جدول جو
جدول جو

معنی زرد - جستجوی لغت در جدول جو

زرد
یکی از رنگ های اصلی مانند رنگ زر، که از ترکیب آن با رنگ آبی، رنگ سبز به دست می آید، دارای چنین رنگی
تصویری از زرد
تصویر زرد
فرهنگ فارسی عمید
زرد(تَ)
زرده زرداً، خبه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). خفه کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بافتن زره را و درهم افکندن حلقه ها را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). زره پیوستن. (تاج المصادر بیهقی)
زرد اللقمه زرداً و زرداً، فروبردن لقمه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زرد(زَ)
نام برادر شاه موبد در افسانۀ ویس و رامین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
بدینسان اسپ و ساز و جامۀ مرد
چو نیلوفر کبود و نام او زرد
رسول شاه و دستور و برادر
هم او و هم نوندش کوه پیکر.
(ویس و رامین چ مینوی ص 45)
لغت نامه دهخدا
زرد(زَ)
دهی از دهستان سملقان است که در بخش میانۀ شهرستان بجنورد واقع است، و 322 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
زرد(زَ)
هر چیزی که برنگ طلا و لیمو و یا زعفرانی رنگ و اصفر. (ناظم الاطباء). ترجمه اصفر. (آنندراج). پارسی باستان زرته، اوستا زرته، ارمنی زرته گوین (زردگون، گل زرد)... پهلوی زرت، کردی ’زرد’، افغانی زیر، بلوچی ’زرد’، وخی ’زرد’، شغنی ’زیرد’، سریکلی ’زیرد’، گیلکی ’زرد’... (حاشیۀ برهان چ معین). هر چیز که به رنگ زر (طلا) ، لیمو یا زعفران باشد. زعفرانی رنگ. اصفر... یکی از رنگهای سه گانه اصلی نقاشی است که قابل تجزیه است. این رنگ اگر با دو رنگ اصلی دیگر (قرمز و آبی) ترکیب شود رنگهای نارنجی و سبز بدست می آید. (فرهنگ فارسی معین) :
پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت
بی کاه و دود زردم و همواره، سرف سرف.
کسائی (از لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 85).
چون بچۀ کبوتر منقار سخت کرد
هموار کرد موی و شدش مویکان زرد.
بوشکور.
روی مرا هجر کرد زردتر از زر
گردن من عشق کرد نرمتر از دخ.
شاکری بخاری.
گرچه زرد است همچو زر پشیز
یا سپید است همچو سیم ارزیز.
لبیبی.
پدید آمد آنگاه باریک و زرد
چو پشت کسی کو غم عشق خورد.
فردوسی.
همه جامه ها سرخ و زرد و بنفش
شهنشاه باکاویانی درفش.
فردوسی.
چو بشنید گشتاسب شد پر ز درد
ز مژگان ببارید خوناب زرد.
فردوسی.
از لب جوی عدوی تو برآمد ز نخست
زین قبل کاسته و زرد و نوان باشد نال.
فرخی.
تا سرخ بود چون رخ معشوقان نارنج
تا زرد بود چون رخ مهجوران آبی.
فرخی.
بچۀ سرخ چو خون و بچۀ زرد چو کاه.
منوچهری (یادداشت بخطمرحوم دهخدا).
آنچه زر نقد بود در کیسه های حریر سرخ و سبز و سیمها، در کیسه های زرد دیداری. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319).
زیرا که ظاهر است مرا کاین ستارگان
نز ذات خویش زرد و سپید و معصفرند.
ناصرخسرو.
- آب زرد، اشک خون آلود. سرشکی دردآلود و آمیخته به خون. اشک تلخ. اشک خونابه گون. زردابه:
همی گفت با لب پر از باد سرد
فروریخت از دیدگان آب زرد.
فردوسی.
ببارید از دیدگان آب زرد
دلش گشت پرتاب و جان پر ز درد.
فردوسی.
از این گفته شد پهلوان پر ز درد
فروریخت از دیدگان آب زرد.
فردوسی.
فروریخت از دیدگان آب زرد
زدرد سیاوش بسی یاد کرد.
فردوسی.
رجوع به زردابه شود.
- روی و رخ و رخسار زرد، از علائم حسد و رنج:
ز مریم همی بود شیرین بدرد
همیشه ز رشکش دو رخساره زرد.
فردوسی.
- ، از علائم ترس و نگرانی:
لب موبدان خشک و رخساره زرد
زبان پر ز گفتار و دل پر ز درد
که گر بودنی بازگوئیم راست
شود سر بیکبار و جان بی بهاست.
فردوسی.
- ، نشان شرمساری و خجلت و سرافگندنی:
بگرد دروغ ایچ گونه مگرد
چو گردی بود بخت را روی زرد.
فردوسی.
- ، از علائم بیماری و ضعف و ناتوانی:
تنش زشت و بینی کژ و روی زرد
بداندیش و کوتاه و دل پر ز درد.
فردوسی.
من ازبینوایی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد.
سعدی (بوستان).
، مقابل پول سفید. پولی از زر. مسکوکی از زر. سکه ای از زر. پول طلا، یک پنجهزاری زرد. یک تومانی زرد. یک دوهزاری زرد. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا) :
این پیر زال گول زند زن را
از این زباله درهم و دینارش...
از زرد وسرخ مرد بنفریبد
ناراست صرۀ وی و قنطارش.
ناصرخسرو (دیوان ص 209)
لغت نامه دهخدا
زرد(زَ رَ)
زره بافته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زرد(زَ رِ)
زود فروبرندۀ به حلق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زرد
برنگ زعفران و بمعنی زره بافتن یا گره زدن
تصویری از زرد
تصویر زرد
فرهنگ لغت هوشیار
زرد((رَ رْ))
هر چیز که به رنگ زر باشد
تصویری از زرد
تصویر زرد
فرهنگ فارسی معین
زرد
صفرا، پژمرده، پلاسیده، خشک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زرد
أصفرٌ
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به عربی
زرد
Jaundiced, Yellow
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به انگلیسی
زرد
jaunâtre, jaune
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به فرانسوی
زرد
نام یکی از قلل مرتفع رشته کوه البرز در حومه ی تنکابن، نام
فرهنگ گویش مازندرانی
زرد
amarelado, amarelo
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به پرتغالی
زرد
یرقانی , زرد
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به اردو
زرد
желтушный , жёлтый
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به روسی
زرد
gelblich, gelb
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به آلمانی
زرد
жовтуватий , жовтий
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به اوکراینی
زرد
żółtawy, żółty
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به لهستانی
زرد
زرد
دیکشنری اردو به فارسی
زرد
পিলিয়া , হলুদ
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به بنگالی
زرد
giallastro, giallo
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
زرد
เป็นดีซ่าน , เหลือง
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به تایلندی
زرد
manjano, njano
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به سواحیلی
زرد
sararmış, sarı
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
زرد
황달의 , 노란
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به کره ای
زرد
黄疸的 , 黄色的
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به چینی
زرد
צהוב , צהוב
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به عبری
زرد
kekuningan, kuning
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
زرد
पीलिया , पीला
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به هندی
زرد
geelachtig, geel
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به هلندی
زرد
amarillento, amarillo
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
زرد
黄疸の , 黄色
تصویری از زرد
تصویر زرد
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زردی
تصویر زردی
بیماری یرقان
فرهنگ لغت هوشیار