جدول جو
جدول جو

معنی زدگان - جستجوی لغت در جدول جو

زدگان(زَ دَ / دِ)
جمع واژۀ زده. ضربت رسیدگان. صدمه دیدگان. زبون شدگان: ای جوانان، زدگان که بزینهار شما آیند نزنید که ایشان خود کشته شده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 697). رجوع به ’زده’ و ’زدن’ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سدگان
تصویر سدگان
درگاه، جلو در، جای در، آستانه، پیشگاه، بارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدگان
تصویر صدگان
سومین عدد از سمت راست در اعداد طبیعی، واحد اندازه گیری وزن، برابر با صد درم یا نیم من تبریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شدگان
تصویر شدگان
گذشتگان، رفتگان
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
نام شهریست مابین قزوین و تبریز و آن را اردشیر بابکان بناکرده است و معرب آن زنجان است. (برهان) (از غیاث). شهری است و معرب آن زنجان است. (جهانگیری). نام شهری است از ولایت آذربادگان و معرب آن زنجان است چون پنج بلوک بود آن را خمسه گویند... و گویند از بناهای اردشیر بابکان است. (انجمن آرا) (آنندراج). شهریست (از جبال) با نعمت بسیار. (حدود العالم) :
ز زنگان بدان مرد روشن ضمیر
دبیری سرافراز بد تیزویر.
حکیم زجاجی (از جهانگیری) (انجمن آرا).
رجوع به زنجان و زنگانی شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ مَ)
جلگه ای بوده است میان بهبهان و شوشتر. (از ایران باستان پیرنیا صص 2532- 2538). در مآخذ جغرافیایی متأخر نام این جلگه نیست
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ دَ / دِ نَ / نِ)
چون ماتمزدگان و عزاداران. همانند سوکواران:
دادش خورش و لباس پوشید
ماتم زدگانه برخروشید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نام وزن مخصوصی است. سنگ صد درم:
مرد بقال در ترازوی خویش
سنگ صدگان نهاد از کم و بیش.
سنائی.
در ترازو ندید صدگان سنگ
گشت دلتنگ از آن و کرد آهنگ.
سنائی.
و رجوع به صد درم شود
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
مآت
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
جمع واژۀ دده. ددها. ددان. جانوران درنده. مقابل دامان: آهوان و ددگان چون از حرم بیرون شوند کس شان نبیند و اندر این آیتی است تا همه خلق بدانند که خدای تعالی آن وحوش را الهام داد و از خلق ایمن گردانید. (ترجمه طبری بلعمی). و اندر وی منزلیست و هرگز از برف خالی نبود و اندر وی ددگان و گوزنان بسیارند. (حدود العالم). بحقیقت بدانید که این رمه راشبانی آمد که ضرر گرگان و ددگان بسته گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385). همه لشکر پره داشتند و از ددگان و نخجیر رانده بودند. (تاریخ بیهقی ص 513). ددگان برف اندود آتش زده دویدن گرفتند. (تاریخ بیهقی ص 450). و چنانکه عادت حکمت هندوانست سخنها بزبان ددگان و مرغان برسان کلیله و دمنه. (مجمل التواریخ و القصص).
بااو ددگان به عهد همراه
چون لشکر نیک عهد با شاه.
نظامی.
مشتی ددگان فتاده از پس
نه یار کس و نه یار او کس.
نظامی.
زد بر ددگان به تندی آواز
تا سر نکشند سوی او باز.
نظامی.
ددگان بر وفا نظر ننهند
حکم را جز به تیغ سر نهند.
نظامی.
خوانده باشی بزور غمزدگان
که سیاوش چه دید از ددگان.
نظامی.
یعنی ددگان مرا به دنبال
هستند سگان تیزچنگال.
نظامی.
چون حلقه برون در نشسته
با آن ددگان حلقه بسته.
نظامی.
خاکیانی که زادۀ زمیند
ددگانی بصورت آدمیند.
نظامی.
صدف، مرغی است یا نوعی از ددگان. صوه، جماعت ددگان. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ دده، کنیز. کنیزسیاه: مهد را آنجا فرود آوردند با بسیار زنان چون دایگان و ددگان. (تاریخ بیهقی ص 401). رجوع به دده در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُ)
موی زهار را گویند. (برهان) (آنندراج) (از اوبهی) (از ناظم الاطباء). رمگان. (فرهنگ رشیدی). مصحف رمگان. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به رمگان شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ناحیه ای است به پنج فرسنگی شیراز که از آنجا تا بند امیر سه فرسنگ راه است. (نزهه القلوب ج 3 ص 188)
لغت نامه دهخدا
(زِ دَ / دِ)
جمع واژۀ زنده چنانکه مردگان جمع واژۀ مرده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به مادۀ بعد و زنده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
جمع زاده است:
زادگان چون رحم بپردازند
سفر مرگ خویش را سازند.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مآت. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ زَ دَ / دِ)
جمع واژۀ می زده. (ناظم الاطباء). خمار. خماری. مست و مخمور. سیه مست:
می زدگان را گلاب باشد قطرۀ شراب
باشد بوی بخور بوی بخار کباب.
منوچهری.
می زدگانیم ما در دل ما غم بود
چارۀ ما بامداد رطل دمادم بود.
منوچهری.
و رجوع به می زده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صدگان
تصویر صدگان
نادرست نویسی سدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدگان
تصویر سدگان
صدگان مات
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه حیات دارد و زندگی میکند جاندار حی مقابل مرده میت، کسی که پرتو معرفت و عشق بر دل وی میتابد، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنگان
تصویر زنگان
زنجان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زندگان
تصویر زندگان
احیاء
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر بیند که گوشت ددگان میخورد، دلیل که مال حرام بدست آورد و بخورد. اگر بیند که آواز ددگان می شنود، دلیل که بانگ خصومت و گفتگو شنود. جابر مغربی
اگر بیند که ددگان داشت و جمله خر شدند، یا یکی از ایشان خر شدند و یکی گاو و یکی اشتر و یکی گوسفند، دلیل که روزی بر وی فراخ گردد، لکن دین را زیان است. اگر بیند که چهارپایان او ددگان شدند، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین
دیدن ددگان در خواب، بر چهار وجه است. اول: دشمنان. دوم: پادشاهان ظالم. سوم: زن سلیطه. چهارم: همسایگان بد.
اگر بیند که به صورت ددی شد، دلیل که عقل او زایل گردد. اگر بیند ددگان با وی سخن گفتند، دلیل که پادشاهی یابد. اگر بیند بر ددگان غالب شد و ایشان را می کشت، دلیل است که بر دشمن ظفر یابد. اگر به خلاف این بیند، دشمن بر وی ظفر یابد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب