چانه. چونه. پاره ای از خمیر باشد که بجهت یک ته نان گرد و گلوله کرده باشند. (برهان). آرد خمیرکرده باشد که آنرا بجهت نان گرد و غند ساخته باشند و آنرا زواله نیز گویند و بهندی پره نامند. (جهانگیری) (رشیدی) ، ثوینا آرد خشکی که زیر پرازده گسترند. (منتهی الارب) (در مادۀ ثون ) ، کونه یعنی قسمتی که از بن گروهۀ خمیر گیرند آنگاه که گروهه بزرگتر ازاندازۀ مقصود باشد. فرزدق، نان کوله رفتۀ در تنور
چانه. چونه. پاره ای از خمیر باشد که بجهت یک ته نان گرد و گلوله کرده باشند. (برهان). آرد خمیرکرده باشد که آنرا بجهت نان گرد و غند ساخته باشند و آنرا زواله نیز گویند و بهندی پره نامند. (جهانگیری) (رشیدی) ، ثُوَینا آرد خشکی که زیر پرازده گسترند. (منتهی الارب) (در مادۀ ثَوَن َ) ، کونه یعنی قسمتی که از بن گروهۀ خمیر گیرند آنگاه که گروهه بزرگتر ازاندازۀ مقصود باشد. فرزدق، نان کوله رفتۀ در تنور
دهی است از دهستان ایذه بخش ایذۀ شهرستان اهواز، واقع در 57 هزارگزی باختر ایذه. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان ایذه بخش ایذۀ شهرستان اهواز، واقع در 57 هزارگزی باختر ایذه. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
آنکه نره ای دراز دارد، چون: اسب درازنره. (یادداشت مرحوم دهخدا). که شرم بلند و طویل دارد: سملج، مرد دراز و گرد نره. فخور و فیٌخر، اسب بزرگ و دراز نره. (از منتهی الارب)
آنکه نره ای دراز دارد، چون: اسب درازنره. (یادداشت مرحوم دهخدا). که شرم بلند و طویل دارد: سَملَج، مرد دراز و گرد نره. فَخور و فَیٌخَر، اسب بزرگ و دراز نره. (از منتهی الارب)
زرآژده. زراندوده. زرخلانیده. زرآجیده. زرکوبی شده. زردوزی شده: نهادند سر سوی آتشکده بدان کاخ و ایوان زرآزده. دقیقی. همه راه و بی راه گنبدزده جهان شد چو دیبا به زرآزده. فردوسی
زرآژده. زراندوده. زرخلانیده. زرآجیده. زرکوبی شده. زردوزی شده: نهادند سر سوی آتشکده بدان کاخ و ایوان زرآزده. دقیقی. همه راه و بی راه گنبدزده جهان شد چو دیبا به زرآزده. فردوسی
جمع واژۀ زرزور. (از اقرب الموارد) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (منتهی الارب) : شوکران مردم را هلاک می کند و سار را که بتازی زرازیر گویند زیان ندارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به زرزور شود
جَمعِ واژۀ زرزور. (از اقرب الموارد) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (منتهی الارب) : شوکران مردم را هلاک می کند و سار را که بتازی زرازیر گویند زیان ندارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به زرزور شود
جانوری است از جنس عنکبوت و آن را مگس گیرک خوانند. (برهان) (فرهنگ فارسی معین). گویند جانوری است از جنس عنکبوت که مگس گیرد. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از عنکبوت. (ناظم الاطباء)
جانوری است از جنس عنکبوت و آن را مگس گیرک خوانند. (برهان) (فرهنگ فارسی معین). گویند جانوری است از جنس عنکبوت که مگس گیرد. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از عنکبوت. (ناظم الاطباء)
