جدول جو
جدول جو

معنی زردچوب - جستجوی لغت در جدول جو

زردچوب(زَ)
زردچوبه. (ناظم الاطباء). رجوع به زردچوبه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زردنبو
تصویر زردنبو
زردچهره، کسی که چهره اش به علت بیماری یا ضعف زرد باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرچوبه
تصویر زرچوبه
زردچوبه، غدۀ زیرزمینی و زرد رنگ گیاهی علفی با برگ های بیضی شکل به همین نام که به عنوان ادویه و دارو مصرف می شود، این غده ها در اطراف ساقۀ زیرزمینی تولید می شود، دارزرد، هرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردگون
تصویر زردگون
زرد رنگ، زردفام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردگوش
تصویر زردگوش
منافق و مفسد، برای مثال زردگوشان به گوشه ها مردند / سر به آب سیه فرو بردند (نظامی۴ - ۶۰۲)، بیکاره، ترسناک، پشیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردروب
تصویر گردروب
گردروبنده، آنکه گرد و خاک را از جایی بروبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردچوبه
تصویر زردچوبه
غدۀ زیرزمینی و زرد رنگ گیاهی که به عنوان ادویه و دارو مصرف می شود، دارزرد، گیاهی علفی با برگ های بیضی شکل که این غده ها در اطراف ساقۀ زیرزمینی آن تولید می شود
فرهنگ فارسی عمید
(زَ چَ)
زردچقو. نام مرغی است زردرنگ. (آنندراج). یک نوع مرغ زرد. (ناظم الاطباء). زردک. چکاوک زرد. صفاریه. (زمخشری، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ چِ)
زردچهره. (فرهنگ فارسی معین) :
فرق بر او سینه سوز و دیده دوز و مغزریز
زربار و مشکسای و زردچهر و سرخرنگ.
منوچهری.
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان دیلمان است که در بخش سیاهکل شهرستان لاهیجان واقع است و137 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان باشتن است که در بخش داورزن شهرستان سبزوار واقع است و 353 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کنایه از مردم منافق و مذبذبین باشد. (برهان) (آنندراج). کنایه از منافق باشد. (انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی). منافق. مذبذب. بدخواه. کینه ور. متملق. (ناظم الاطباء). منافق مذبذب. (فرهنگ فارسی معین) (از غیاث اللغات). در بهار عجم، زردگوش و زردگوشه، کاهل و بیکاره که کاری از او برنیاید و زیرچاق همه باشد. (آنندراج). بی غیرت بی تعصب. زرده گوش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زردگوشان هری را کردی ازگفتار نغز
چون سیه چشمان جنت گوش و گردن پر درر.
سنائی.
جوقی از این زردگوش گاه غضب سرخ چشم
هر یک طاغی و دیو رهبر طغیان او.
خاقانی.
زردگوشان به گوشه ها مردند
سر به آب سیه فروبردند.
نظامی.
هرچند ز چشم زردگوشان
سرخ است رخم ز خون جوشان.
نظامی.
کون فراخی تنگ چشمی دل سیاه
زردگوشی دین فروشی عشوه خیز.
پوربهای جامی (از آنندراج).
، و نیز کنایه از ترسان و هراسان. (آنندراج) :
کسی که پنبه بگوش است چون گل پنبه
ز خاک روز جزازردگوش برخیزد.
محمد سعید اشرف (ایضاً).
ولیکن در این بیت نادم و پشیمان نیز درست میشود، فتأمل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زردرنگ. زردفام. (فرهنگ فارسی معین) :
همیدون نداد ایچ کس پاسخش
به بد خیزد و زردگون شد رخش.
