جدول جو
جدول جو

معنی زروانیان - جستجوی لغت در جدول جو

زروانیان
(زَ / زُ)
فرقه ای که افراد آن از آیین زروانی پیروی می کردند. (فرهنگ فارسی معین 590). پیروان زروان. رجوع به زروان، مادۀ قبل و ایران باستان ج 2 صص 1523- 1525 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زروانداد
تصویر زروانداد
(پسرانه)
مرکب از زروان (نام ایزدی) + داد (داده)، نام یکی از پسران مهرنرسی وزیر بهرام گور پادشاه ساسانی که به مقام هیربدان رسید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بروانیا
تصویر بروانیا
فاشرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد
سپیدتاک، سپیتاک، سفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هزارشاخ، هزارکشان، هزارجشان، هزارافشان، ارجالون
فرهنگ فارسی عمید
(شَرْ)
مردم شروان. اهالی شهر شروان. ساکنان شروان:
من شکسته خاطر از شروانیان وز لفظ من
خاک شروان مومیایی بخش ایران آمده.
خاقانی.
قوت قوت عراق از مادت نطق من است
گرچه شریان دل شروانیان را نشترم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَوْ وا)
سلسله ای از امرای محلی آذربایجان بودند. این خاندان که اصلاً از مهاجران عرب بوده اند نسب خود را به روادبن مثنی الازدی میرساندند که در عهد خلافت ابوجعفر منصور عباسی از جانب والی آذربایجان حکومت تبریز و نواحی آن را یافته بود و فرزندانش از اواسط قرن سوم قدرتی حاصل کردند و یکی از افراد آن خاندان بنام ابوالهیجا تمام آذربایجان را از وجود دشمنان خود صافی کرد و پسرش مملان با ارمنیان و گرجیان جنگهایی کرد و فتوحاتی حاصل نمود.
پسر مملان یعنی ابومنصور وهسودان از حدود سال 410 هجری قمری ببعد پادشاه آذربایجان بود و اوست که قطران شاعر مشهور را در دربار خود داشت. این وهسودان در حملۀ طغرل بر آذربایجان از میان رفت و دیگر خبری از او در دست نیست، لیکن پسرانش ابونصر مملان و ابوالهیجا منوچهر و ابوالقاسم عبدالله بعد از او مشهورند و ابونصر مملان بن وهسودان بفرمان طغرل در سال 450 به جای پدر بر تخت امارت آذربایجان نشست. قطران شاعر این هر سه پسر را مدح گفته است. (از تاریخ ادبیات صفا ج 2 ص 44). و رجوع به شهریاران گمنام تألیف احمد کسروی چ 2 از ص 148 ببعد شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رواقی. رواقیون. اهل اسطوانه. (دزی ج 1 ص 22). حکمای اشراقیان که از مکاشفه احوال ضمائر معلوم می کردند و در کتابی نوشته بودکه رواقیان از آن گویند که ایشان بر رواق نشسته معالجۀ بیماران می کردند و احتیاج به نبض گیری نداشتند. (غیاث اللغات) (آنندراج). جمعی از فلاسفه اند که کیش بت پرستی داشتند و در قرن سوم قبل از میلاد مسیح پیدا شدند و به فریسیان شبیه بودند. مؤسس این فلسفه و طریقه زینو (زنون) همواره در رواقی نشسته ایشان را تعلیم میداد. تعالیم اینان شبیه به تعالیم مذهب مسیح است، اما در بعضی موارد با مذهب مسیحیان مخالفت دارند، از آن جمله فضیلت ایشان مبنی بر عجب و تکبر بود و حال آنکه مذهب مسیح به حلم و تواضع امر می کند و نیز گویند که نفس حکمت برای تصفیه و سعادتمند کردن انسان کافی است و مصیبتهای این جهان فقط شرور و نتایج وهمیۀ غیرحقیقیه اند و شخص حکیم را نشاید که از حزن متأثر شود و به فرح متوکل گردد و اینان در افعال و اعمال خود بسیار صابر و امین بودند. از مشاهیر این طریقه یکی اپکتتیس است که در حدود سال 115 میلادی درگذشت و دیگری مرقس اوریلیوس امپراطور بود که از سنۀ 121 تا 180 میلادی می زیست. پیروان این فلسفه نسبت به سایر طوایف در اکتساب فضایل و آداب خود کمال حرص داشتند و به وحدانیت خدا معتقد بوده آفرینش عالم را به واسطۀ کلمه کن و شمول عنایت الهی را بر جملۀ کاینات مسلم میداشتند. (از قاموس کتاب مقدس ذیل مادۀ رواقیین).
