جدول جو
جدول جو

معنی زردهی - جستجوی لغت در جدول جو

زردهی
(زَ دِ)
زر دادن. عمل زرده. زربخشی:
خورشید راسخی چو تو دانند مردمان
خورشید با تو کرد نیارد برابری
تو زردهی به زایر و خورشید زر کند
چون نام زردهی نبود نام زرگری.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 382)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زردی
تصویر زردی
زرد بودن، رنگ زرد داشتن، در پزشکی یرقان
فرهنگ فارسی عمید
رشته ها و پی های زرد رنگ در بدن که استخوان ها را به هم اتصال و پیوند می دهد، رباط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرده
تصویر زرده
مادۀ زرد رنگ که میان تخم مرغ و در وسط سفیده قرار دارد، اسب زرد رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(دِ پَ)
زردهنده. بخشایندۀ پول و زر. (ناظم الاطباء). رجوع به زر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
اردمی. ازدمی. جانوری است غیر معلوم.
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
نوعی از مرغ است. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ)
کنایه از آفتاب است. (آنندراج). رجوع به زر سرخ سپهر شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
دهی از دهستان نازیل است که در بخش خاش شهرستان زاهدان واقع است و 757 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(زَ پَ / پِ)
نسیج فیبری و محکمی که عضله را با استخوان می پیوندد. رباط. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
زردک. زرتک. (فرهنگ فارسی معین). اسبی را گویند که زردرنگ باشد. (برهان). اسبی را گویند که رنگ آن زرد باشد. (جهانگیری). اسب زردرنگ. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). اسبی که زردرنگ باشد. (فرهنگ فارسی معین). سمند. قسمی اسب زردرنگ. (یادداشت، بخط مرحوم دهخدا) : و اسب زرده آن جنس که بغایت زرد بود، نیک باشد و بروی درم درم سیاه و بش و ناصیه و دم و خایه و کون و میان ران و چشم و لب او سیاه بود. (قابوسنامه، از حاشیۀ برهان چ معین).
مبادا که خورشید نصرت برآید
جز از سایۀ زردۀ تیزگامت.
انوری.
زردۀشام و نقره خنگ سحر
چرخ را زیر ران نبایستی.
مجیر بیلقانی.
از پشت سیاه زین فروکرد
بر زردۀ گامران برافکند.
خاقانی.
شمع که درعنان شب زرده وش و سیاه بود
از لگد براق جم مرد بقای صبحدم.
خاقانی.
نی به شکرخنده برون آمده
زردۀ گل نعل به خون آمده.
نظامی.
سوی عجم ران منشین در عرب
زردۀ روز اینک و شبدیز شب.
نظامی.
فلک از بهر نشست هر روز
کرده بر زردۀ خور طوق و ستام.
اثیر اومانی.
انامل تو چو گردد سوار زردۀ کلک.
کمال (از آنندراج).
ترک من سرمکش ز پردۀ خویش
درکش آخر عنان زردۀ خویش.
امیرخسرو (ایضاً).
، زردی میان تخم مرغان را نامند. (جهانگیری). قسمت زردرنگ درون تخم مرغ را گویند. (حاشیۀ برهان چ معین). مادۀ زرد تخم مرغ. (ناظم الاطباء). زردی تخم مرغ. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). مقابل سپیده، قسمت درونی زردرنگ تخم طیور. مح ّ. صفرهالبیض. (از یادداشتهای بخطمرحوم دهخدا) :
خورش زردۀ خایه دادش نخست
بدان داشتش چندگه تندرست.
فردوسی (یادداشت ایضاً).
دو خایه کرد و بلغده شد و هم اندروقت
شکست و ریخت هم آنجا سپیده و زرده.
سوزنی (یادداشت ایضاً).
مصون از آفات دهر بوقلمون چون زردۀ خایه در سپیده. (ترجمه محاسن اصفهان ص 54).
- زردۀ تخم مرغ، زردۀ خایه. مح. (از دهار).
- زردۀ خایه، مادۀ زردرنگ درون تخم پرندگان. زردۀ تخم مرغ.
، خلطی باشد از اخلاط اربعه که آن را به تازی صفرا خوانند. (جهانگیری). صفرا. زرداب. (فرهنگ فارسی معین). صفرا. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مزاج صفراوای، یرقان. (ناظم الاطباء). بیماری زرده. زردی. یرقان. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) ، زنگ. زردی و بیماریی که به کشت افتد. (یادداشت ایضاً) ، زردرنگ و مایل به زردی. (ناظم الاطباء).
- زردۀ کامران،کنایه از آفتاب باشد. (برهان) (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). آفتاب. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).
- ، کنایه از روز هم هست که عربان یوم گویند. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین). روز. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا).
، آب اول که از گل کاجیره گیرند قبل از شاه آب. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) ، زردک و گزر، برنج مزین شده با شهد و زعفران. (ناظم الاطباء).
- زرده پلو، زعفران پلو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، همان جامۀ خودرنگ است که درزردک اشارت رفت. (انجمن آرا) (آنندراج) ، صفی از نخل. زردق. (تاج العروس، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زردق و تاج العروس ج 6 ص 369 سطر آخر شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دِ)
دهی از دهستان کوهدشت است که در بخش طرهان شهرستان خرم آباد و بر 3هزارگزی جنوب راه خرم آباد به کوهدشت واقع است، و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
یک بار خوردن یک خورد اسبی که زرد رنگ باشد، قسمت زرد رنگ درون تخم مرغ، صفرا زرداب. یا زرده کامران آفتاب، روز یوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زردی
تصویر زردی
بیماری یرقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زردپی
تصویر زردپی
((~. پِ))
رباط، رشته های زرد رنگ که استخوان ها را به هم پیوند می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زردی
تصویر زردی
((زَ))
یرقان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرده
تصویر زرده
((زَ دِ))
قسمت زردرنگ درون تخم مرغ، اسب زردرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سردهی
تصویر سردهی
((~. دِ))
ساقیگری
فرهنگ فارسی معین
مو زرد، موطلایی
فرهنگ گویش مازندرانی
کفش دوزک، بیماری یرقان، زردچوبه، زرده ی تخم مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در راستوپی سوادکوه، زرد رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
رنگ پریدگی، زرده
دیکشنری اردو به فارسی