبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیرپوش
تصویر زیرپوش
لباس نازکی که در زیر لباس های دیگر پوشند، زیرپیراهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرپوش
تصویر سرپوش
آن چه بر سر دیگ، کاسه و مانند آن گذارند تا محتوی آن محفوظ بماند، مقنعه زنان، سرانداز
فرهنگ فارسی معین
کاچی زیرجوش
فرهنگ گویش مازندرانی