جدول جو
جدول جو

معنی زراتشت - جستجوی لغت در جدول جو

زراتشت
(پسرانه)
زرتشت، دارنده شتر زرد، نام پیامبر ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
تصویری از زراتشت
تصویر زراتشت
فرهنگ نامهای ایرانی
زراتشت
(زَ تُ)
زردشت را گویند وکیش آتش پرستی را او بهم رسانید و کتاب زند را او درآورد. (برهان). لقب براهام زرتشت است که گویند پیغمبر پارسیان بوده... (انجمن آرا) (آنندراج). زردشت. (ناظم الاطباء). رجوع به زرتشت و زردشت و مزدیسنا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زردهشت
تصویر زردهشت
(پسرانه)
زرتشت، دارنده شتر زرد، نام پیامبر ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرداشت
تصویر زرداشت
(پسرانه)
زرتشت، دارنده شتر زرد، نام پیامبر ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زردشت
تصویر زردشت
(پسرانه)
زرتشت، دارنده شتر زرد، صاحب شتر زرین، پیامبر ایران باستان، نام پیامبر ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرتشت
تصویر زرتشت
(پسرانه)
دارنده شتر زرد، نام پیامبر ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فراپشت
تصویر فراپشت
بر پشت
فراپشت کردن: بر دوش انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرامشت
تصویر فرامشت
فراموش، برای مثال زبانش کرد پاسخ را فرامشت / نهاد از عاجزی بر دیده انگشت (نظامی۲ - ۲۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرتشتی
تصویر زرتشتی
زرتشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت
زردهشتی، مزدیسنی، مزدیسنا، گبر، گبرک، مزداپرست، بهدین
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دُ)
زراتشت است که زردشت آتش پرست باشد. (برهان) (آنندراج)... زردشت. (ناظم الاطباء) :
گردن از بار طمع لاغر و باریک شود
این نوشتست زرادشت سخندان در زند.
ناصرخسرو.
رجوع به مزدیسنا، التفهیم بیرونی ص 260، حکمت اشراق ص 128، 157، 197، 301، عیون الاخبار ج 51 و 22، زراتشت و زردشت شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
ورم قرنیه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ مُ)
به معنی فراموش است که از یاد رفتن باشد. (برهان). فراموش. فرامش:
چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت.
ناصرخسرو.
ترکیب ها:
- فرامشت کار. فرامشتکاری. فرامشت کردن. فرامشتی. رجوع به این مدخل ها و نیز رجوع به فرامش شود
لغت نامه دهخدا
(فَ پُ)
بر پشت.
- فراپشت کردن، بر دوش انداختن: امیر مسعود فرمودتا قبای خاصه آوردند و فراپشت وی کردند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ تُ)
زردشت را گویند که پیشوای آتش پرستان باشد. (برهان). یکی از نامهای زردشت. (از ناظم الاطباء). نام زراتشت است. (جهانگیری). بضرورت در شعر با ’راء’ مشدد آید:
یکی تازه کن قصۀ زره تشت
بنظم دری و بخط درشت.
زراتشت بهرام (از جهانگیری).
رجوع به زرتشت و زردشت شود
لغت نامه دهخدا
(زَ هَُ / هََ هَِ)
نام موبد موبدان در زمان هرمزبن انوشیروان که او را هرمز مسموم ساخت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
دل موبد موبدان تنگ شد
رخانش ز اندیشه بی رنگ شد
که موبد بدو پاک بودش سرشت
بخردی ورا نام بد زردهشت.
فردوسی.