فروغی آرد: همچنانکه اریستیپوس واسطۀ میان سقراط و ابیقور بوده کلبی ها هم واسطۀ میان آن مرد بزرگ و رواقیان بوده اند و این جمله حکمت را تنها برای تعیین تکلیف زندگانی و دستوراخلاقی میدانستند و استفادۀ علمی از آن نمی خواستند و بحث علت و معلول را به اندازه ای که به اخلاق مدد می رساند روا می داشتند، حتی درباره رواقیان میتوان گفت جمعیت ایشان جنبۀ مذهبی بیشتر داشت تا فلسفی. در هر حال سرسلسلۀ این جماعت زینون نامی از اهل قبرس و از معاصران ابیقور بود و دیگری از معتبرترین آنها خروسبس از مردم آسیای صغیر که شاگرد و جانشین زینون بوده است و آنان را رواقی از آن رو گفته اند که حوزۀایشان در یکی از رواقهای شهر آتن منعقد می شد. به عقیدۀ رواقیان کلی یعنی آنچه افلاطون مثال و ارسطو صورت یا تصور می خواند تنها در ذهن موجود است و ذهن انسان لوحی است ساده و معلومات او منحصراً از خارج به دست می آید یعنی بوسیلۀ محسوسات که در ذهن همچون نقش بر موم می باشد. و فهم انسان چهار مرتبه دارد، وهم و گمان و ادراک و علم که مرتبۀ یقین است و این چهار مرتبه را به اشاره بوسیلۀ مشت باز و مشت نیم بسته و مشت بسته و مشتی که در مشت دیگر قرار گرفته باشد نمودار میکردند. کلیۀ رواقیان به منطق اهمیت تمام میدادند و بسیاری از اصطلاحها و فصل و بابهای این فن را آنها وضع و تنقیح کرده اند.
فلسفۀ رواقیان: فلسفۀ رواقیان نوعی از وحدت وجود است اما جسمانی نه روحانی، به این معنی که جز جسم وجودی قائل نیستند و معتقدند که آن فاعل است یا منفعل. فاعل یعنی قوه (بمعنی قدرت نه به اصطلاح ارسطو) آن است که در انسان روح یا نفس و در کلیۀ عالم پروردگار خوانده می شود و منفعل آن است که در انسان بدن و در عالم ماده می نامند و این دو امر یعنی قوه و ماده یا روح و بدن یا خدا و ماسوی که حقیقت آنها واحد است با یکدیگر مزج کلی دارند چنانکه وجود یکی در تمامی وجود دیگری ساری است و انسان عالم صغیر است و جهان عالم کبیر. در باب حقیقت عالم از رأی هرقلیطوس پیروی می کنند که اصل وجود را آتش می دانست و آتش بدوی به هوا و آب وخاک تبدیل یافت و دمی الهی دردمیده شد و بنابراین هر فردی از موجودات از دم الهی بهره ای دارد و آن به قوه ای که در او موجود است اجزاء عالم را نگاه میدارد. مدار امر عالم بر ادوار است و عاقبت متلاشی می گردد ورجوع به اصل یعنی آتش بدوی می کند، پس از آن دور دیگر آغاز میشود و کاملاً مانند دور سابق جریان می یابد وآن نیز سرانجام متلاشی می گردد و همچنین بینهایت. رواقیان جریان امور عالم را ضروری میدانند و جبری مذهبند. در امور اخلاقی بیان ایشان از این قرار است: انسان که عالم صغیر است و جسماً و روحاً پاره ای از عالم کبیر می باشد ناچار باید از قوانین طبیعت پیروی کند و چون در عالم کبیر طبیعت محکوم عقل کل است که داخل وجود اوست انسان هم باید عقل را حاکم بر اعمال خود بداند، پس عمل نیک و فضیلت آن است که با عقل سازگار باشدو بنابراین انسان باید نفسانیات را که از حکم عقل منحرف میشوند از خود دور کند و سکون خاطر را رها نکرده تأثر به خود راه ندهد و اگر چنین کرد و نفس را مغلوب عقل نمود فاعل مختار خواهد بود زیرا جز آنچه عقل حکم می کند آرزو نخواهد بود و هرچه آرزو کند به آن خواهد رسید. پس امور خارجی در آزادی و اختیار و خوشی و سعادت انسان تأثیری ندارد و خوشی امری درونی است یعنی به خرسندی خاطر است و هرچه خود را از علائق بیشتر رهایی دهد وارسته تر خواهد بود و اهتمام در وارستگی و آزادی چنان برای انسان واجب است که جهت استخلاص ازقیود و ناملایمات به خودکشی هم اگر محتاج شود باک نیست و از رواقیان کسانی که رشتۀ حیات خویش را به اختیار قطع کرده اند متعدد هستند.
