جدول جو
جدول جو

معنی زربطانه - جستجوی لغت در جدول جو

زربطانه
(زَ بَ نَ)
زبطانه. وسیله ای که برای شکار پرندگان بکار برند... در قرن شانزدهم نوعی از سلاح آتشین... نوعی تفنگ بلند... (از دزی ج 1ص 584). مجرای دراز سوراخ شده است که گلوله گلین و تیرهای ناوک را در آن با دمیدن پرت می کنند و هم اکنون به زربطانه معروف است و آن مرادف سبطانه باشد. (از تاج العروس). و حریری در دره الغوص می نویسد: چوب دراز میان خالی را که بدان گلولۀ گلین پرت کنند زربطانه گویند، در حالی که صواب سبطانه است، زیرااین کلمه (سبطانه) مشتق از سبوطه به معنی طول و امتداد است (وساباط هم از همین ریشه است به علت امتدادآن میان دو خانه) . رجوع به زبطانه و سبطانه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زربانو
تصویر زربانو
(دخترانه)
بانویی که چون زر می درخشد، نام دختر رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بطانه
تصویر بطانه
آستر، آستر چیزی، آستر لباس، راز، سر درون، راز نهانی، رازدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبانه
تصویر زبانه
بیرون آمدگی زبان مانند هر چیزی مثلاً زبانۀ ترازو، زبانۀ قفل، زبانۀ ساعت،
پره، شعله مثلاً زبانۀ آتش (شعلۀ آتش)، زبانۀ شمع (شعلۀ شمع)
زبانه زدن: شعله کشیدن آتش
زبانه کشیدن: شعله کشیدن آتش، زبانه زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عربانه
تصویر عربانه
گاری، کالسکه، دلیجان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زربان
تصویر زربان
پیر کهنسال، پیر فرتوت
فرهنگ فارسی عمید
(زَ بَ نی ی)
زیرپاگذارندۀ قانون... منافق. (دزی ج 1 ص 584)
لغت نامه دهخدا
(رَطْ طا نَ)
شتران بسیار و با هم رفیق که صاحبانشان همراهشان باشند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). رطون. (اقرب الموارد). رجوع به رطون شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
پیر سالخورده را گویند. (برهان). پیر فرتوت. (انجمن آرا) (آنندراج). پیر سالخورده. (ناظم الاطباء). مصحف ’زرمان’. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به زر، زال و زرمان شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زرفان. زرمان. نام حضرت ابراهیم (ع) است. (برهان) (ناظم الاطباء). شیخ الانبیاء ابراهیم خلیل علیه السلام است. (انجمن آرا) (آنندراج). بر اثر وفق دادن نابجا و تخلیط افکار ایرانی با معتقدات و اساطیر سامی ’زروان’ (که به زرمان و زربان تصحیف شده) با ابراهیم یکی پنداشته شده. رجوع به مزدیسنا صص 113- 114 شود. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
عقیدۀ ثابت نداشتن. غالباً تغییر عقیده دادن. (از دزی ج 1 ص 584 ذیل زربط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کلان شکم گردیدن. بطن بطانه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پر شدن شکم کسی از طعام. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
آنچه از سریش و خاک اره سرشته جام شیشه را بدان به در چسبانند. و اصطلاحاً بطانه کردن، مالیدن گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
دهی از دهستان بردخون بخش خورموج شهرستان بوشهر. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات و خرما. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ)
بطانه. آستر جامه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (جهانگیری). آستر جامه و جز آن. (منتهی الارب). آستر قبا و غیره. (غیاث). آستر چیزی. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 27). آستر. (فرهنگ نظام). آستر. زیره. مقابل ظهاره ابره. رویه. (یادداشت مؤلف). ج، بطانات. (جهانگیری) : و اگر (اماس) اندر غشا باشد که زندرون سینه بدان پوشیده است و سینه را همچون بطانه است یعنی آستری، آنرا برسام گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
زانسان که روز مجلس در خلعتی که بخشد
ز اطلس بطانه سازد پروانۀ نوالش.
خاقانی.
بطانۀ نیلگون از اجزاء غبار بر ظهارۀ کحلی فلک دوختند. (ترجمه تاریخ یمینی).
گردد آنگه فکر نقش نامها
این بطانه روی کار جامها.
(مثنوی).
ارغوانی روی اوبطانه اش گلگون بود
گر بیابندش بجامه خانه قاری دوید.
نظام قاری (ص 117).