رجوع به زردشت شود
لغت نامه دهخدا
(زَ تُ)
زردشتی. منسوب به زرتشت. کسی که دارای دین زرتشت است. بهدین. (فرهنگ فارسی معین). گبر. زردشتی بهدین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، آیین زرشت. دین زردشت. بهدینی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زرافه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به زرافه شود
لغت نامه دهخدا
(زَرْ را)
چوبی که در سر آن رسن بندند و در طرف دیگر دلو و مانند آن بسته بدان آب پاشی نمایند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). منازفی که آب بدانها کشند کشت را و آنچه بدان ماند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ تُ)
آفریدۀ اول، نفس کل، نفس ناطقه، عقل فلک عطارد، عقل فعال، رب النوع انسان، راست گوی، نور یزدان. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کلیۀ این معانی مجعول است. رجوع به زردشت شود. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ تُ)
زردشت را... گویند که پیشرو و پیشوای آتش پرستان است. (برهان) (آنندراج). بمعنی زردشت. (جهانگیری). یکی از نامهای شت زردشت. (ناظم الاطباء). اصل آن زرثوشتر است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زردشت. نام شخصی است از نسل منوچهر. شاگرد افلادوس حکیم که شاگرد فیثاغورث بود و در زمان گشتاسب دعوی نبوت کرد و مجوس او را پیغمبر دانند و زند را کتاب آسمانی گویند و زعم فردوسی آن است که او از نسل ابراهیم (ع) است و نامش ابراهام و زردشت لقب او همچنانکه نام حضرت ابراهیم اپراهام و زرتشت لقب او، چنانکه می گوید:
نهم پور زردشت پیشین بد او
براهیم پیغمبر راستگو
و معنی ترکیبی آن، زردشت یعنی آنکه زر پیش او زشت و مبغوض است، چنانکه در لغت دشت گذشت و اکثر اهل اسلام او را کاذب و ساحر دانند و شیخ مقتول و فاضل شهرزوری و علامۀشیرازی و جمعی از متأخیرین، چون علامۀ دوانی و میرصدرالدین و غیاث الدین منصور او را نبی فاضل و حکیم کامل دانند و الله اعلم و زراتشت، زرداهشت، زردهشت، زرادشت و زراهشت نیز گویند و بعضی گفته اند او آذربایجانی بود، چون گشتاسب معجزه طلب کرد، به کورۀ مس تفته اندررفت. و در فقه امامیه از اهل بیت منقول است که مجوس را شبه کتاب از آن ثابت کنند که ایشان را رسولی بود زردشت نام، قوم فرس وی را تصدیق نکردند و بکشتند و کتاب وی بسوختند و بعد از قتل پشیمان شدند و هر کس هرچه از کتاب وی یادداشت نوشتند و خود نیز چیزی بدان دربستند و آن زند است که الحال در میان است. (فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات). رجوع به تاریخ ایران باستان، یشتها، مزدیسنا، یسنا، خرده اوستا و زردشت شود
لغت نامه دهخدا
(زَ هَُ / هََ / هَِ)
پیغمبر آتش پرستان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 52). نام مردی است که کیش مغان را به او اعتقاد نبوت است و در زمان گشتاسب بوده. (جهانگیری). همان زرتشت آتش پرست باشد. (برهان) (آنندراج). یکی از نامهای شت زردشت. (ناظم الاطباء) :
بگیرید یکسر ره زردهشت
به سوی بت چین برآرید پشت.
دقیقی.
پرستشکده گشت از ایشان بهشت
ببست اندر او دیو را زردهشت.
دقیقی.
تا میل کرد با ما از مذهب نغوشا
آن زردهشت کو بود استاد پیش دارا.
دقیقی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 6).
ز خونشان بمرد آتش زردهشت
ندانم چرا هیربد را بکشت.
فردوسی.
خجسته پی و نام او زردهشت
که اهریمن بدکنش را بکشت.
فردوسی.
شاه ایران کی پذیرفتیش دین زردهشت
گرنه از باجت نشان دادی نه از تیغت خبر.
؟ (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 52).
به بلخ آمد و آتش زردهشت
به طوفان شمشیر چون آب گشت.
نظامی.
اگر شاه باشیم وگر زردهشت
نهالی ز خاکست و بالین ز خشت.
شهاب الدین کرمانی (از شرفنامۀ منیری).
رجوع به زردشت، زرتشت و زردهشتی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
همان زرتشت است که زردشت باشد. (برهان قاطع). بجای نام زرتشت آمده است. (لغات شاهنامه تألیف دکتر شفق ص 152) :
اگر شاه باشم و گر زاردشت
نهالین ز خاکست و بالین ز خشت.
فردوسی.
رجوع به زارتشت و زرتشت و زاردهشت و مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 62 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زرتشت
تصویر زرتشت
دینی است که پیشرو و پیشوای آتش پرستان است، بمعنی زردشت
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی آماس تخم چشم ورم قرنیه توضیح: احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرادشتی
تصویر زرادشتی
زرتشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرافات
تصویر زرافات
جمع زرافه، گروه های مردم
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به زردشت کسی که دارای دین زردشت است به دین زردشتی، آیین زردشت دین زردشت بهدینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرامشت
تصویر فرامشت
در مشت، میان مشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرتشتی
تصویر زرتشتی
((زَ تُ))
زردشتی، کسی که دارای دین زرتشت است، زردشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرامشت
تصویر فرامشت
((فَ مُ))
فراموش، از یاد رفته، از خاطر محو شده، فرامش، فراموش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراگشت
تصویر فراگشت
آنابولیسم
فرهنگ واژه فارسی سره
بهدینی، زردشتی، زندیک، گبر، مجوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لبریز، سرشار، لبالب
فرهنگ گویش مازندرانی
سرریز شده، تند و شتابان
فرهنگ گویش مازندرانی
ریزبینی، ذرّات
دیکشنری اردو به فارسی