فضایل از نظر رواقیان: فضیلت مقصود بالذات و غایت او خود اوست و آن در واقع یکی بیش نیست، یعنی حکمت یا شیوۀ عقلایی که جنبه های مختلف دارد، مثلاً اگر از حیث ترس و بی باکی ملحوظ شود دلیری نام می گیرد و اگر نسبت به تمتعات در نظربگیرند خودداری خوانده میشود و هرگاه در تعیین حصه ها و حقوق مردم منظور گردد دادگری خواهد بود و نظر به اینکه فضایل همه از یک منشاء می باشند هر کس دارای یکی از آنها باشد جامع همه فضایل است و اگر فاقد باشد جامع رذایل خواهد بود. چون رواقیان اصول مذکور در فوق را در زندگانی مدار عمل قرار می دادند و جز تقید به پیروی از طبیعت و عقل هیچ امر دیگر را قابل اعتبار و اعتنا و اندیشه نمی دانستند در نزد مردم به نخوت و بیقیدی و عدم عاطفه و درویشی و قناعت و بردباری و خودداری معروف گشته و از این جهات ضرب المثل شده اند. اختلاف اقوام و ملل را هم قائل نبودند و همه مردم رامتساوی دانسته فرزند جهان می خواندند و بنده گرفتن را جایز نمی شمردند. (نقل از سیر حکمت در اروپا تألیف محمدعلی فروغی).
در کتاب تاریخ علم تألیف جرج سارتون و ترجمه احمد آرام چنین آمده است: نمی توان گفت تاریخ پیدا شدن مذهب رواقی در چه زمان بوده، زیرا نمی دانیم مؤسس این مکتب یعنی زنون چه وقت بدنیا آمده است، چون نزدیکترین تاریخ تولدی که برای وی گفته اند یعنی سال 336 قبل از میلاد را در نظر بگیریم آن گاه باید گفت که مذهب رواقی بسختی می تواند از محصولات این قرن باشد و اگر هم باشد به سالهای اخیر آن مربوط می شود، ولی این تاریخ را تا سال 348 و حتی 356 نیز بالا برده اند و زنون به این ترتیب از معاصران سالخورده تر اپیکوروس (ابیقور) بشمار می رود. زنون تدریس خود را در آتن در تالار یا رواقی آغاز کرد که آنرا تالار منقش یا ستوآ می نامیدند، چه در اواسط قرن پنجم قبل از میلاد بوسیلۀ پولوگنوتوس ثاسوسی ’مخترع نقاشی’ نقاشی شده بود. آن تالار را شاعران برای محل اجتماع خود انتخاب می کردند و احتمال دارد که درهای آن بر روی کسانی که میخواستند در آنجا گرد یکدیگر جمع شوند بازبوده باشد. چون زنون در آنجا به تدریس پرداخت مدرسه او را رواق و پیروان اورا رواقیان نامیده اند. بدشواری می توان در فلسفۀ رواقی آنچه را منتسب به مؤسس آن است از آنچه بوسیلۀ کلئانتس و دیگر پیروان زنون بر آن افزوده شد جدا کرد. بدون شک زنون اصول عقاید این فلسفه را وضع و تشریح کرد و با گذشت زمان تغییراتی بر این اصول وارد شدکه چندان مهم نبوده است. زنون فلسفه را به سه قسمت اساسی تقسیم می کرد: فیزیک و اخلاق و منطق. فیزیک شالودۀ معرفت است. منطق او از انتیستنس و دیودوروس کرونوس گرفته شده یعنی مطابق نمونۀ کلبی و مگارایی است ولی خود زنون نیز شخصاً در جهات مختلف چیزهایی بر آن افزوده است. مثلاً در منطق او توجه بیشتری به مطالب صرف و نحوی شده است و صرف و نحو یونانی را می توان تاحد زیادی از مخترعات زنون دانست. شاخه های دیگر منطق عبارت بود از معانی و بیان و جدل (دیالکتیک). معرفت شناسی یا بحث در امور عامۀ رواقیان نیز از ابتکارات خود ایشان است. به عقیدۀ آنان معرفت از راه ادراکات حسی فراهم میشود، با وجود این باید به این گونه ادراکات با احتیاط نظر کنندو چنان نباشد که انسان هنگام استفاده از آنها دچار اوهام و خیالبافیها شود. فیزیک رواقی مخلوطی از مادیگری و وحدت وجود بود. رواقیان معتقد به وجود نیرو یا کششی بودند که همه جا باماده همراه است و همین کشش را سبب جزر و مد جهان می دانستند. این گروه نیز مانند پیروان اپیکوروس دچار تناقضات و ابهاماتی بودند، چه مانند ایشان به روحی اعتقاد داشتند که مادی است و از ماده ای ظریفتر و لطیفتر از بدن ساخته شده است و نفوس در نظر ایشان جسمانی بود نه روحانی. بیشتر توجه ایشان معطوف به اخلاق بود و اندیشۀ سقراط را که می گفت فضیلت همان معرفت است، رواقیان به صورت کاملتری درآورده بودند: معرفت حقیقی آن است که آدمی موافق با عقل یا طبیعت زیست کند، و این خود مستلزم آشنایی و معرفت کامل طبیعت است (علم فیزیک، علم الهی). معرفت علمی خالص ایشان بیشتر از آنکه رنگ ارسطویی داشته باشد رنگ افلاطونی داشت، و بهمین جهت چندان روشن و خالص نبود. مثلاً اینکه افلاطون جهان کبیر را متوازی با جهان صغیر می دانست، سبب این اشتباه آنان شده بود که برای خبرگیری از غیب اهمیت فراوان قائل شوند. در این خصوص ایشان تابع سنن قدیمی یونان بودند و به این ترتیب خود را در درجۀ پست تر ازپیروان اپیکوروس قرار داده اند.
