- زردمه
- فرو بردن، او باریدن، خبه کردن گلو
معنی زردمه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مردمک (چشم) : زنج گفت: سخنهای هنج همه نقش نگین مصلحت و مردمه دیده صواب شاید بود
مردمک، دریچه ای میان عنبیه که نور را به داخل چشم هدایت می کند، مردمه
یک بار خوردن یک خورد اسبی که زرد رنگ باشد، قسمت زرد رنگ درون تخم مرغ، صفرا زرداب. یا زرده کامران آفتاب، روز یوم
مادۀ زرد رنگ که میان تخم مرغ و در وسط سفیده قرار دارد، اسب زرد رنگ