جدول جو
جدول جو

معنی زخمین - جستجوی لغت در جدول جو

زخمین
(زَ)
خسته. زخمی. رجوع به زخم و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زمین
تصویر زمین
سطحی که در زیر پا قرار دارد مثلاً چادرش روی زمین کشیده می شد، در علم نجوم سومین سیارۀ منظومۀ شمسی، خشکی مورد تصرف کسی، ملک، محلی برای کشاورزی، مزرعه، سرزمین
زمین فیال: زمینی که برای نخستین بار آن را کاشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
برآورد کردن، وزن یا اندازه یا بهای چیزی را از روی حدس و گمان معیّن کردن، به گمان سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
قریه ای بوده است در بخارا. ابن خردادبه آرد: از سمرقند تا بارکث 4 فرسخ.... از بورنمذتا زامین 4 فرسخ (بیابان است و در اینجا دو راه یکی به شاش (چاچ) و ترک و دیگری به فرغانه میرود... و از زامین تا ساباط دو فرسخ است. (از مسالک الممالک ص 26، 27 و 29). یاقوت آرد: قریه ای است در بخارا و ابوسعد گوید شهری کوچک است در نواحی سمرقند از اعمال اشروسنه و گاه بهنگام منسوب ساختن زامینجی گویند (با اضافۀ ج). و اصطخری گوید: بزرگترین شهرهای اشروسنه بجیکث است و تالی آن دربزرگی زامین است که در راه فرغانه به صغد قرار دارد. زامین سبزه نیز نامیده میشود. و قافله هائی که از صغد به فرغانه میروند، در آنجا منزل میکنند و دارای آبهای روان و بستانها و موستان است. پشت کوههای اشروسنه و روبروی آن تا بلاد غربی بیابانی است که کوه ندارد. و جماعتی از اهل علم منسوب به زامین اند. فاصله آن تا ساباط دو فرسخ است و تا اشروسنه 7 فرسخ است. و ابن فقیه گوید: از سمرقند تا زامین 17 فرسخ و زامین در مقطع دو راه که به شاش و ترک و فرغانه میرود واقعاست و فاصله آن تا شاش 25 فرسخ و از شاش تا معدن نقره 7 فرسخ و تا باب الحدید (دروازۀ آهن) 2 میل است. (از معجم البلدان). و رجوع به ص 203، 204 و 207 از مسالک الممالک ابن خردادبه و زامیج و زامینجی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
صورت دیگری از بامبچه، ضربۀخفیف که با دست گشاده بر تارک سر کسی زنند. بامب کوچک که بر سر کسی زنند. رجوع به بامب و بامبچه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
خسته. مجروح. زخمی و زخمناک
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
بگمان سخن گفتن، به گمان و قیاس سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخمی
تصویر زخمی
مجروح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمین
تصویر زمین
خاک، ارض، سطح کره که زیر پای ما است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخمی
تصویر زخمی
((زَ))
مجروح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
((تَ))
با حدس و گمان اندازه چیزی را معین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
برآورد
فرهنگ واژه فارسی سره
ارزیابی، برآورد، تقریب، تقویم، حدس، سنجش، فرض، ورانداز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
تقديرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
Estimate, Appraisement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
estimation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
估价 , 估计
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
অনুমান , আনুমানিক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
оценка
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
Schätzung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
оцінка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
wycena, szacowanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
تخمینہ , تخمینہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
değer biçme, tahmin
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
makadirio
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
avaliação, estimativa
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
평가 , 추정
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
評定 , 見積もり
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
הערכה כספית , הערכה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
आकलन , अनुमान
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
การประเมินราคา , การประเมิน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
taxatie, schatting
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
tasación, estimación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
stima
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تخمین
تصویر تخمین
taksiran, perkiraan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی