دزی در قوامیس عرب آرد: انداختن چوبدستی در میان پاهای یک خرگوش (اصطلاح شکار) ، وعده نادرست و بی پایه دادن به کسی، عمل وقیحانه. کثافت کاری کردن. (از دزی ج 1 ص 590). رجوع به مادۀ بعد شود
دزی در قوامیس عرب آرد: انداختن چوبدستی در میان پاهای یک خرگوش (اصطلاح شکار) ، وعده نادرست و بی پایه دادن به کسی، عمل وقیحانه. کثافت کاری کردن. (از دزی ج 1 ص 590). رجوع به مادۀ بعد شود
آروغ. (از جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء). آروغ و آن بادی باشد که با صدا از راه گلو برآید. (از برهان). در جهانگیری آورده و در رشیدی گفته که این تصحیف است و اصل آروغ بفتح است، چنانکه نوری جامی گفته... (آنندراج) (انجمن آرا)
آروغ. (از جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء). آروغ و آن بادی باشد که با صدا از راه گلو برآید. (از برهان). در جهانگیری آورده و در رشیدی گفته که این تصحیف است و اصل آروغ بفتح است، چنانکه نوری جامی گفته... (آنندراج) (انجمن آرا)
جمع واژۀ زرع. (دهار) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین). جمع زرع بالفتح. کشت و فرزند. (آنندراج). کشت ها. کشت زارها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
جَمعِ واژۀ زرع. (دهار) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین). جمع زرع بالفتح. کشت و فرزند. (آنندراج). کشت ها. کشت زارها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
داروئی است که روشنائی چشم بیفزاید و این تسامع است از خدمت امیرشهاب الدین کرمانی. (شرفنامۀ منیری). داروی چشم. (حاشیۀ دیوان خاقانی چ عبدالرسولی ص 97) : تیره چشمان روان ریگ روان را در زرور شاف شافی هم ز حصرم هم ز رمان دیده اند. خاقانی (دیوان ایضاً)
داروئی است که روشنائی چشم بیفزاید و این تسامع است از خدمت امیرشهاب الدین کرمانی. (شرفنامۀ منیری). داروی چشم. (حاشیۀ دیوان خاقانی چ عبدالرسولی ص 97) : تیره چشمان روان ریگ روان را در زرور شاف شافی هم ز حصرم هم ز رمان دیده اند. خاقانی (دیوان ایضاً)
موضعی است. (منتهی الارب). موضعی است بی آب در راه مکۀ معظمه. (غیاث اللغات) (آنندراج) : عرب را که بر دجله باشد قعود چه غم دارد از تشنگان زرود. سعدی (بوستان). بر روان پدر و مادر و اسلاف تو باد مدد رحمت ایزد عددرمل زرود. سعدی. رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 324، معجم البلدان و عقد الفرید ج 6 ص 49 و 90 شود، یوم زرود از ایام عرب که جنگی میان بنی تغلب و بنی یربوع بوده است. (از مجمع الامثال میدانی ومعجم البلدان)
موضعی است. (منتهی الارب). موضعی است بی آب در راه مکۀ معظمه. (غیاث اللغات) (آنندراج) : عرب را که بر دجله باشد قعود چه غم دارد از تشنگان زرود. سعدی (بوستان). بر روان پدر و مادر و اسلاف تو باد مدد رحمت ایزد عددرمل زرود. سعدی. رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 324، معجم البلدان و عقد الفرید ج 6 ص 49 و 90 شود، یوم زرود از ایام عرب که جنگی میان بنی تغلب و بنی یربوع بوده است. (از مجمع الامثال میدانی ومعجم البلدان)
ناقه ای که به خوردن درخت دندان ریخته باشد. (منتهی الارب). ماده شتری که آنقدر درخت بخورد تا دندانهای او از بین برود. (اقرب الموارد). ج، عرط. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
ناقه ای که به خوردن درخت دندان ریخته باشد. (منتهی الارب). ماده شتری که آنقدر درخت بخورد تا دندانهای او از بین برود. (اقرب الموارد). ج، عُرُط. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
دهی از دهستان هزار جریب است که در بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری و بر چهل هزارگزی راه خاور کیاسر واقع است و 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از دهستان هزار جریب است که در بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری و بر چهل هزارگزی راه خاور کیاسر واقع است و 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
ستور سرکش که رسن از دست کشنده درگسلاند و راه خود گیرد. ج، خرط، زن فاجره، کسی که بنادانی و بی تجربتی بکاری درآید بی دریافت انجام. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
ستور سرکش که رسن از دست کشنده درگسلاند و راه خود گیرد. ج، خُرط، زن فاجره، کسی که بنادانی و بی تجربتی بکاری درآید بی دریافت انجام. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ شرط. (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ شرط به معنی پیمان. (آنندراج). رجوع به شرط شود. شرطها و پیمانها. (ناظم الاطباء) : همچنین بر من است مر کتاب و خادمان و حجاب و جمیع توابع و لواحق او را مثل این بیعت در التزام شروط و وفا بعهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316)
جَمعِ واژۀ شَرط. (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ شرط به معنی پیمان. (آنندراج). رجوع به شرط شود. شرطها و پیمانها. (ناظم الاطباء) : همچنین بر من است مر کتاب و خادمان و حجاب و جمیع توابع و لواحق او را مثل این بیعت در التزام شروط و وفا بعهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316)