جدول جو
جدول جو

معنی زردچهره - جستجوی لغت در جدول جو

زردچهره
زردرو، کسی که چهره اش زرد رنگ باشد، کنایه از پژمرده، افسرده
تصویری از زردچهره
تصویر زردچهره
فرهنگ فارسی عمید
زردچهره
(زَ چِ رَ / رِ)
آنکه صورتش زردرنگ و پژمرده باشد، پژمرده. افسرده. (فرهنگ فارسی معین) ، مایل به زردی ، پسر و یا دختر صاف روی خوشنما و خوشگل، زن پیر ریشدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریچهره
تصویر پریچهره
(دخترانه)
آنکه چهره ای زیبا چون پری دارد، زیبا رو
فرهنگ نامهای ایرانی
پارچۀ زرد رنگی که یهودیان برای امتیاز از مسلمانان و بازشناخته شدن، بر روی شانۀ لباس خود می دوخته اند، جهودانه، برای مثال گردون یهودیانه به کتف کبود خویش / آن زردپاره بین که چه پیدا برافکند (خاقانی - ۱۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردچوبه
تصویر زردچوبه
غدۀ زیرزمینی و زرد رنگ گیاهی که به عنوان ادویه و دارو مصرف می شود، دارزرد، گیاهی علفی با برگ های بیضی شکل که این غده ها در اطراف ساقۀ زیرزمینی آن تولید می شود
فرهنگ فارسی عمید
(گِ مُ رَ / رِ)
گردوغند. دارای مهرۀ گرد. درچیده اندام:
به ماه چهره بودی رشک زهره
به رنگ و قد سفید و گردمهره.
کاتبی
لغت نامه دهخدا
(زَ چَ / چِ / چُ دَ /دِ)
مایل به زردی و زردرنگ. (ناظم الاطباء). زرد گونه. صورتی که رنگ آن به زردی تمایل دارد
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ / بِ)
عروق الصفر. (ناظم الاطباء). عروق الصباغین. عروق الزعفران. عروق الصفر. عروق اصفر. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). زردچوبه. گیاه علفی و پایا از تیره زنجبیلها، جزو راستۀ تک لپه ای ها. این گیاه دارای ساقۀ زیرزمینی متورمی است که یک ساقه هوائی از آن خارج میشود در قاعده ساقه برگهای بدون دمبرگ با غلاف مشخص ولی در قسمت فوقانی این برگها، برگهای کامل که ساقۀ گلدار از بین آنها ظاهر میشود، مشاهده می گردد. گلهایش مجتمع بصورت سنبله و محصوردر دو گوشوارک مایل به زرد است. هر گل این گیاه شامل سه کاسبرگ زردرنگ و سه گلبرگ نامتساوی بهم پیوسته (شبیه بوق) می باشد. قسمت مورد استفادۀ این گیاه ریزوم آن است که پس از خارج کردن از زمین ریشه های آن را جدا ساخته و با آب می شویند. سپس در آب جوش قرار داده در گرمای خورشید بمدت چند روز خشک می کنند. زردجوبه. زردچوب. زرده چوب. اصل الزعفران. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زردچوبه و کارآموزی داروسازی ص 180 شود
لغت نامه دهخدا
(پَ چِ رَ)
نام دختر زابل شاه. همسر جمشید و مادر ثور
لغت نامه دهخدا
(پَ چِ رَ/ رِ)
که چهره و سیمای پری دارد. پریچهر. پریروی. بسیارزیبا. بسیارجمیل. خوبروی:
چو گشت آن پریچهره بیمار غنج
ببرید دل از سرای سپنج.
رودکی.
پریچهره فرزند دارد یکی
کز او شوختر کم بود کودکی.
ابوشکور.
نیابم همی زین جهان بهره ای
بدیدار فرخ پریچهره ای.
فردوسی.
سه خواهر ز یک مادر و یک پدر
پریچهره و پاک و خسروگهر.
فردوسی.
پریچهره را بچه بد در نهان
از آن شاد شدشهریار جهان.
فردوسی.
پریچهره را بچه بد در نهان
از آن خوب رخ شادمان شد جهان.
فردوسی.
پریچهره سیندخت در پیش سام
زبان کرد گویا و دل شادکام.
فردوسی.
بپاسخ سیاوخش نگشاد لب
پریچهره برداشت از رخ قصب.
فردوسی.
پریچهره بر گاه بنشست پنج
همه در سران تاج و در زیر گنج.
فردوسی.
ز رومی همان نیز خادم چهل
پریچهره و شهره و دل گسل.
فردوسی.
وزان پس بیامد بشادی نشست
پریچهره پیش اندرون می بدست.
فردوسی.
که ترکان بدیدن پریچهره اند
بجنگ اندرون پاک بی بهره اند.
