نام خلطی است که به عربی صفرا گویند. (برهان) (آنندراج). آب زردرنگ و خلط و صفرا. (ناظم الاطباء). (از: زرد + آب، آب زردرنگ). (حاشیۀ برهان چ معین). مایعی لزج، کشدار، قلیایی، تلخ، مهوع و زردرنگ (علت وجه تسمیه) که بوسیلۀ سلولهای کبدی ترشح می شود و بوسیلۀ مجاری صفراوی اطراف لپک های کبدی جمعآوری و وارد مجرای کبدی می شود و از آنجا بوسیلۀ مجرای سیستیک داخل کیسۀ صفرا (زهره) می گردد و انباشته می شود. زرداب در کیسۀ صفرا و در مجاورت هوا رنگ سبز بخود می گیرد. در حدود 800تا 1000 گرم در روز صفرا ترشح می شود که در حدود 25 گرم آن مواد جامد و بقیۀ آن آب است، ولی زرداب در کیسۀ صفرا تغلیظ شده مواد جامدش تا 150 در هزار میرسد. صفرا. (فرهنگ فارسی معین) ، آب زرد که از زخم جراحت برمی آید. (آنندراج). ریم و مادۀ زردرنگی که از زخم می پالاید. (ناظم الاطباء) : کشف رود پرخون و زرداب گشت زمین جای آرامش و خواب گشت فردوسی. و بر پیشانی (شخص مسلول) بژۀ سرخ برآید و زردابی چرب از وی همی ترابد و رنگ آن سیاه باشد و درد نکند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چشم سیاهشان گه زرداب ریختن نرگس مثال در یرقان چون گذاشتی. خاقانی. ، آبی که از سیلها فرودآید. در تاج العروس ج 1 ص 287 آمده: زردبه، اهمله الجوهری و قال ابن درید: ای خنقه و زردمه کذلک و قیل دحرجه و قیل رماه فی زرداب و هو ما انحدر من السیول، آبی که از گل کاجیره بوقت شستن آب برآید. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از شراب زعفرانی رنگ هم هست. (برهان) (آنندراج). شراب زعفرانی رنگ. (ناظم الاطباء)
نام خلطی است که به عربی صفرا گویند. (برهان) (آنندراج). آب زردرنگ و خلط و صفرا. (ناظم الاطباء). (از: زرد + آب، آب زردرنگ). (حاشیۀ برهان چ معین). مایعی لزج، کشدار، قلیایی، تلخ، مهوع و زردرنگ (علت وجه تسمیه) که بوسیلۀ سلولهای کبدی ترشح می شود و بوسیلۀ مجاری صفراوی اطراف لپک های کبدی جمعآوری و وارد مجرای کبدی می شود و از آنجا بوسیلۀ مجرای سیستیک داخل کیسۀ صفرا (زهره) می گردد و انباشته می شود. زرداب در کیسۀ صفرا و در مجاورت هوا رنگ سبز بخود می گیرد. در حدود 800تا 1000 گرم در روز صفرا ترشح می شود که در حدود 25 گرم آن مواد جامد و بقیۀ آن آب است، ولی زرداب در کیسۀ صفرا تغلیظ شده مواد جامدش تا 150 در هزار میرسد. صفرا. (فرهنگ فارسی معین) ، آب زرد که از زخم جراحت برمی آید. (آنندراج). ریم و مادۀ زردرنگی که از زخم می پالاید. (ناظم الاطباء) : کشف رود پرخون و زرداب گشت زمین جای آرامش و خواب گشت فردوسی. و بر پیشانی (شخص مسلول) بژۀ سرخ برآید و زردابی چرب از وی همی ترابد و رنگ آن سیاه باشد و درد نکند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چشم سیاهشان گه زرداب ریختن نرگس مثال در یرقان چون گذاشتی. خاقانی. ، آبی که از سیلها فرودآید. در تاج العروس ج 1 ص 287 آمده: زردبه، اهمله الجوهری و قال ابن درید: ای خنقه و زردمه کذلک و قیل دحرجه و قیل رماه فی زرداب و هو ما انحدر من السیول، آبی که از گل کاجیره بوقت شستن آب برآید. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از شراب زعفرانی رنگ هم هست. (برهان) (آنندراج). شراب زعفرانی رنگ. (ناظم الاطباء)
دستنبو، میوه ای خوش بو، زرد رنگ و شبیه گرمک که خط های سبز و سفید دارد، بوتۀ این گیاه که شبیه بوتۀ گرمک است، درداب، میوه و هر چیز خوش بو که برای بوییدن در دست بگیرند
