رنج و آزردگی، به هم فشار آوردن و یکدیگر را در فشار گذاشتن، انبوهی کردن، زحام، انبوهی زحمت دادن: باعث زحمت شدن، رنج و آزار دادن، اذیت کردن زحمت کشیدن: رنج کشیدن، رنج بردن، تحمل رنج و مشقت کردن
رنج و آزردگی، به هم فشار آوردن و یکدیگر را در فشار گذاشتن، انبوهی کردن، زحام، انبوهی زحمت دادن: باعث زحمت شدن، رنج و آزار دادن، اذیت کردن زحمت کشیدن: رنج کشیدن، رنج بردن، تحمل رنج و مشقت کردن
انبوهی. (صراح) (منتهی الارب) (از فرهنگ نظام) (آنندراج). اسم است از زحم. (از متن اللغه) (مؤید الفضلا) : بر اثر استادم برفتم تا خانه خواجۀ بزرگ زحمتی دیدم و چندان مردم نظاره که آنرا اندازه نبود. (تاریخ بیهقی). و زن و کودک بر جوشیده و بیرون آمده... و نثارها کردند از اندازه گذشته و زحمتی بود چنانکه سخت رنج میرسید بر آن خوازه ها گذشتن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 256). آنجا که تنگ بود زحمتی عظیم و جنگی قوی برپای شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 467). و چون زحمت پراکنده شد و مجلس خفیف تر شد. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج 2 ص 266). چون فارغ شدند خلوت خواستند و زحمت باز گردید. (راحه الصدور راوندی). سلطان فرمود که فردا از دجله عبور کنیم و روی بجانب همدان نهیم. لشکر و حاشیه اندیشیدند که فردا زحمت باشد... قصد کردند که در روز خالی بگذرند. (راحه الصدور) ، انبوهی کردن و بدوش بر زدن. (تاج المصادر بیهقی). بمعنی زحم است. (از غیاث اللغات). در تنگنای افکندن. (از المعجم الوسیط) (از صحاح). انبوهی کردن. (مجمل اللغه). و رجوع به زحمه، زحمت دادن و مزاحمت شود، رنج، و با لفظ کشیدن استعمال میشود. (فرهنگ نظام). رنج، و بالفظ دادن و نهادن و بردن و کشیدن مستعمل است. (از خلاصۀ بهار عجم در حواشی مصطلحات الشعرا ص 241) (آنندراج). رنج، محنت و عذاب، آزردگی تن یا روح. (از ناظم الاطباء) : مرا چشم درد است و خورشید بهتر که از زحمت توتیا میگریزم. خاقانی. ملک گفت، شب آنجا رویم تا زحمت سرما نباشد. (گلستان سعدی). - بی زحمت، درتعارفات متداول میان عامه گویند: بی زحمت اینکار رابرای من انجام دهید، یعنی ’اگر زحمتی نیست’ یا ’از این زحمت معذرت میخواهم’. رجوع به زحمت دادن و زحمت کشیدن و دیگر ترکیبات زحمت شود. - زحمت بی حاصل، رنج بیهوده و بی ثمر. زحمت جانکاه. رنج فراوان و جان فرسا. ، در فارسی بمعنی مرض مستعمل شده است. (مؤید الفضلاء). بیماری تن. درد. آزار. زخم. جراحت. (ناظم الاطباء) : این همه محنت که هست، درد و دو چشم منست هیچ نکوعهد نیست، کو شودم توتیا. خاقانی. رجوع به زحمه و ترکیبات زحمت شود. ، مشقت. اشکال. سختی. عسرت: زحمت راه، دشواری وسختی راه. (ناظم الاطباء). دشوار. بازحمت. مشکل. صعب. عسیر. سخت. (ناظم الاطباء:دشوار). رجوع به رنج بردن، دشوار، دشواری، مشقت، زحمت کشیدن و دیگر ترکیبات زحمت شود، کار. تلاش و کوشش. بار کشیدن. بار بردن: هر که نداند که کدامست مرد همچو ستوران ز در زحمت است. ناصرخسرو. زحمت باین معنی در تداول امروز پارسی زبانان رایجست: حق الزحمه، مزد کار که بکارگر داده میشود. اجرت زحمتکشان، کارگران. رجوع به رنجبر، کارگران، کارگر، زحمتکش و دیگر ترکیبات زحمت شود، منت چیزی کشیدن. نیازبه چیزی. حاجت به واسطه و وسیله: درد دل گویم ازنهان بشنو راز بی زحمت زبان بشنو. خاقانی. بی زحمت پیرهن همه سال از یوسف خویش با شمیمم. خاقانی. ، هنگامه و گیر و دار. (ناظم الاطباء). دردسر. گرفتاری: دبیرم آری سحر آفرین گه انشا ولیک زحمت این شغل را ندارم سر. خاقانی. ، ریخته کردن و تشویش دادن. (کشف اللغات). تشویش کردن. (کنزاللغه). تصدیع. (ناظم الاطباء) : مجتمع گشتند مر توزیع را بهر دفع زحمت و تصدیع را. مولوی. خاک کویت بر نتابد زحمت ما بیش از این لطفها کردی بتا تخفیف زحمت میکنم. حافظ. رجوع به زحمه، زحمت دادن و دیگر ترکیبات زحمت شود، ایذاء. اذیت. (ناظم الاطباء). رنجور کردن. دچار درد و رنج کردن: ملا ءه، زحمت امتلاء طعام. (منتهی الارب). و رجوع به زحمه شود، آلوده کردن. (کشف اللغات). رجوع به زحمه شود