دقیقی (گنج بازیافته ص 45)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَمْ)
در تداول رنگی زرد و تیره چون رنگ بهی پخته و امثال آن و تنها در آدمی مستعمل است. کسی که روی زرد بدرنگ از بیماری دارد. با رنگی زرد و بدرنگ چون بیماران. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). زردچهره (مخصوصاً کودک). (فرهنگ فارسی معین) ، زردرنگ. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زرد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دِ)
چوبی که با آن رنگ زرد می کنند، نوعی از سریش، قطعۀ بزرگی از چوب درخت عشر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ / بِ)
بیخ نباتی است ساق آن بقدر دو زرع و از بیخ آن شعبه ها روئیده و در هر شعبه برگهای شبیه به برگ مورد تازۀ کوچکی رسته و گل آن زرد و بیخ آن را از زمین برآورده جوش داده، خشک نموده و به اطراف برند و بعد از چهار ماه رایحه آن نیکو می شود و آن را زردچوبه نیز می نامند. (انجمن آرا). زردچوبه باشد. (آنندراج). زردچوبه و عروق الصفر. (ناظم الاطباء). زرچوبه که یک جنس آن زرد و جنس معطر آن بنام جذوار مشهور است. (گیاه شناسی گل گلاب ص 290). زردچوبه. بقلهالخطاطیف. هرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
شمال زرفشان هر روز طاووسان بستان را
نهد زرچوبه بر منقار و مالد زعفران بر پر.
عثمان مختاری (از انجمن آرا).
ز تسعین خرخمخانه سازم خمرۀ مرهم
بریزم اندر او سیماب و زرچوبه برون آرم.
سوزنی.
با بیخ کوه کورگ زرد دارد
زرچوبه را چه بیخ و چه رگ باشد.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 867).
رجوع به زردچوبه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
اسب ابرش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
فولاد و آهن سخت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مایل به زردی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، واقع در 3000گزی باختر ساردوئیه و 2000گزی شمال راه فرعی راین به ساردوئیه. دارای 17 تن سکنه است. ساکنین از طایفۀ محمدی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ / بِ)
عروق الصفر. (ناظم الاطباء). عروق الصباغین. عروق الزعفران. عروق الصفر. عروق اصفر. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). زردچوبه. گیاه علفی و پایا از تیره زنجبیلها، جزو راستۀ تک لپه ای ها. این گیاه دارای ساقۀ زیرزمینی متورمی است که یک ساقه هوائی از آن خارج میشود در قاعده ساقه برگهای بدون دمبرگ با غلاف مشخص ولی در قسمت فوقانی این برگها، برگهای کامل که ساقۀ گلدار از بین آنها ظاهر میشود، مشاهده می گردد. گلهایش مجتمع بصورت سنبله و محصوردر دو گوشوارک مایل به زرد است. هر گل این گیاه شامل سه کاسبرگ زردرنگ و سه گلبرگ نامتساوی بهم پیوسته (شبیه بوق) می باشد. قسمت مورد استفادۀ این گیاه ریزوم آن است که پس از خارج کردن از زمین ریشه های آن را جدا ساخته و با آب می شویند. سپس در آب جوش قرار داده در گرمای خورشید بمدت چند روز خشک می کنند. زردجوبه. زردچوب. زرده چوب. اصل الزعفران. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زردچوبه و کارآموزی داروسازی ص 180 شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ دُ)
دهی است از بخش حومه شهرستان نایین. دارای 311 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(زَ چَ / چِ)
نوعی است از مرغان شکاری و اصناف آن چند است مثل: باز، باشه، جره، شاهین، شکره و بیسره. (غیاث اللغات). انواعی از مرغان شکاری که چشمان زرد دارند. باز یاری. دسته ای از مرغان شکاری. مقابل سیاه چشم. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گردروب
تصویر گردروب
آنکه گرد و خاک را بروبد، جاروب