رواقیان ذره بینی را قبول نداشتند ولی جهانی که به تصور ایشان می رسید کمتر از جهان ذره جنبۀ مادی نداشت. هر چیز از چهار عنصر ساخته شده که ترتیب آنها برحسب ازدیاد درجۀ لطافت چنین است: خاک، آب، هوا، آتش. خدا و عقل نیز مادی است، خواه عقل جهانی و خواه عقل فردی که شبیه است به جزئی که از خدا جدا شده باشد. این عقل را نوعی ازنفس و دم گرم می دانستند. روح و نفس از آتش ساخته شده و در پایان دورۀ جهان یک حریق جهانی همه این ارواح را به آتش الهی بازمی گرداند و پس از آن آفرینش جدیدی امکان پذیر می شود. با وجود این باید دانست که این مطالب از مخترعات رواقیان متأخر است و نباید آنها را متعلق به زمانهای دورتر دانست. نکتۀ مهمی که در این فلسفه از زمان زنون به بعد وجود داشته این است که جهان از ماده و عقل ساخته شده است و خود عقل و ماده دو جلوۀ مختلف از حقیقت واحدی هستند، نه عقل بدون ماده وجود پیدا می کند و نه ماده بدون عقل. بعبارت دیگر خدا تنها نیرویی است که در همه جا نفوذ و سریان دارد، با وجود این، نیرو و قوه را نمیتوان از باقی جهان جدا کرد. بطور خلاصه باید گفت که مذهب رواقی کمتر از مذهب اپیکوروس جنبۀ مادی نداشته، منتها جنبۀعقلی آن کمتر بوده است. اوج فلسفۀ رواقی و افتخار ابدی آن در مورد امور اخلاقی است، خیر اساسی تقوی و فضیلت است و فضیلت یعنی اینکه آدمی مطابق با عقل یا طبیعت زیست کند. صاحب فضیلت بودن خیر منحصر به فرد و صاحب فضیلت نبودن شر منحصر به فرد است. هر چیز دیگر جز آن، از درویشی و بیماری و رنج و مرگ قابل اعتنا نیست. مرد خوبی که کسی نتواند تقوی و فضیلت را از وی بازستاند شکست ناپذیر است. چون چنین شخصی به خود رجوع کند و به این نکته متوجه شود که اغلب بدبختیها از تصور و اعتقاد است، همین اعتقاد سبب آن می شود که به خود متکی باشد و منفعل نشود و از درد و رنج آزاد بماند. این سکوت و سکون شبیه همان است که اپیکوروسیان (ابیقوریان) داشته اند، منتها جنبۀ انفعالی آن کمتر و نیرومندی آن بیشتر است (یا در زمان رومیان چنین شده). تنها کافی نیست که شخص تحمل و بردباری نشان دهد بلکه شجاع نیز باید باشد. یکی از لوازم مذهب رواقی آن بود که مرد حکیم ناچار باید تحصیل معرفت کند، چه برای آنکه کسی بتواند بر وفق طبیعت زندگی کند، لازم است که جهان را بفهمد و بشناسد. ولی متأسفانه بیشتر رواقیان به علم و معرفت مختصری درباره طبیعت قناعت می کردند و فاقد حس کنجکاوی علمی بودند. فلسفۀ رواقی دل را ترقی می داد ولی حدت ذهن و فکر را سبب نمی شد. رواقیان به مشیت قائل بودند ولی چنان می پنداشتند که راههای مشیت را از طریق توسل به غیب می توان پیدا کرد واین خود نمونۀ برجسته ای از تناقضات موجود در آن فلسفه است که از فقدان دقت علمی و از تسلیم شدن به احساسات و عواطفی که بنابر سنن و تقالید به آنان رسیده بود، نتیجه شده است. کتاب ’سیاست’ از آثار گمشدۀ زنون است و بنا به گفتۀ پلوتارک این کتاب را در جواب کتاب ’جمهوریت’ افلاطون نوشته بود. بنابراین باید گفت که رواقیان به سیاست توجه داشته اند و از این حیث بر پیروان اپیکوروس تفوق دارند، چه آنان با سکون و آرامش خود از سیاست دوری کردند. مرد رواقی چنان می پنداشت که وظیفۀ وی آن است که در بلند کردن بار سیاست سهم خود را ادا کند، و همین مطلب است که معلوم می دارد چرا فلسفۀ رواقی در قانونگزاری و اصول ادارۀ امپراتوری روم موفقیت پیدا کرده است. اصلی ترین و عالی ترین جنبۀ اخلاق و سیاست رواقی احساس اشتراک و همکاری است که نه تنها باید در مورد اهل میهن و کشور انجام شود، بلکه باید با تمام مردم جهان چنین باشد. در تحت تأثیر انقلاب شگفت انگیزی که با جهانگشایی اسکندر پیش آمده بود، این مردم توانستند از زیر بار یکی از نیرومندترین سنتهای یونان شانه تهی کنند و روح شهر مرکزی دوران هلنی را کنار بگذارند. رواقیان را باید از لحاظ تاریخ نخستین مردم معتقد به ’جهان وطنی’ دانست. این عقیده وحدت نوع بشر یکی از منابع قانون رومی ’حقوق اشخاص’ است که قاموس ملتها و قانون طبیعت بشمار می رود. (نقل به اختصار از تاریخ علم تألیف جرج سارتن ترجمه احمد آرام). و رجوع بدان کتاب صص 646- 653 و رواقیون و رواقیین و اهل اسطوانه ذیل مادۀ اسطوانه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ کَ دَ)