لغت نامه دهخدا
(زِ نَ)
زن بدخوی، مرد شریر. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ نَ)
دف و دائره باشد و بعضی دائرۀ حلقه دار را گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُبُ)
قریه ای است در چهارفرسنگی میانۀ شمال و مغرب اسیر. (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 175)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ نَ)
نی میان کاواک که بدان مرغان را اندازند. (منتهی الارب). نیزه ای است میان خالی که بدان مرغان را اندازند و آن را زبطانه نیز گویند. (از اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به زبطانه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
آنجای از اره که بدسته نصب شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ نَ)
نیزۀ میان کاواک که بدان مرغان راشکار کنند. (منتهی الارب). زبطانه سبطانه است. (البستان) (محیط المحیط). زبطانه لغتی است در سبطانه که نیزه ای است میان تهی شبیه به نی و با سنگی که در جوف آن میگذارند مرغان را شکار کنند. (از اقرب الموارد). زبطانه بر وزن و معنی سبطانه بتحریک است و آن نیزه ای است میان خالی که با آن شکار می اندازند. (ترجمه قاموس). زبطانه مانند سبطانه است. این هر دو لغت بتحریک خوانده میشوند و بمعنی لولۀ درازی است سوراخ شده که با آن گلوله پرتاب کنند و تیرهای کوچک در آن گذارندو با دمیدن در مجری آنها را (بطرف نشانه) بیرون اندازند. و این همان است که اکنون آنرا زربطانه خوانند. (از تاج العروس). و هم در آن کتاب ذیل مادۀ ’سبط’ آمده: سبطانه نیزه ای است میان تهی که پرندگان را با آن زنند و گویند با دمیدن در آن تیرهایی کوچک بسوی پرنده رها میکنند که هیچگاه خطا نمیکنند. و در ذیل مادۀ ’زرط’ آمده: زربطانه در تداول عامه زبطانه است. احمد رضا آرد: نیزه ای میان خالی و یا لوله ای است درازو سوراخ شده که با آن گلوله (بندقه) پرتاب کنند و یا در آن بسختی میدمند تا تیرهای کوچکی که در آن تعبیه شده (بسوی هدف) رها کنند. تیراندازی بدین وسیله معمولاً خطا نمیکند. (متن اللغه). در شفاء الغلیل است که زبطانه مولد و اصل آن سبطانه است. رجوع به شفاء الغلیل شود. زبطانه از آلات صید و عبارت است از چوبی دراز و مانند نیزه میان تهی، شکارچی گلولۀ گلین و خرد را در دهانۀ آن قرار میدهد سپس (بعد از هدف گیری) در چوب نی مانند میدمد و گلوله از آن بشدت پرتاب میشود. این نوع پرتاب گلوله بیشتر به هدف میرسد. (از صبح الاعشی قلقشندی ج 2 ص 137)
لغت نامه دهخدا
(بَبَ یَ)
شهری بزرگ به اندلس متصل بعمل لارده. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ نی یَ)
شهری است بزرگ به اندلس. و شهری است سرحدی که مرز میان مسلمین و رومیان بود و آنرا توابع و قلعه هاست و دارای مردمی زبر و زرنگ و جنگی است و در مشرق اندلس قرار دارد فرنگیان آنرا از دست مسلمین گرفته اند و تاکنون در دست آنان است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
در اندلس نوعی سوسن را گویند. در نسخ اشبطانه، اسبطانه هم آمده. (دزی ج 1 ص 24)
لغت نامه دهخدا
(ظَ بِ نَ)
مار
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
جبه خانه. (ناظم الاطباء) (دزی ج 1 ص 585) ، زندان مخصوص برای افرادی خاص، نوعی خیمه، نوعی حریر ظریف که شبیه تافته است. (دزی ایضاً). رجوع به زردخانا و زردخانی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخن جز به زبان عربی گفتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بجز عربی سخن گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از مصادر اللغۀ زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(زَرْ را نَ / نِ)
مأخوذ از تازی. بطور ریا و نفاق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبطانه
تصویر سبطانه
فوتک: نای کاواک که بدان مرغان را اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عربانه
تصویر عربانه
کلی از ابزار های خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طربخانه
تصویر طربخانه
محل عیش و عشرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبانه
تصویر زبانه
چیزی که مشابهت بزبان داشته باشد مانند زبانه آتش و زبانه تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطانه
تصویر بطانه
آستر لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبانه
تصویر زبانه
هر چیز که مانند زبان باشد، زبانه ترازو، زبانه قفل، زفانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بطانه
تصویر بطانه
((بِ نِ))
دوستی بی آلایش، راز نهانی، محرم راز و اسرار، آستر
فرهنگ فارسی معین