دستنبو، میوه ای خوش بو، زرد رنگ و شبیه گرمک که خط های سبز و سفید دارد، بوتۀ این گیاه که شبیه بوتۀ گرمک است، درداب، میوه و هر چیز خوش بو که برای بوییدن در دست بگیرند
یکی از اکابر مجوس است و اهل او را زردانیه گویند و اعتقاد آنان آن است که یزدان اشخاص بسیار از روحانیات احداث نموده است و اهرمن از فکر او بهم رسید و زردان، نه هزار و نهصد و نود و نه سال ایستاده عبادت کرد. (برهان) (آنندراج). یکی از علماو اکابر مجوس. (ناظم الاطباء). رجوع به زروان شود
یکی از اکابر مجوس است و اهل او را زردانیه گویند و اعتقاد آنان آن است که یزدان اشخاص بسیار از روحانیات احداث نموده است و اهرمن از فکر او بهم رسید و زردان، نه هزار و نهصد و نود و نه سال ایستاده عبادت کرد. (برهان) (آنندراج). یکی از علماو اکابر مجوس. (ناظم الاطباء). رجوع به زروان شود
مالدار. (آنندراج). توانگر. دولتمند. مالدار. پولدار. (ناظم الاطباء). دارندۀ زر. که زر دارد. غنی. با ثروت و نعمت: از غایت سخاوت زردار او تهی دست وز مایۀ قناعت درویش او توانگر. شرف الدین شفروه. موسم نوروز، زر در دست زرداران خوش است ما که مستانیم ساغر دستگردان می کشیم. فاضل کاشی (از آنندراج)
مالدار. (آنندراج). توانگر. دولتمند. مالدار. پولدار. (ناظم الاطباء). دارندۀ زر. که زر دارد. غنی. با ثروت و نعمت: از غایت سخاوت زردار او تهی دست وز مایۀ قناعت درویش او توانگر. شرف الدین شفروه. موسم نوروز، زر در دست زرداران خوش است ما که مستانیم ساغر دستگردان می کشیم. فاضل کاشی (از آنندراج)
زر. یا آب زر. معرب است. (منتهی الارب) (آنندراج). صواب زریاب است با یای مثناه بعد از راء، طلا یا آب آن. معرب زر یعنی ذهب وآب بمعنی ماء. (از اقرب الموارد). مأخوذ از فارسی. زر و آب زر و درخشندگی آن و زردی. (ناظم الاطباء)
زر. یا آب زر. معرب است. (منتهی الارب) (آنندراج). صواب زریاب است با یای مثناه بعد از راء، طلا یا آب آن. معرب زر یعنی ذهب وآب بمعنی ماء. (از اقرب الموارد). مأخوذ از فارسی. زر و آب زر و درخشندگی آن و زردی. (ناظم الاطباء)
لقب علی بن نافع مولای مهدی و معلم ابراهیم موصلی که در 136 ه. ق. به اندلس نزد علی عبدالرحمن اوسط رفت و علی عبدالرحمن به تن خویش سواره به استقبال او شد. (تاج العروس، از ابن خلدون، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). موسیقی دانی است ایرانی و وی به اندلس می زیست و نزد اهل اندلس منزلت اسحاق بن ابراهیم موصلی را به عراق دارد در صنعت غناء و معرفت وی بدین علم. و او را اصوات مدونه ای است که در آن کتابها نوشته اند و به زریاب مثلها زنند، چنانکه احمد بن عبدربه در مدح خواننده ای گوید: لو کان زریاب حیاثم اسمعه لذاب من حسد او مات فی کمد. اغانی او را ابوالحسن اسلم بن احمد بن سعید ابن قاضی الجماعه اسلم بن عبدالعزیز کتابی کرده است. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به اعلام زرکلی، عقد الفرید ج 7 ص 36، 80 و ج 8 ص 145، ترجمه مقدمۀ ابن خلدون، اطلاعات ماهانۀ بهمن ماه 1329 شمارۀ 11، مجلۀ ایرانشهر سال سوم شماره 3 ص 166 و شمارۀ 6 ص 346 و شمارۀ 8 ص 495 و دزی ج 1 ص 590 شود