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی علفی و پایا از تیره زنجبیلها جزو راسته تک لپه ییها این گیاه دارای ساقه ای زیر زمینی متورم است که یک ساقه هوایی از آن خارج میشود در قاعده ساقه برگهای بدون دمبرگ با غلاف مشخص ولی در قسمت فوقانی این برگها برگهای کامل که ساقه گلدار از بین آنها ظاهر میشود مشاهده میگردد. گلهایش مجموعا بصورت سنبله و محصور در دو گوشوارک مایل به زرد است. هر گل این گیاه شامل سه کاسبرگ زرد رنگ و سه گلبرگ نامتساوی بهم پیوسته (شبیه بوق) میباشد. قسمت مورد استفاده این گیاه ریزدم آنست که پس از خارج کردن از زمین ریشه های آنرا جدا ساخته و با آب میشویند سپس در آب جوش قرار داده و در گرمای خورشید بمدت چند روز خشک میکنند رزد چوبه زرده چوب اصل الزعفران
فرهنگ لغت هوشیار
مایع لزجی و کشدار و قلیایی و تلخ و مهوع و زرد رنگ (علت وجه تسمیه) که به وسیله سلولهای کبدی ترشح میشود و بوسیله مجرای صفراوی اطراف لپکهای کبدی جمع آوری و وارد مجرای کبدی میشود و از آنجا به وسیله سیستیک داخل کیسه صفرا (زهره) میگردد و انباشته میشود زرداب در کیسه صفرا و در مجاورت هوا رنگ سبز به خود میگیرد در حدود 800 تا 1000 گرم در روز صفری تولید میشود که در حدود 25 گرم آن مواد جامد و بقیه آن آب است ولی زرداب در کیسه صفرا تغلیظ شده مواد جامدش تا 150 در هزار میرسد صفرا
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی علفی و پایا از تیره زنجبیلها جزو راسته تک لپه ییها این گیاه دارای ساقه ای زیر زمینی متورم است که یک ساقه هوایی از آن خارج میشود در قاعده ساقه برگهای بدون دمبرگ با غلاف مشخص ولی در قسمت فوقانی این برگها برگهای کامل که ساقه گلدار از بین آنها ظاهر میشود مشاهده میگردد. گلهایش مجموعا بصورت سنبله و محصور در دو گوشوارک مایل به زرد است. هر گل این گیاه شامل سه کاسبرگ زرد رنگ و سه گلبرگ نامتساوی بهم پیوسته (شبیه بوق) میباشد. قسمت مورد استفاده این گیاه ریزدم آنست که پس از خارج کردن از زمین ریشه های آنرا جدا ساخته و با آب میشویند سپس در آب جوش قرار داده و در گرمای خورشید بمدت چند روز خشک میکنند رزد چوبه زرده چوب اصل الزعفران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زردنبو
تصویر زردنبو
زرد چهره
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی علفی و پایا از تیره زنجبیلها جزو راسته تک لپه ییها این گیاه دارای ساقه ای زیر زمینی متورم است که یک ساقه هوایی از آن خارج میشود در قاعده ساقه برگهای بدون دمبرگ با غلاف مشخص ولی در قسمت فوقانی این برگها برگهای کامل که ساقه گلدار از بین آنها ظاهر میشود مشاهده میگردد. گلهایش مجموعا بصورت سنبله و محصور در دو گوشوارک مایل به زرد است. هر گل این گیاه شامل سه کاسبرگ زرد رنگ و سه گلبرگ نامتساوی بهم پیوسته (شبیه بوق) میباشد. قسمت مورد استفاده این گیاه ریزدم آنست که پس از خارج کردن از زمین ریشه های آنرا جدا ساخته و با آب میشویند سپس در آب جوش قرار داده و در گرمای خورشید بمدت چند روز خشک میکنند رزد چوبه زرده چوب اصل الزعفران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زردنبو
تصویر زردنبو
((زَ دَ))
مردنی، ضیعف و زردچهره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زردگوش
تصویر زردگوش
((زَ))
کنایه از منافق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زردچوبه
تصویر زردچوبه
((~. بِ))
گیاهی علفی و پایا از تیره زنجبیلی ها جزو راسته تک لپه ای ها، قسمت مورد استفاده این گیاه ریزوم آن است که پس از خارج کردن از زمین ریشه های آن را جدا ساخته و با آب می شویند، سپس در آب جوش قرار داده و در گرمای خورشید خشک می کنند، زرچوبه، زر
فرهنگ فارسی معین
دیدن زردچوبه به خواب، دلیل بر رنج و بیماری بود. اگر بیند به خروار زردچوبه داشت، دلیل است که او رازیان ومضرت رسد. اگر بیند جامه خویش را به زردچوبه می کرد، دلیل که بیمار گردد. اگر جامه از دیگری بود، تاویل به صاحب جامه بود و در دیدن زردچوبه هیچ خیر و منفعت نباشد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
کنایه از: افراد چاقی که رخسار زرد دارند
فرهنگ گویش مازندرانی
زرد چوبه
فرهنگ گویش مازندرانی