جدول جو
جدول جو

معنی زرب - جستجوی لغت در جدول جو

زرب
(زِ)
آبراهه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جای گوسفندان. ج، زروب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زرب
(تَ)
شوغاه (شبگاه) ساختن. (تاج المصادر بیهقی). آغل ساختن برای گوسفندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روان گردیدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، داخل کردن چارپایان را در آغل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زرب
(زَ / زِ)
جای درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) مدخل. (اقرب الموارد) ، آغل گوسفندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شبگاه گوسفند. (دهار). ج، زروب. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کازۀ صیاد. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زرب
پهستاندن در آغل کردن گوسپندان، روان شدن آب جای در آمدن: در، کازه کازه شکارگر، پهست آغل روانگی آب آبراهه
فرهنگ لغت هوشیار
زرب
شگفت، واژه ای که هنگام شگفتی بر زبان رانند، عجب، چه خوب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زربانو
تصویر زربانو
(دخترانه)
بانویی که چون زر می درخشد، نام دختر رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زربین
تصویر زربین
(دخترانه)
سرو کوهی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زربان
تصویر زربان
پیر کهنسال، پیر فرتوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرباف
تصویر زرباف
زربفت، پارچه ای که تارهای زر در آن به کار برده باشند، زردوزی شده، زرتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زربین
تصویر زربین
سرو، سرو کوهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زربفت
تصویر زربفت
پارچه ای که تارهای زر در آن به کار برده باشند، زردوزی شده، زرتار
فرهنگ فارسی عمید
(زَ بِ دَ)
مرادف زردار. (از آنندراج). که زر بدست دارد. دارندۀ زر. مالدار:
شده خار از آتش چو گل زربدست
نه چون خار زردشت آتش پرست.
نظامی (از آنندراج).
- زربدست شدن، کنایه از منتفع گردیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زرر / زَ بَ)
و گاهی با تشدید راء، مخفف زربافت. قماش زرباف. (از آنندراج). زرباف. زربافته. (ناظم الاطباء). زربافت. زربافته. زرباف. پارچه ای که در آن رشته های طلا بکار برده باشند. زرتار. زردوزی. (فرهنگ فارسی معین). نسج به زربافته یا زردوزی. (شرفنامۀ منیری) :
ز دیبای زربفت کردش کفن
خروشان بر آن شهریار انجمن.
فردوسی.
ز یاقوت سرخ افسری برسرش
درفشان ز زربفت چینی برش.
فردوسی.
یکی دست زربفت شاهنشهی
ابا یاره و طوق با فرهی.
فردوسی.
جامۀ عباسیان بر روی روز افکند شب
برگرفت از پشت شب زربفت رومی طیلسان.
فرخی.
باد خزان از آب کند تختۀ بلور
دیبای زربفت درآرد ز پرنیان.
فرخی.
طاووس میان باغ دمان و کشی کنان
چنگش چو برگ سوسن و پایش چو برگ نی
بالش بسان دامن دیبای زربفت
دمش پر از هلال و جناحش پر از جدی.
منوچهری.
همیدون تموز و دیش چاکر است
بهارش مثال خزان زرگر است
یکی زرّبفتش دهد خسروی
یکی شارها بافدش هندوی.
اسدی (گرشاسبنامه).
سراپردۀ چینی از زرّبفت
ز دیبا شراع نو و خیمه هفت.
اسدی (گرشاسبنامه).
دوصد پیل آراسته همچنین
به برگستوانهای زربفت چین.
اسدی (گرشاسبنامه).
منبر از سر تا پای در دیبای زربفت گرفته بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292). این دیبای خسروانی که پیش گرفته اند به نامش زربفت گردانم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 393).
روی صحرا را بپوشد حلۀ زربفت زرد
چون به شب زین گوی تیره روی زی صحرا کند.
ناصرخسرو.
دامن و جیب مکن جهد که زربفت کنی
جهد آن کن که مگر پاک کنی دامن وجیب.
ناصرخسرو.
زربفت جامه گر دهدت رنگین
باور مکن که پشم بود شارش.
ناصرخسرو.
هفت خشت زرین و هفت خشت سیمین و هفت پردۀ زربفت می آورند. (قصص الانبیاء ص 165). و هفت هزار پردۀ زربفت فروگذاشتند. (قصص الانبیاء ایضاً). و کلاهی زربفت به عوض تاج بر سر میداری. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 43).
شاه ریاحین به باغ خیمۀ زربفت زد
شاخ که آن دید ساخت برگ تمام از نثار.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 179).
بر قامت گل قبای اطلس
زربفت نهاده گرد دامان.