سبب روییدن شدن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). روییدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). رویانیدن. رویاندن. ظاهراًلهجه ای در رویانیدن است. و رجوع به رویانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لِ اُ دَ)
جاری کردن. جریان دادن. (از اشتینگاس) : امعان، رفتن آب و روانیدن آن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به رواندن شود، رایج کردن. سبب رایج شدن، فرستادن. ارسال کردن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، مناسب و لایق شدن. سزاوار گشتن، قابل خرید و فروخت شدن متاع. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
سواریان. دهی از دهستان راهجرد است که در بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم واقع است و 746 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بمعنی عالمیان. (آنندراج). (از: ’زمانی’، منسوب به زمان، عالم + ’ان’، علامت جمع). رجوع به زمانی و زمان شود
لغت نامه دهخدا
(حَرْ را)
جمع واژۀ حرانی منسوب به حران. شهرت مردم حران است. ابن الندیم گوید مأمون در آخر روزگار خویش قصد غزو روم کرد و چون به دیار مضر رسید مردمان او را پذیره شده دعا می گفتند. در میانه جماعتی از حرانیان بودند با قباهای بلند و موی دراز بر بالا زده مانند موی قره جد سنان بن ثابت. مأمون از دیدار آنان شگفتی نمود و گفت شمایان کدام فرقه از اهل ذمه اید؟ گفتند ما حرنانیانیم. پرسید ترسا؟ گفتند نی ! گفت از یهود؟ گفتند نی ! گفت پس مجوس ؟ گفتند نی ! پرسید آیا شما را کتابیست ؟ در پاسخ تمجمج کردند. گفت در این حال از زنادقه و بت پرستان اصحاب الرأس روزگار پدرم رشید باشید و خون شما رواست و در ذمۀ اسلام نیستید. گفتند ما جزیه گزارانیم. گفت جزیه اهل کتاب راست و شما را کتاب نیست. اکنون یکی از دو راه بگزینید، یا مسلمانی گیرید و یا به یکی از دینهای دیگر پیامبران که خدای تعالی در کتاب خود یاد کرده درآیید، وگرنه یک تن از شما را زنده نمانم. شما را تا بازگشت این سفر زمان است، اگر قبول اسلام کردید یا دینی از ادیان اهل کتاب پذیرفتید چون بازگردم در امان باشید، وگرنه بقتل شما فرمان کنم و بیختان براندازم. چون مأمون از آن منزل برداشت حرنانیان زی خویش بگردانیدند و موی باز کردند و پوشش قبا ترک گفتند و بسیاری ترسائی گرفتند و زنار پوشیدند و طائفه ای اسلام آوردند و شرذمه ای بر حال پیشین بایستادند پریشان و چاره اندیش، تا فقیهی از اهل حران گفت من چیزی برای نجات شما یافته ام تا بدان از مرگ رهائی یابید. حرانیان مالی عظیم که از زمان هارون تا آن روز در بیت المال خویش برای روزگار نوائب و حوادث گرد کرده بودند بدو بردند و او گفت: چون مأمون بازآید بدو بگوئید ما صابیانیم، چه این نام در کتاب خدای عزاسمه آمده است، شما این نام بخود گیرید تا از مرگ خلاص یابید. لکن مأمون از این سفر بازنگشت و به بذندون درگذشت. و نام صابی بر این قوم از آن روز ماند، چه تا آنگاه در حران و نواحی آن قومی بدین نام نبود. چون خبر وفات مأمون بشنودند بیشتر آنان که ترسائی گرفته بودند مرتد شدند و به حرنانیت بازگشتند و موی خویش دراز کردند، چنانکه از پیش بود. لکن مسلمانان قبا پوشیدن آنان را منع کردند، چه قبا لبس اصحاب سلطان بود. و آنان که مسلمانی پذیرفتند ارتداد نتوانستند آورد، چه حکم ارتداد از اسلام قتل است. از اینرو در زیر پردۀ نام اسلام دین خود نگاه میداشتند، و زنان