ابن عدس بن زید، جد جاهلی بود و پسرانش بطنی از بنی دارم از تمیم عدنانی اند و او حکیمی از قضات تمیم بود. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 333). رجوع به البیان والتبیین ج 2 ص 215 و ج 3 ص 236 و عقدالفرید شود ابن اعین. رجوع به ابوعلی در همین لغت نامه، خاندان نوبختی اقبال ص 253، نامۀ دانشوران ج 6 ص 77، ضحی الاسلام ج ث ص 265، 266، ارشاد ص 14، 32 و ابن الندیم شود ابن ربیعه الاذی، مکنی به ابی الحلال العتکی. وی در 120سالگی درگذشت و از عثمان بن عفان حدیث شنیده. (از صفه الصفوه ج 3 ص 151) ابن عمرو. صحابی است. (منتهی الارب). وی در 15 محرم 11 هجری قمری با عده ای اسلام آورد. رجوع به امتاع الاسماع شود
ابن عدس بن زید، جد جاهلی بود و پسرانش بطنی از بنی دارم از تمیم عدنانی اند و او حکیمی از قضات تمیم بود. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 333). رجوع به البیان والتبیین ج 2 ص 215 و ج 3 ص 236 و عقدالفرید شود ابن اعین. رجوع به ابوعلی در همین لغت نامه، خاندان نوبختی اقبال ص 253، نامۀ دانشوران ج 6 ص 77، ضحی الاسلام ج ث ص 265، 266، ارشاد ص 14، 32 و ابن الندیم شود ابن ربیعه الاذی، مکنی به ابی الحلال العتکی. وی در 120سالگی درگذشت و از عثمان بن عفان حدیث شنیده. (از صفه الصفوه ج 3 ص 151) ابن عمرو. صحابی است. (منتهی الارب). وی در 15 محرم 11 هجری قمری با عده ای اسلام آورد. رجوع به امتاع الاسماع شود
ابن اوفی الحرشی. از بنی حریش بن کعب، مکنی به ابی حاجب. وی در دوران خلافت ولید بن عبدالملک بسال 93 هجری قمری بمرگ ناگهانی درگذشت. (ازصفه الصفوه ج 3 ص 52). رجوع به البیان والتبیین ج 3 ص 63 و المصاحف ص 59 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 163 شود
ابن اوفی الحرشی. از بنی حریش بن کعب، مکنی به ابی حاجب. وی در دوران خلافت ولید بن عبدالملک بسال 93 هجری قمری بمرگ ناگهانی درگذشت. (ازصفه الصفوه ج 3 ص 52). رجوع به البیان والتبیین ج 3 ص 63 و المصاحف ص 59 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 163 شود
ثابت گردیدن در جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بانگ کردن زرزور. (از اقرب الموارد). و رجوع به زرزور شود، دوام کردن کسی بر خوردن زرزور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ثابت گردیدن در جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بانگ کردن زرزور. (از اقرب الموارد). و رجوع به زرزور شود، دوام کردن کسی بر خوردن زرزور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
گلوله ای از خمیر که به جهت پختن نان آماده کرده باشند چانه چونه، تکه اضافی که از گلوله خمیر میگیرند هنگامی که گلوله از اندازه بزرگترباشند، آرد خشکی که زیر گلوله خمیر پاشند، نان کوله رفته در تنور
گلوله ای از خمیر که به جهت پختن نان آماده کرده باشند چانه چونه، تکه اضافی که از گلوله خمیر میگیرند هنگامی که گلوله از اندازه بزرگترباشند، آرد خشکی که زیر گلوله خمیر پاشند، نان کوله رفته در تنور
گلوله ای از خمیر که به جهت پختن نان آماده کرده باشند، چانه، چونه، تکه اضافی که از گلوله خمیر می گیرند هنگامی که گلوله از اندازه بزرگتر باشد، آرد خشکی که زیر گلوله خمیر پاشند، نان کوله رفته در تنور
گلوله ای از خمیر که به جهت پختن نان آماده کرده باشند، چانه، چونه، تکه اضافی که از گلوله خمیر می گیرند هنگامی که گلوله از اندازه بزرگتر باشد، آرد خشکی که زیر گلوله خمیر پاشند، نان کوله رفته در تنور