جدول جو
جدول جو

معنی زرفینک - جستجوی لغت در جدول جو

زرفینک
(زُ نَ)
عضو زایشی ماده در گیاهان نهان زاد، آوندی که در خزه ها در انتهای برخی از ساقه ها قرار دارد و درسرخس ها بر روی پروتال مستقر است. (فرهنگ فارسی معین). فرهنگستان ایران این کلمه را معادل آرکگون پذیرفته است. رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود
لغت نامه دهخدا
زرفینک
آرکه گون
تصویری از زرفینک
تصویر زرفینک
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرفین
تصویر زرفین
حلقۀ کوچک که به در یا چهارچوب در می کوبند و زنجیر یا چفت را به آن می اندازند، زفرین، زوفرین، زورفین، زلفین
حلقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترفینه
تصویر ترفینه
آشی که از قره قروت تهیه شده باشد، آش ترف، ترف با
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترشینک
تصویر ترشینک
ترشک، گیاهی صحرایی با برگ های درشت شبیه برگ چغندر که طعم ترش دارد و آن را مانند سبزی در آش و بعضی غذاهای دیگر می ریزند، حمّاض، تره خراسانی، ترشه، ساق ترشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زورفین
تصویر زورفین
زرفین، حلقۀ کوچک که به در یا چهارچوب در می کوبند و زنجیر یا چفت را به آن می اندازند، زفرین، زوفرین، زلفین، برای مثال خوی نیکو را حصار خویش گیر / وز قناعت بر سرش زن زورفین (ناصرخسرو۱ - ۱۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
زرین بن ابی زرین السراج الرزجینی که از عکرمه مولی ابن عباس (رض) روایت کرد و عبدالله ابن مبارک نیز از او روایت کرد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
بمعنی زرفین است و آن حلقه ای باشد که بر چارچوب در خانه نصب کنند و زنجیر در را بر آن اندازند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). زنجیر باریک آهنین که بر در، زنند و حلقه ای در آن فکنند تا باز نشود. (از شرفنامۀ منیری). حلقه ای باشد که بر چارچوب در نصب کنند و زنجیر را بدان اندازند تا در گشوده نشود و آن را زرفین و زورفین و زوفرین نیز گویند. (جهانگیری). جمع واژۀ زرفین. (اقرب الموارد). و رجوع به زرفین شود
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ نَ)
رستنیی باشد بوستانی که به عربی حماض گویند و تخم آن را بذرالحماض خوانند. (برهان). حماض بستانی. (ناظم الاطباء). رجوع به ترشک و ترشه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ)
مرکّب از: ترف + ینه، پسوند نسبت، آشی را گویند که قاتق آن را قراقروت کرده باشند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری)، آشی است که قاتق آن از ترف کنند. (فرهنگ رشیدی)، آش قراقروت. (انجمن آرا) (از آنندراج)، آش ترف و ترفبا. (ناظم الاطباء) :
من مست ابد باشم نی مست ز باغ رز
من لقمۀ جان خوردم نه لقمۀ ترفینه.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری)،
و رجوع به ترف و ترفبا شود
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ)
خرجین کوچک: خرجینکی بود که کتاب در آن می نهادم. (از سفرنامۀ ناصرخسرو) ، میوه ای که مانند خرجین کوچک است مانند قدومه. (از گیاه شناسی ثابتی ص 525)
لغت نامه دهخدا
(چِ نَ)
قسمی انگور. نوعی انگور
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
برف به شکر یا شیره آمیخته. برف شیره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ کَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب، این کلمه رامقام یعنی شیوه و اسلوب موسیقی معنی کرده است. رجوع به دزی ج 1 ص 587 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب است به زرجین که محلۀ کبیرۀ معروفی است در مرو. (از انساب سمعانی). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی زرفین است و آن حلقه ای باشد که بر چارچوب در و صندوق و امثال آن زنند و زنجیر بر آن اندازند و قفل کنند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری)، زرفین، زلفین، (فرهنگ فارسی معین) :
هر کسی انگشت خود یک ره کند در زورفین،
منوچهری،
خوی نیکو را حصار خویش کن
وز قناعت بر سرش زن زورفین،
ناصرخسرو،
گر در دانش بتو بر بسته گشت
من بگشایم ز درون زورفین،
ناصرخسرو،
رجوع به زرفین و زلفین شود
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
تخمی باشد که آن را خرفه گویند. (برهان). فرفخ. فرفه. فرفهن. فرفین. فرفینا. پرپهن. رجوع بدین مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
حلقه ای باشد که بر چهارچوب در نصب کنند و زنجیر در را بر آن اندازند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و به معنی زره و پرۀ قفل هم آمده است و عربان زرفین را بکسر اول گویند... (برهان). حلقۀ در و زنجیر. (غیاث اللغات). و آن را زورفین و زولفین نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). وبعضی آن زنجیر را زولفین گفته اند و بمنزلۀ زلف در، دانسته اند. (آنندراج) (انجمن آرا). بمعنی زرافین است و آن را زلفین نیز خوانند. (جهانگیری) :
به آب گرم درمانده ست پایم
چو در زرفین در انگشت ازهر.
دقیقی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1282).
هرکجا امن او کشد باره
نکشد بار قفلها زرفین.
انوری.
وآن کجا باره ای کشد از امن
قفل بیزار گردد از زرفین.
