جدول جو
جدول جو

معنی زراسب - جستجوی لغت در جدول جو

زراسب
(زَ اَ)
نام پسرطوس بن نوذر است و او داماد کیکاوس بود. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). نام پسر طوس. (ناظم الاطباء). نام پسر طوس بن نوذرشاه که خواهر ریو نیز به حبالۀ او بوده و به دست فرود ابن سیاوش کشته گشت. (شرفنامۀ منیری) (از جهانگیری). نام پسر طوس نوذر که بر دست فرود کشته شد. (فرهنگ رشیدی). پسر طوس. (فهرست ولف ص 467) :
هر آن کس که بود او ز تخم زراسب
بیامد به ایوان آذرگشسب.
فردوسی.
رجوع به یشتها ج 1 ص 265، ج 2 ص 198 و زرسپ ومادۀ بعد شود
نام مبارزی از ایران بود. (برهان). نام مبارزی ایرانی که به رزم افراسیاب به خیل کیخسرو بود. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زراسپ
تصویر زراسپ
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سرداری ایرانی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راسب
تصویر راسب
ته نشین، رسوب، ته نشین شونده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ سِ)
ستونها. (منتهی الارب). اواسی. (متن اللغه). دعائم. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ مرسب. (از اقرب الموارد). رجوع به مرسب شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ابن راسب بن مالک بن جدعان. جدی جاهلی است فرزندان وی بطنی از قبیله دشنوءه ازقبیلۀ قحطان بوده اند. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 315)
ابن الخزرج بن جده، جدی جاهلی است فرزندان وی بطنی از قبیلۀ جرم از قحطانیه بوده اند. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 315)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام کوهی است در نواحی بغداد. (برهان) (از جهانگیری) (آنندراج) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پسر زراسب که یکی از نجبای زمان لهراسب بود. (ولف) :
زریر سپهبد سپه را براند
نه بهرام گردنکش و خود براند.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1489).
ز تخم زرسپ آنکه بودند نیز
چو بهرام شیراوژن و ریونیز.
فردوسی (ایضاً ص 1488) ، ابریشم. (برهان). ابریشم پیله. (آنندراج) (رشیدی) :
کفن حله شد کرم بهرامه را
که ابریشم از جان کند جامه را.
رودکی (از انجمن آرا).
، بیدمشک. (برهان) (رشیدی). بیدمشک و آنرا کله موش نیز گویند و معرب آن بهرامج است. (جهانگیری). رجوع به بهرامج شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان فریم بخش دودانگۀ شهرستان ساری. کوهستانی، جنگلی، معتدل و مرطوب است و سکنۀ آن 300 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(زَ اَ)
از سرداران و نجیب زادگان دوران نوشیروان. (از فرهنگ ولف ص 467)
لغت نامه دهخدا
(زَ اَ)
از کوههای سرحدی ماد و در مشرق کوههای قفقاز:... این حدود ارمنستان در مغرب بود و در شمال مملکت مزبور تا کوههای بزرگ قفقاز بسط می یافت. این کوهها بطرف مشرق بطول حدود مستحکم ماد امتداد یافته بکوه زراسپ میرسد... (تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2596)
لغت نامه دهخدا
(زَ سَ)
زراسنگ. یک نوع گرد طلامانندی که بر روی نوشتجات می پاشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ ءِ)
علی الجمع شهری است به یمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان قراتوره بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 27هزارگزی خاوری دیواندره و کنار رود خانه ول کشتی، با 250 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه تأمین میشود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راسب
تصویر راسب
ته نشین شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسب
تصویر راسب
((س))
ته نشین شونده، ته نشین گردیده، درد که در ته ظرف ماند، ماده دارویی که در ته لوله آزمایش یا ته بالن و دیگر ظروف آزمایشگاهی ته نشین شود، گل و لای و دیگر مواد مخلوط با آب که در بستر رودخانه ها و کف دریاچه ها و دری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زراب
تصویر زراب
((زَ))
آب طلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زراب
تصویر زراب
کنایه از شراب زرد رنگ
فرهنگ فارسی معین
تفاله، ته مانده، ته نشین، درد، گل ولای
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیشاب ادرار
فرهنگ گویش مازندرانی