خاقانی.
یافت زربفت خزانم علم کافوری
من همان سندس نیسان به خراسان یابم.
خاقانی.
قصبهای زربفت و خزهای نرم
که پوشندگان را کند مهد گرم.
نظامی.
بساطی شاهوار افکنده زربفت
که گنجی برد هر بادی کز او رفت.
نظامی.
همه ترتیب کرد آیین زربفت
فرودآورد خسرو را و خود رفت.
نظامی.
چندین هزار اطلس و زربفت قیمتی
پوشیده در تنعم وآنگه دریده گیر.
سعدی.
به تخت کت چو برآمد نهالی زربفت
کلاه وار قبا پیش او ببست کمر.
نظام قاری (دیوان البسه ص 15).
سلطان رخت اطلس زربفت می نهم
در جیب گویش از در شهوار می کنم.
نظام قاری (دیوان البسه ص 26).
نگر که بالش زربفت و نطع زیلوچه
ز کتم غیب که می آورد به صدر صدور.
نظامی قاری (ایضاً ص 32).
از فیض انبساط گل و سبزه چشم خاک
پوشیده ست خلعت زربفت بوته دار.
شفیع اثر (از آنندراج).
گر پرتوی ازلطف تو بر من تابد
زربفت شود لباس پشمینۀ من.
شیدای کاشی (ایضاً).
رجوع به زرباف، زربافت، زربافته و تذکره الملوک شود.
- امثال:
زربفت بریده پنبه کردن، این مثل در محل ممتنع بودن کاری گویند. (آنندراج) :
باشد هوس وصالش از من
زربفت بریده پنبه کردن.
طاهر وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
عقیدۀ ثابت نداشتن. غالباً تغییر عقیده دادن. (از دزی ج 1 ص 584 ذیل زربط)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
شهری در خراسان ’؟’ و رودخانه ای در نزدیک آن شهر که آنرا نهر مرغاب نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جامه. (تاج العروس ج 6 ص 369)
لغت نامه دهخدا
(زِ / زَ بی ی)
بالشچه و گستردنی و هرچه که گسترده و تکیه بر آن کرده شود. ج، زرابی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زرابی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ نی ی)
زیرپاگذارندۀ قانون... منافق. (دزی ج 1 ص 584)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ نَ)
زبطانه. وسیله ای که برای شکار پرندگان بکار برند... در قرن شانزدهم نوعی از سلاح آتشین... نوعی تفنگ بلند... (از دزی ج 1ص 584). مجرای دراز سوراخ شده است که گلوله گلین و تیرهای ناوک را در آن با دمیدن پرت می کنند و هم اکنون به زربطانه معروف است و آن مرادف سبطانه باشد. (از تاج العروس). و حریری در دره الغوص می نویسد: چوب دراز میان خالی را که بدان گلولۀ گلین پرت کنند زربطانه گویند، در حالی که صواب سبطانه است، زیرااین کلمه (سبطانه) مشتق از سبوطه به معنی طول و امتداد است (وساباط هم از همین ریشه است به علت امتدادآن میان دو خانه) . رجوع به زبطانه و سبطانه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زرباف
تصویر زرباف
پارچه ای که در آن رشته های طلا بکار برده باشند زرتار زردوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرباب
تصویر زرباب
پارسی تازی گشته آب رز رز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زربافت
تصویر زربافت
زربافته، قسمی از پارچه که به تا زر بافته اند و زردوزی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زربافته
تصویر زربافته
پارچه ای که در آن رشته های طلا بکار برده باشند زرتار زردوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زربدست
تصویر زربدست
دارنده زر، مالدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زربفت بافی
تصویر زربفت بافی
زری دوزی عمل دوختن زری زربفت دوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زربون
تصویر زربون
پاپوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زربیح
تصویر زربیح
چای مکزیکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زربین
تصویر زربین
سرو کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زربیه
تصویر زربیه
بالشچه و آنچه که بگسترانند و بر آن تکیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زربی
تصویر زربی
بالشچه، گستردنی بوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زربفت
تصویر زربفت
پارچه ای که در آن رشته های طلا بکار برده باشند زرتار زردوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زربفت
تصویر زربفت
((زَ. بَ))
پارچه ای که در آن رشته های طلا به کار برده باشند، زرباف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرباف
تصویر زرباف
((زَ))
پارچه ای که در آن رشته های طلا به کار برده باشند، زربفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زربه زدن
تصویر زربه زدن
Flog
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ضربی، سقف ضربی، فوری، به تندی
فرهنگ گویش مازندرانی