جدول جو
جدول جو

معنی زرهانتن - جستجوی لغت در جدول جو

زرهانتن
(گُ)
به لغت زند و پازند بمعنی زاییدن باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). هزوارش ’زرهونی تن’ و ’زرهون تن’، پهلوی ’زاتن’ و بنابراین اصل ’زرهون تن’ است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رهاندن
تصویر رهاندن
رها کردن، آزاد کردن، نجات دادن
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
بلغت زند و پازند بمعنی افشاندن باشدو پسهانمی بمعنی افشانم و پسهانید یعنی بیفشانید. (برهان قاطع). و ظاهراً این لفظ تحریف فشاندن باشد
لغت نامه دهخدا
(تِ رِ تِ)
جوهر تربانتین. هیدروکربور از اسانس تربانتین. رجوع به تربانتین و هیدروکربور شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
به لغت زند و پازند: زمزمه کردن مغان در وقت غذا خوردن. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
هزوارش پختن است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). به زبان زند و پازند به معنی پختن باشد که نقیض خام بودن است و نسهانمی یعنی می پزم و نسهانید به معنی پزید است که امر بر پختن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
به لغت زند و پازند (ژند و پاژند) به معنی رفتن باشد که در مقابل آمدن است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ تَ)
ترنتینو. یکی از ولایات شمالی ایتالیاست که در سال 1919 میلادی از امپراطوری اتریش جدا گردید و 394700 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(لُ تَ)
رهانیدن. آزاد کردن. نجات دادن.خلاص نمودن. آزادی دادن. (ناظم الاطباء). آزاد کردن از بند. (آنندراج). جدا کردن. نجات دادن:
وین فره (پیر) زبهر تو مرا خوار گرفت
برهاناد ازو ایزد جبار مرا.
رودکی.
تبهای دیرینه را منفعت کند و از یرقان برهاند. (الابنیه).
ترا دین و دانش رهاند درست
ره رستگاری ببایدت جست.
فردوسی.
از آن آمدم سوی میدان تو
که از تن رهانم مگر جان تو.
فردوسی.
رهاندم ز تن همچنان جان اوی
که ویران کنم کشور و خان اوی.
فردوسی.
رهاند خرد مرد را از بلا
مبادا کسی در بلا مبتلا.
فردوسی.
زین اژدهای پیسه نتواندت رهاندن
ای برخطا و زلت جز رحمت خدایی.
ناصرخسرو.
ایزد برهاندت از بلاهاش
به زین سوی من ترادعا نیست.
ناصرخسرو.
که به آل رسول خویش مرا
برهاندی ازین رمۀ نسناس.
ناصرخسرو.
که از سایۀ غیر سر می رهانم
که از خود چو سایه جدا می گریزم.
خاقانی.
چو جان کارفرمایت به باغ خلد خواهد شد
حواس کارکن در حبس تن مگذار و برهانش.
خاقانی.
جز ساقی و دردی و سفال و می
از ششدر غم مرا که برهاند؟
خاقانی.
شه آن کاردان را که کشتی رهاند
بفرمود تا کشتی آنجا رساند.
نظامی.
به هرجا که او تاختی بارگی
رهاندی بسی کس ز بیچارگی.
نظامی.
گفتم که دل از چنبر زلفت برهانم
ترسم نتوانم که شکن برشکن است آن.
سعدی.
رمقی بیش نمانده ست گرفتار غمت را
چند مجروح توان داشت بکش تا برهانی.
سعدی.
گر بار دگر دامن کامی به کف آرم
تا زنده ام از چنگ منش کس نرهاند.
سعدی.
- بازرهاندن، وارهاندن. رهانیدن. رهاندن. خلاص کردن. آزاد ساختن: مردم... نخست ترا بازرهانند. (کلیله و دمنه).
خوی بدش که بازرهاند مرا ز من
آن خوی بد ز هرچه نکوتر نکوتر است.
خاقانی.
یارب ازین حبس گاه بازرهانش که هست
شروان شرالبلاد خصمان شرالدواب.
خاقانی.
- وارهاندن، آزاد ساختن. رهانیدن:
وارهان زین دامگاه غم مرا
کآرزوی آشیان می آیدم.
خاقانی.
جان یوسف زاد را کآزادکردۀ همت است
وارهان زین چارمیخ هفت زندان وارهان.
خاقانی.
رجوع به وارهاندن شود.
، رهاکردن دست و پای ستور ومرغ را از بند، ربودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رهاندن
تصویر رهاندن
نجات دادن خلاص کردن (از قید و بند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاندن
تصویر رهاندن
((رَ دَ))
نجات دادن، خلاص کردن
فرهنگ فارسی معین
پرواز کردن، از خوشحالی در پوست نگنجیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ایجاد درگیری، آغاز شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بر سر نهادن بار، آغاز دوباره ی برف و باران
فرهنگ گویش مازندرانی
رها شدن
فرهنگ گویش مازندرانی