لقب علی بن نافع مولای مهدی و معلم ابراهیم موصلی که در 136 هَ. ق. به اندلس نزد علی عبدالرحمن اوسط رفت و علی عبدالرحمن به تن خویش سواره به استقبال او شد. (تاج العروس، از ابن خلدون، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). موسیقی دانی است ایرانی و وی به اندلس می زیست و نزد اهل اندلس منزلت اسحاق بن ابراهیم موصلی را به عراق دارد در صنعت غناء و معرفت وی بدین علم. و او را اصوات مدونه ای است که در آن کتابها نوشته اند و به زریاب مثلها زنند، چنانکه احمد بن عبدربه در مدح خواننده ای گوید: لو کان زریاب حیاثم اسمعه لذاب من حسد او مات فی کمد. اغانی او را ابوالحسن اسلم بن احمد بن سعید ابن قاضی الجماعه اسلم بن عبدالعزیز کتابی کرده است. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به اعلام زرکلی، عقد الفرید ج 7 ص 36، 80 و ج 8 ص 145، ترجمه مقدمۀ ابن خلدون، اطلاعات ماهانۀ بهمن ماه 1329 شمارۀ 11، مجلۀ ایرانشهر سال سوم شماره 3 ص 166 و شمارۀ 6 ص 346 و شمارۀ 8 ص 495 و دزی ج 1 ص 590 شود
خانه ای را گویند که در زیر زمین سازند. (برهان). خانه که در زیر زمین سازند تا در گرما به آن پناه برند و آب در آنجا نگاه دارند تا سرد ماند. (غیاث). خانه ای که در زیر زمین سازند برای گرما. معرب است. (منتهی الارب). بنایی است در زیر زمین که در تابستان درآن آب می گذارند تا سرد شود. معرب است. ’سرب’ یعنی بارد و آب بمعنی ماء است. ج، سرادیب. (از اقرب الموارد). سردابه. (برهان). خانه زیر زمین. (بحر الجواهر) (دهار) (جهانگیری) : مهتران و بزرگان سردابها فرمودند قیلوله را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 128). او را به مقبرۀ بابلان بر کنار سردابی که از برای او ترتیب کرده بودند حاضرآوردند. (تاریخ قم ص 213). و رجوع به سردابه شود
خانه ای را گویند که در زیر زمین سازند. (برهان). خانه که در زیر زمین سازند تا در گرما به آن پناه برند و آب در آنجا نگاه دارند تا سرد ماند. (غیاث). خانه ای که در زیر زمین سازند برای گرما. معرب است. (منتهی الارب). بنایی است در زیر زمین که در تابستان درآن آب می گذارند تا سرد شود. معرب است. ’سرب’ یعنی بارد و آب بمعنی ماء است. ج، سَرادیب. (از اقرب الموارد). سردابه. (برهان). خانه زیر زمین. (بحر الجواهر) (دهار) (جهانگیری) : مهتران و بزرگان سردابها فرمودند قیلوله را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 128). او را به مقبرۀ بابلان بر کنار سردابی که از برای او ترتیب کرده بودند حاضرآوردند. (تاریخ قم ص 213). و رجوع به سردابه شود
آبی که از بعض جراحات چون زردزخم و جز آن تراود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زرداب. آب زرد: اشکی که بباراند از دیده غریبی آن جز همه زردابه و جز خون جگر نیست. ؟ (از جهانگشای جوینی). رجوع به ترکیب آب زرد، در ذیل کلمه زرد شود، زردچوبه. سپرک. زریر. (مقدمه الادب زمخشری، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
آبی که از بعض جراحات چون زردزخم و جز آن تراود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زرداب. آب زرد: اشکی که بباراند از دیده غریبی آن جز همه زردابه و جز خون جگر نیست. ؟ (از جهانگشای جوینی). رجوع به ترکیب آب زرد، در ذیل کلمه زرد شود، زردچوبه. سپرک. زریر. (مقدمه الادب زمخشری، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
آوای دهل گلوله ای مرکب از عطریات که آنرا بر دست گیرند و گاه گاه بو کنند شمامه، هر میوه خوشبو، گیاهی است از تیره کدوییان دارای میوه ای کوچک و گرد و خوشبو و زرد رنگ شبیه به گرمک که خطوط سبز یا سفید دارد شمام درداب
آوای دهل گلوله ای مرکب از عطریات که آنرا بر دست گیرند و گاه گاه بو کنند شمامه، هر میوه خوشبو، گیاهی است از تیره کدوییان دارای میوه ای کوچک و گرد و خوشبو و زرد رنگ شبیه به گرمک که خطوط سبز یا سفید دارد شمام درداب