انبوهی. (صراح) (منتهی الارب) (از فرهنگ نظام) (آنندراج). اسم است از زحم. (از متن اللغه) (مؤید الفضلا) : بر اثر استادم برفتم تا خانه خواجۀ بزرگ زحمتی دیدم و چندان مردم نظاره که آنرا اندازه نبود. (تاریخ بیهقی). و زن و کودک بر جوشیده و بیرون آمده... و نثارها کردند از اندازه گذشته و زحمتی بود چنانکه سخت رنج میرسید بر آن خوازه ها گذشتن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 256). آنجا که تنگ بود زحمتی عظیم و جنگی قوی برپای شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 467). و چون زحمت پراکنده شد و مجلس خفیف تر شد. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج 2 ص 266). چون فارغ شدند خلوت خواستند و زحمت باز گردید. (راحه الصدور راوندی). سلطان فرمود که فردا از دجله عبور کنیم و روی بجانب همدان نهیم. لشکر و حاشیه اندیشیدند که فردا زحمت باشد... قصد کردند که در روز خالی بگذرند. (راحه الصدور) ، انبوهی کردن و بدوش بر زدن. (تاج المصادر بیهقی). بمعنی زحم است. (از غیاث اللغات). در تنگنای افکندن. (از المعجم الوسیط) (از صحاح). انبوهی کردن. (مجمل اللغه). و رجوع به زحمه، زحمت دادن و مزاحمت شود، رنج، و با لفظ کشیدن استعمال میشود. (فرهنگ نظام). رنج، و بالفظ دادن و نهادن و بردن و کشیدن مستعمل است. (از خلاصۀ بهار عجم در حواشی مصطلحات الشعرا ص 241) (آنندراج). رنج، محنت و عذاب، آزردگی تن یا روح. (از ناظم الاطباء) : مرا چشم درد است و خورشید بهتر که از زحمت توتیا میگریزم. خاقانی. ملک گفت، شب آنجا رویم تا زحمت سرما نباشد. (گلستان سعدی). - بی زحمت، درتعارفات متداول میان عامه گویند: بی زحمت اینکار رابرای من انجام دهید، یعنی ’اگر زحمتی نیست’ یا ’از این زحمت معذرت میخواهم’. رجوع به زحمت دادن و زحمت کشیدن و دیگر ترکیبات زحمت شود. - زحمت بی حاصل، رنج بیهوده و بی ثمر. زحمت جانکاه. رنج فراوان و جان فرسا. ، در فارسی بمعنی مرض مستعمل شده است. (مؤید الفضلاء). بیماری تن. درد. آزار. زخم. جراحت. (ناظم الاطباء) : این همه محنت که هست، درد و دو چشم منست هیچ نکوعهد نیست، کو شودم توتیا. خاقانی. رجوع به زحمه و ترکیبات زحمت شود. ، مشقت. اشکال. سختی. عسرت: زحمت راه، دشواری وسختی راه. (ناظم الاطباء). دشوار. بازحمت. مشکل. صعب. عسیر. سخت. (ناظم الاطباء:دشوار). رجوع به رنج بردن، دشوار، دشواری، مشقت، زحمت کشیدن و دیگر ترکیبات زحمت شود، کار. تلاش و کوشش. بار کشیدن. بار بردن: هر که نداند که کدامست مرد همچو ستوران ز در زحمت است. ناصرخسرو. زحمت باین معنی در تداول امروز پارسی زبانان رایجست: حق الزحمه، مزد کار که بکارگر داده میشود. اجرت زحمتکشان، کارگران. رجوع به رنجبر، کارگران، کارگر، زحمتکش و دیگر ترکیبات زحمت شود، منت چیزی کشیدن. نیازبه چیزی. حاجت به واسطه و وسیله: درد دل گویم ازنهان بشنو راز بی زحمت زبان بشنو. خاقانی. بی زحمت پیرهن همه سال از یوسف خویش با شمیمم. خاقانی. ، هنگامه و گیر و دار. (ناظم الاطباء). دردسر. گرفتاری: دبیرم آری سحر آفرین گه انشا ولیک زحمت این شغل را ندارم سر. خاقانی. ، ریخته کردن و تشویش دادن. (کشف اللغات). تشویش کردن. (کنزاللغه). تصدیع. (ناظم الاطباء) : مجتمع گشتند مر توزیع را بهر دفع زحمت و تصدیع را. مولوی. خاک کویت بر نتابد زحمت ما بیش از این لطفها کردی بتا تخفیف زحمت میکنم. حافظ. رجوع به زحمه، زحمت دادن و دیگر ترکیبات زحمت شود، ایذاء. اذیت. (ناظم الاطباء). رنجور کردن. دچار درد و رنج کردن: مَلاْ ءه، زحمت امتلاء طعام. (منتهی الارب). و رجوع به زحمه شود، آلوده کردن. (کشف اللغات). رجوع به زحمه شود