حرنانیه می گرفتند و نرینه ها را مسلمان و مادینه ها را حرنانی می داشتند و روش مردم ترعوز و سلمسین دو قریۀ بزرگ نزدیک حران تا بیست سال این بود، تا آنکه دو فقیه مسلمان حرنان ابوزراره و ابوعروبه و سایر مشایخ اسلامی آنجا تزویج زنان حرنانی را منع کردند و گفتند چون اهل کتاب نیستند گرفتن آنان حرام باشد و هنوز تا بدین زمان (337 هجری قمری) بعض مردم آنجا حرنانی و برخی مانند بنوابلوط و بنوقیطران بر مذهب نصاری باشند. (فهرست ابن الندیم). خوارزمی گوید: کلدانیان آنانند که صابیان و حرانیان نامیده شوند، و بقایای ایشان در حران و عراق هستند و پیغمبر خود بوذاسپ را میدانند که در هند ظهور کرد، و برخی از ایشان میگویند که هرمس بوده است. اما بوذاسپ در روزگار شاه طهمورث بود و دبیری پارسی را او آوردو این قوم را در زمان مأمون صابئین نام نهادند. اما صابئیان حقیقی فرقه ای از نصاری و باقی مانده های سمنیان در هند و در چین هستند. (مفاتیح العلوم خوارزمی) (حاشیۀ مزدیسنا ص 56). حرانیان از قدیم الایام به ریاضیات و نجوم و بعد از آن به فلسفه توجه داشتند. فخر رازی مدعی بوده است که محمد زکریای رازی اعتقاد به قدماء خمسه (مکان، زمان، نفس، هیولی و خدا) را از حرانیان گرفته است، ولیکن حقیقت آن است که این اعتقاد پس از رازی در میان حرانیان راه یافت. (تاریخ علوم عقلی ج 1 ص 10 و 169). و رجوع به حرّان و صابئین شود
لغت نامه دهخدا
(بَرْ)
نام یکی از دهستان های میانۀ بخش ترکمان شهرستان میانه. این دهستان از 28 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از: ورزقان، صومعه بالا، یالقوزآغاج، کلهر، ورنکش، ملاحاجی، ترکمان. سکنۀ آن در حدود 25610 تن است. آب آن از چشمه هاو رود خانه ترکمانچای و یالقوزآغاج و محصول آن غلات و حبوب و بزرک است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ)
به لغت یونانی رستنیی باشد که مانند عشقه بر درختها پیچد و میوۀ آن شبیه به انگور است، بجهت دباغت کردن چرم بکار آید و آنرا به عربی حالق الشعر خوانند چه از آن ریشه ها آویزان می باشد و باین سبب هزارافشان گویندش. (برهان). به یونانی فاشرا است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (اختیارات بدیعی) (مخزن الادویه). کرم دشتی. کرمهالبیضاء
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
به گرویدن واداشتن. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 312). بسکون راء نیز جائز است و متعدی گرویدن میباشد. (فرهنگ شعوری) ، رهن گردانیدن. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 312)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
از جملۀ شش طایفۀ ایران باستان که متمدن و شهرنشین بوده اند و تصور کرده اند که همان کرمانیان باشند. (تاریخ ایران باستان ص 227)
لغت نامه دهخدا
رجوع به روحانی بضم را شود
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ دَ)
مانده و خسته شدن و آزرده گشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یکی از قبائل معروف قزوین است که دانشمندان و زهاد بزرگی از آن برخاستند، سرسلسلۀ ایشان زادان است که در عصر رسول
، بر گروهی از اعراب حکومت میکرده است، (تاریخ ادبیات براون ج 3 ص 115) (تاریخ گزیده ص 846)، و رجوع به زادان در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ ارمانی، منسوب به ارمان:
ز پرده درآمد یکی پرده دار
بنزدیک سالار شد هوشیار
که بر در بپایند ارمانیان
سر مرز ایران و تورانیان
همی راه جویند نزدیک شاه
ز راه دراز آمده دادخواه...
برفتند یکسر بنزدیک شاه
غریوان و گریان و فریادخواه
بکش کرده دست و زمین را بروی
برفتند زاری کنان پیش اوی
که ای شاه پیروز جاوید زی
که خود جاودان زندگی را سزی
ز شهری بداد آمدستیم دور
که ایران ازین روی و زان روی تور
کجا خان ارمانش خوانند نام
ز ارمانیان نزد خسرو پیام...
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَرْ)
آل مروان. بنی مروان. سلسله ای که از 380 تا 489 (478) هجری قمری بر دیاربکر (آمد) و ارزن و میافارقین و کیفا و جزیره حکومت داشته است. نسبت آنان به دوستک کردی حمیدی میرسد. مؤسس سلسله را ’باد’ رهبر کردان حکمران حصن کیفا نوشته اندکه به مرزهای ارمنیه حمله برد و قلعۀ ارجیش را اشغال کرد و پس از درگذشت عضدالدولۀ بویهی تسلط خود رابر آمد (دیار بکر) و میافارقین و نصیبین گسترش داد و در 380 هجری قمری در جنگ با حمدانیان کشته شد. پس ازوی خواهرزادۀ کردنژادش ابوعلی حصن بن مروان جای او را گرفت و سلسله به نام او به بنی مروان یا آل مروان یا مروانیان مشهور شد و پس از ابوعلی ممهدالدوله ابومنصور سعید بن مروان (387 تا 402) و از بعد وی نصرالدوله ابونصر احمد بن مروان (از 402 تا 453) بر نواحی مذکور حکومت کرد و خود در میافارقین مستقر بود و قصری در چهار فرسنگی میافارقین ساخته بود و فرزندش سعد برآمد (دیار بکر) حکم می راند. ناصرخسرو به هنگام عبوراز میافارقین و آمد از این نصرالدوله یاد می کند و می نویسد: مردی صدساله است و هست. نظام الدین (نظام الدوله) ابوالقاسم نصر بن احمد (حاکم میافارقین) و سعید برادر ابوالقاسم فرزند نصرالدوله (حاکم آمد) و سپس ابوالمظفر منصور بن نصر (از472 تا 489 یا 478) هجری حکومت داشته اند. بقایای این سلسله را حسام الدین تمرتاش بن ایلغاری صاحب ماردین در 532 بر انداخته است
لغت نامه دهخدا
(بُ)
آل برهان. خاندانی بزرگ از بخارا معاصر سلاجقه و خوارزمشاهیان. رجوع به آل برهان شود:
وارث صاحب شریعت صاحب درس و سبق
خسرو برهانیان صاحبقران روزگار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
اشکانیان. پادشاهان پارت. اردوانیون: همگان او (اشک) را معظم داشتندی و مقدم دانستندی و نامه و سخن او را حرمت نهادندی بحکم آنکه از نژاد پادشاه بزرگ بود و میانۀ مملکت او داشت و این قاعده اشغانیان و اردوانیان در میان ملوک الطوایف تا آخر عهد ایشان مستمر بود... و این اشغانیان و اردوانیان را آثاری نبوده است که از آن باز توان گفت و آخر ایشان اردوان بود که اردشیر او رابکشت و دختر او را بزن کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج ص 59). رجوع به اردوانیون و اشکانیان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ارزانی. رجوع به ارزانی شود.
لغت نامه دهخدا
از قبائل قزوین و اصلشان از عرب بنی خفاجه است و منشوری از رسول اﷲ
بخط امیرالمؤمنین علی (ع) دارند و این سواد آن است: بسم اﷲ الرحمن الرحیم هذا الکتاب من محمد رسول اﷲ الی بنی زاکان بعد ما اسلموا بی ... انزل الی انکم ترجعون الی دیارکم و مغارکم و منازلکم ... (تاریخ گزیده چ لیدن ص 845)، و در ص 846 آن کتاب آرد: ایشان دو شعبه اند یکی بعالمی منسوب ... شعبه دوم ارباب صدور بودند - انتهی، و رجوع به تاریخ ادبیات براون ج 3 ص 246 و زاکانی شود
لغت نامه دهخدا
بیونانی لاجورد است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مردمان خزران. اهل خزران:
بخزرانیان راست آراسته
ز چپ بانگ برطاس بر خاسته.
نظامی.
مگر ز آفت آن بیابانیان
براحت رسد کار خزرانیان.
نظامی.
