جدول جو
جدول جو

معنی زردلارو - جستجوی لغت در جدول جو

زردلارو
زرد کامل، نوعی رنگ زرد براق، مانند اثر آب معدنی و آب گرم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زهردارو
تصویر زهردارو
پادزهر، پازهر، داروی ضد زهر
فرهنگ فارسی عمید
پارچۀ زرد رنگی که یهودیان برای امتیاز از مسلمانان و بازشناخته شدن، بر روی شانۀ لباس خود می دوخته اند، جهودانه، برای مثال گردون یهودیانه به کتف کبود خویش / آن زردپاره بین که چه پیدا برافکند (خاقانی - ۱۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردخار
تصویر زردخار
گیاهی خاردار با برگ هایی شبیه برگ لوبیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردالو
تصویر زردالو
میوه ای گرد، زرد رنگ و معمولاً شیرین با هسته ای سخت که مغز آن هم خوراکی است، درخت این میوه با برگ های قلبی شکل و شکوفه های سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردرو
تصویر زردرو
زردرخ، آنکه چهره اش زرد رنگ باشد، زردرو، زردچهره، شرمنده، بیمناک
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
پازهر را گویند و به عربی فادزهر خوانند. (برهان). بمعنی پازهر است که دفع زهر کند. (انجمن آرا) (آنندراج). تریاق. (غیاث). پازهر. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). تریاق. پازهر. فادزهر. (ناظم الاطباء) :
شکر از لعل او طعم دگر داشت
که لعلش زهردارو در شکر داشت.
عطار (از جهانگیری).
، سم الفار. مرگ موش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
که چو موشان نخورد خواهم من
زهرداروی تو به بوی پنیر.
ناصرخسرو (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
یکی از دهستان های بخش حومه شهرستان کرمانشاه است که در جنوب خاوری این شهرستان، بین دهستانهای ماهیدشت و عثمانوند و رود خانه صمیره واقع است و از 16 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 2250 تن سکنه دارد. قرای مهم آن پیازآباد و گردکان دار و آبطاف و بان ریوند است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
این گیاه را به نامهای جلبهنگ، جبلهنگ و جبرآهنگ نیز یاد کرده اند. ابن بیطار آن را همان ’سمسم بری’ می داند که به فارسی ’اسپرک سفید’ گویند و نیز تربد زرد نامیده میشود و نام جلبهنگ وزردخار در کتب مختلف به گیاهان دیگر هم داده شده است. در بعضی کتب آن را مرادف با جوزالقی و برخی هم آن را مرادف با کنگر دانسته اند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دارویی که آن را با ریگ سوده بر آب صافی که از جوشانده گرفته باشند برافشانند و بنوشند. سرداروج معرب آن است. (آنندراج). دواهای خشک سوده که بر سر دواهای پختۀ پالودۀ روان ریزند. (یادداشت مؤلف). داروهای کوفتۀ خشک که بر دوای مطبوخ ریزند:
معده جان راز اخلاط تعلق پاک کن
چون ترا بخشی ز سرداروی حکمت داده اند.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان کلخوران است که در بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع است و 547 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زردروی. زردرخ. (فرهنگ فارسی معین). زردگونه. که رخساری زرد رنگ دارد بی علتی: اهواز شهری است سخت خرم و اندر خوزستان شهری نیست از آن خرم تر با نعمت های بسیارو نهادی نیکوی و مردمانی زردرو. (حدود العالم) ، خزان زده در صفت باغ و درختان:
مرا رفیقی امروز گفت خانه بساز
که باغ تیره شد و زردروی و بی دیدار.
فرخی.
، شرمندۀ ناتوان و بیمارگونه. دل شکسته و غمگین. منفعل از خجلت یا ترس یا اندوه و خشم. زار و نزار از بیماری:
سپه شد شکسته دل و زردروی
برآمد ز آوردگه گفتگوی.
فردوسی.
چو بشنید بهرام و شد زردروی
نگه کرد خرادبرزین بدوی.
فردوسی.
زواره بیامد به نزدیک اوی
ورا دید تیره دل و زردروی.
فردوسی.
ده تن از تو، زردروی و بینوا خسبد همی
تا به گلگون می تو روی خویش را گلگون کنی.
ناصرخسرو.
سپیدکار سیه دل، سپهر سبزنمای
کبودسینه و سرخ اشک و زردرویم کرد.
خاقانی.
عصای کلیمند بسیارخوار
به ظاهر چنین زردروی و نزار.
سعدی (بوستان).
نرفتم به محرومی از هیچ کوی
چرا از در حق شوم زردروی.
سعدی (بوستان).
رجوع به زرد و دیگر ترکیبهای آن شود، کنایه از آفتاب. (فرهنگ فارسی معین). آفتاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ دَ / دِ)
مالدار. (آنندراج). توانگر. دولتمند. مالدار. پولدار. (ناظم الاطباء). دارندۀ زر. که زر دارد. غنی. با ثروت و نعمت:
از غایت سخاوت زردار او تهی دست
وز مایۀ قناعت درویش او توانگر.
شرف الدین شفروه.
موسم نوروز، زر در دست زرداران خوش است
ما که مستانیم ساغر دستگردان می کشیم.
فاضل کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
درختی است جزو تیره گل سرخیان جزو دسته بادامیها که دارای میوه شفت میباشد. آنچه را که بنام هسته میوه این درخت مینامیم عبارت از درون بر و دانه میباشد منشا این گیاه را از ارمنستان میدانند ولی به طور قطع اصل این درخت از آسیای غربی و مرکزی است درخت زرد آلو مرتفع نمیشود و شاخه هایش در اطراف گسترده میشود برگش بیضوی یا نسبتا گرد و بیشتر قلبی شکل و گلهایش سفید است اروق اروک مشمش، میوه درخت مذکور تا حدی درشت و آبدار و زرد رنگ یا زرد مایل به قرمز است قسمت ماکول میوه این گیاه بحد کافی دارای ذخیره قندیست و ضمنا بوی معطری نیز دارد. یا زردالوانک گونه ای از زردالو که میوه اش نامرغوب و دارای هسته ای تلخ و ریزتر از انواع دیگر است مشمش کلیبی زردالوی دانه تلخ. یا زردالو غوله (زردالو غوره) زردالوی نارس اخکوک. یا زردالوی پیش رس گونه ای از زردالو که دارای میوه ای ریزه و نامرغوب است و میوه اش زودتر میرسد. یا زردالوی شکر پاره گونه زردالو که میشوه اش بسیار شیرین و درشت و معطر و در خراسان فراوان است
فرهنگ لغت هوشیار
((~. ~رَ یا رِ))
پارچه ای زردرنگ که یهودیان در قدیم برای بازشناختن از مسلمانان به جامه خود می دوختند
فرهنگ فارسی معین
درختی است از تیره گل سرخیان جزو دسته بادامی ها که دارای میوه شفت می باشد
فرهنگ فارسی معین