انوری.
جود او کعبۀ زوارشناس
کعبه ای کش دربی زرفین است.
ابوالفرج رونی.
خالیم چون قفل و یک چشمم چوزرفین لاجرم
مجلس ارباب همت را چو حلقه بر درم.
خاقانی.
، فرهنگستان ایران این کلمه رابجای حلقه در بدن جانوران پذیرفته است. محمد معین آرد: حلقۀ بدن جانورانی مانند کرمهای حلقوی. در این نوع حیوانات هر یک از حلقه ها دارای ساختمان نسبتاً کاملی برای جذب و دفع و متابولیسم مواد غذایی موجود است و به تعداد حلقه ها این ساختمان تکرار می شود و هر یک از حلقه ها طوری است که همه اعمال حیاتی را بتنهائی می تواند انجام دهد، به همین جهت اگر کرم حلقوی را بقطعاتی تقسیم کنیم هر قطعه مانند جانوری کامل می تواند بزندگی ادامه دهد. حلقه. (فرهنگ فارسی ج 2 ص 1735). رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود
لغت نامه دهخدا
(زُ / زِ)
زنجیر در. (منتهی الارب). حلقۀ در... (از اقرب الموارد). رجوع به نشوءاللغه ص 93 و المعرب جوالیقی ص 176 شود،... یا عام است. (منتهی الارب). هر حلقه را گفته اند. ج، زرافین. (از اقرب الموارد). حلقه: کانت درع رسول اﷲ صلی اﷲ تعالی علیه و سلم ذات زرافین، اذا ارسلت مست الارض و هو معرب عن فارسی... (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و قد زرقن صدغیه، جعلها کالزرفین. (تاج العروس، ایضاً). رجوع به زرفنه و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(زُ نَ)
زرفینک. زورفینک. زولفینک. زورفین خرد. که از طریق مشابهت حلقه بودن به زلف اطلاق می شود. موی صدغ حلقه کرده. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). (از: زلفین +ک، پسوند تصغیر و تحبیب). ج، زلفینکان:
زلفینک اوبر نهاده دارد
بر گردن هاروت زاولانه.
خسروی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 448).
بینی آن زلفین او چون چنبر بالان بخم
گر بلخچ اندر زنی ایدون بود چون آبنوس.
طیان (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 61).
ای بسا شورا کزان زلفینکان انگیختی
گر نترسیدی تو از منصور عادل کدخدای.
منوچهری.
رجوع به زلفین شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
حلقوی (اصطلاح جانورشناسی). (فرهنگستان ایران). کرمهای حلقوی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زرفین شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بقلهالحمقاء. (فهرست مخزن الادویه). فرفخ. فرفه. فرفهن. فرفیم. فرفین. پرپهن. رجوع بدین مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
حلقه ای باشد که بر چار چوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند، زلف معشوق. توضیح: بعضی این کلمه را زلفین بصیغه تثتیه خوانند ولی باید دانست که اولا زلف در عربی قدیم نیامده و معربست و ثانیا استعمال دوزلفین و زلفینکان از طرف گویندگان رفع شبه میکند. مع هذا گاهی به صیغه تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفینه
تصویر ترفینه
ترف با
فرهنگ لغت هوشیار
زلفین، حلقه بدن جانورانی مانند کرمهای حلقوی درین نوع حیوانات هر یک از حلقه ها دارای ساختمان نسبتا کاملی برای جذب و دفع و متابولیسم مواد غذایی موجود است و به تعداد این حلقه ها این ساختمان تکرار میشود و هر یک از حلقه ها طوری است که همه اعمال حیاتی را به تنهایی میتواند انجام دهد به همین جهت اگر کرم حلقوی را به قطعاتی تقسیم کنیم هر قطعه مانند جانوری کامل میتواند به زندگی ادامه دهد حلقه
فرهنگ لغت هوشیار
عضو زایشی ماده که در گیاهان نهانزاد آوندی که در خزه ها در انتهای برخی از ساقه ها قرار دارد و در سرخسها بر روی پروتال مستقر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرفینی
تصویر زرفینی
کرمهای حلقوی
فرهنگ لغت هوشیار
زلفین، حلقه بدن جانورانی مانند کرمهای حلقوی درین نوع حیوانات هر یک از حلقه ها دارای ساختمان نسبتا کاملی برای جذب و دفع و متابولیسم مواد غذایی موجود است و به تعداد این حلقه ها این ساختمان تکرار میشود و هر یک از حلقه ها طوری است که همه اعمال حیاتی را به تنهایی میتواند انجام دهد به همین جهت اگر کرم حلقوی را به قطعاتی تقسیم کنیم هر قطعه مانند جانوری کامل میتواند به زندگی ادامه دهد حلقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زورفین
تصویر زورفین
((زُ فِ))
حلقه ای که زنجیر یا چفت را در آن می انداختند، زلف معشوق، زلفین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرفین
تصویر زرفین
((زُ رْ))
حلقه ای که زنجیر یا چفت را در آن می انداختند، زلف معشوق، زلفین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترفینه
تصویر ترفینه
آش قره قروت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زرفینی
تصویر زرفینی
آنلید
فرهنگ واژه فارسی سره
شراره ی آتش، شراره ی آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
ارگانیک
دیکشنری اردو به فارسی