بفرمود سر تا گذرگاه کوه
ببندند خزرانیان هم گروه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
در تاریخ جهانگشای جوینی نام قبیله ای ذکر شده است از ترکان: از لشکر سلطان اورانیان که هم از قبیل اعجمیان بودندی، (جهانگشای جوینی)، و اغلب لشکر او جماعتی ترکان بودند از خیل خویشان مادرش که ایشان را اورانیان خواندندی، (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
کلیۀ مردم اورال آلتائی که در آسیای مرکزی و شمالی و در شمال کشور ایران سکونت دارند و اقوام هن و مجار و ترک از این قومند، (از لاروس)، مردم توران زمین، ساکنان سرزمین توران، مرحوم بهار در سبک شناسی آرد: ... یکی تورانیان، یعنی فرزندان تور، پسر فریدون که محل سکونت آنها به قول خداینامه و شاهنامه مشرق ایران و ماوراءالنهر بوده است، این دسته مطابق تحقیقات علمی، طوایفی بوده اند آریائی نژادو از تیره ’سکا’ که زبان و آداب آنان ایرانی بوده است و تنها در کیش و تربیت اجتماعی با ایرانیان غربی و شمالی و جنوبی فرق داشته اند، مذهب آنان غالباً پرستیدن عناصر آفتاب و یا بت پرستی بوده است و گروهی شمنی مذهب، که آن نیز شعبه ای از بت پرستی است و از بودائی مأخوذ است بوده اند، شغل آنان چوپانی و صحراگردی وکارشان تاخت و تاز و حمله بر ممالک همسایه برای یافتن چراگاه بوده است، این مردم دیرگاه در ترکستان شرقی با اقوام زردپوست همجوار، و مشغول جنگ و پیکار بودند و در عهد ساسانیان و خاصه انوشیروان با طوایفی ازترکان آلتائی آمیزش یافتند، مردم ماوراءالنهر تا حدود تبت همه از این جنس بوده و همواره در برابر فشار طوایف آلتائی و ساکنان مغولستان و تبت مقاومت می کردند و گاه بگاه نیز به ایرانیان و بنی اعمام خود فشار آورده و جنگهای خونین و درازی براه می انداختند که از آن جمله حروب سلم و تور و ایرج و حرب افراسیاب و کیخسرو و حروب ارجاسپ و گشتاسب است و ... با ساسانیان هم بنام هون سفید و هپتال در زد و خورد بودند ... (ذیل سبک شناسی ج 2 ص 244)، رجوع به مزدیسنا و تاریخ ایران باستان ج 1 ص 218 و فرهنگ ایران باستان ص 238، 241، 251 و 304 و احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1272 شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان خفرک بخش زرقان شهرستان شیراز با 52 تن سکنه، آب آن از رود خانه سیوند، محصول آن غلات و چغندر، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رواقیان
تصویر رواقیان
جمع رواقی، ستاوندیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانیدن
تصویر روانیدن
فرستادن ارسال، جاری ساختن، رایج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده هزار افشان از گیاهان گیاهی است که مانند عشقه بر درختها پیچد. میوه آن شبیه بانگور است و جهت دباغت بکار برند حالق الشعر هزار افشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروانیات
تصویر کروانیات
کاروانکیان تیره کاروانک ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع پروانه راسته ای از تیره حشرات که دارای 4 بال نازک پوشیده از پولکهای لطیف کوچکی است که غالبا رنگینند. قطعات دهانی این جانوران جهت مکیدن مایعات تغییر شکل یافته بدین صورت که دو آرواره حیوان بشکل لوله ای در آمده و خرطوم طویلی را تشکیل میدهد. پروانگان اقسام متعدد دارند که بعضی از آنها دارای رنگ آمیزیهای بسیار زیبا و جالب میباشند. یا پروانگان روزانه پروانگانی هستند که در موقع استراحت و نشستن روی دیوار یا گیاهان بالهایشان بطور عمودی قرار میگیرد و شامل تعداد زیادی از پروانه ها میباشند. این پروانه ها رنگهای بسیار زیبایی دارند و بر روی سبزیها پرواز میکنند. یا پروانگان شبانه. پروانگانی هستند که گونه های متعددی را شامل میشوند. بالهای این پروانه ها در موقع استراحت بحالت افقی قرار میگیرد. بعضی از گونه ها مانند پروانه کرم ابریشم نوزادشان پس از خروج از تخم که بشکل کرم در میاید بدور خود پیله ای می تند که از الیافش ابریشم تهیه میکنند و بعضی از گونه ها هم انگل میوه ها (از قبیل سیب و گلاب و آلو) میشوند و خسارات زیاد وارد میکنند شب پره. یا پروانگان غروب پروانگانی هستند که مانند پروانگان شیانه بالهایشان در موقع استراحت افقی است. گونه ای از این دسته پروانگان که در داخل اماکن مرطوب و زیرزمینهای تاریک میزیند و بر روی بالهای قهوه یی رنگشان نقش سر مرده ای را دارند. نوزاد 10 گونه اخیر انگل سیب زمینی میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروانگان
تصویر پروانگان
((پَ نِ))
جمع پروانه، راسته ای از تیره حشرات که دارای چهاربال نازک پوشیده از پولک های لطیف کوچکی است که غالباً رنگینند. پروانگان اقسام مختلف دارند که بعضی از آن ها دارای رنگ آمیزی بسیار زیبا و جالب می باشند
فرهنگ فارسی معین