فردوسی.
که آرد پریچهرۀ می گسار
نهد بر کف دادگر شهریار.
فردوسی.
بیامد پریچهرۀ می گسار
یکی جام بر کف بر شهریار.
فردوسی.
پریچهره هر روز صد چنگ زن
بشادی بدرگه شدی انجمن.
فردوسی.
بگیریم ازیشان پریچهره چند
بنزدیک خسرو شویم ارجمند.
فردوسی.
پریچهره بینی همه دشت و کوه
بهر سو بشادی نشسته گروه.
فردوسی.
همه خوردنی شان ز مردم بدی
پریچهرۀ هر زمان گم بدی.
فردوسی.
چو رستم بدان سان پریچهره دید
ز هر دانشی نزد او بهره دید.
فردوسی.
بر آن انجمن شاد بنشاندند
وزان پس پریچهره را خواندند.
فردوسی.
پریچهره گریان ازو بازگشت
اباانده و درد انباز گشت.
فردوسی.
کجا آن پریچهرگان جهان
کز ایشان بدی شاد جان مهان.
فردوسی.
کجا آن پریچهرگان جهان
کزیشان نبینم بگیتی نشان.
فردوسی.
پریچهرگان رد برد داشتند
بشادی شب و روز بگذاشتند.
فردوسی.
پریچهرگان پیش خسرو بپای
سر زلفشان بر سمن مشک سای.
فردوسی.
خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی
خوشا با پریچهرگان زندگانی.
فرخی.
که هست این عروسی بمهر خدای
پریچهره ای سعتری منظری.
منوچهری.
سوی باغ با دایه ناگه ز در
درآمد پریچهرۀ سیم بر.
اسدی (گرشاسب نامه).
نگاری پریچهره کز چرخ، ماه
نیارد درو تیز کردن نگاه.
اسدی (گرشاسب نامه).
پریچهره را دید جم ناگهان
بدو گفت: ماها چه بینی نهان ؟.
اسدی (گرشاسب نامه).
وشاقی پریچهره در خیل داشت
که طبعش بدو اندکی میل داشت.
سعدی (بوستان).
پریچهره را هم نشین کرد و دوست
که این عیب من گفت و یار من اوست.
سعدی (بوستان).
که ناگه نظر زی یکی بنده کرد
پریچهره در زیر لب خنده کرد.
سعدی (بوستان).
نرفته ز شب هم چنان بهره ای
که ناگه بکشتش پریچهره ای.
سعدی (بوستان).
طبیبی پریچهره در مرو بود
که در باغ دل قامتش سرو بود.
سعدی (بوستان).
پریچهره ای بود محبوب من
بدو گفتم ای لعبت خوب من.
سعدی (بوستان).
ببرد از پریچهرۀ زشت خوی
زن دیوسیمای خوش طبع گوی.
سعدی (بوستان).
آن ترک پریچهره که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مایل به زردی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ چِ)
زردچهره. (فرهنگ فارسی معین) :
فرق بر او سینه سوز و دیده دوز و مغزریز
زربار و مشکسای و زردچهر و سرخرنگ.
منوچهری.
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ رِ)
دهی از دهستان موگوئی است که در بخش آخورۀ شهرستان فریدون واقع است و 185 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
که چهره ای چون پری دارد پری سیما پری روی خوبروی زیبا جمیل پریچهر، جمع پریچهرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرد چهر
تصویر زرد چهر
آنکه صورتش زرد رنگ و پژمرده باشد، پژمرده افسرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرد چهره
تصویر زرد چهره
آنکه صورتش زرد رنگ و پژمرده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زردچوبه
تصویر زردچوبه
((~. بِ))
گیاهی علفی و پایا از تیره زنجبیلی ها جزو راسته تک لپه ای ها، قسمت مورد استفاده این گیاه ریزوم آن است که پس از خارج کردن از زمین ریشه های آن را جدا ساخته و با آب می شویند، سپس در آب جوش قرار داده و در گرمای خورشید خشک می کنند، زرچوبه، زر
فرهنگ فارسی معین
((~. ~رَ یا رِ))
پارچه ای زردرنگ که یهودیان در قدیم برای بازشناختن از مسلمانان به جامه خود می دوختند
فرهنگ فارسی معین
دیدن زردچوبه به خواب، دلیل بر رنج و بیماری بود. اگر بیند به خروار زردچوبه داشت، دلیل است که او رازیان ومضرت رسد. اگر بیند جامه خویش را به زردچوبه می کرد، دلیل که بیمار گردد. اگر جامه از دیگری بود، تاویل به صاحب جامه بود و در دیدن زردچوبه هیچ خیر و منفعت نباشد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
گاو زردرنگ پیشانی سفید
فرهنگ گویش مازندرانی