جدول جو
جدول جو

معنی زحالیف - جستجوی لغت در جدول جو

زحالیف
(زَ)
جمع واژۀ زحلوفه. زحالف. رجوع به زحلوفه و زحالف شود
لغت نامه دهخدا
زحالیف
جمع زحلوفه، سرسره ها
تصویری از زحالیف
تصویر زحالیف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکالیف
تصویر تکالیف
تکلیف ها، کارهای دشوار به عهدۀ کسی گذاشتن، جمع واژۀ تکلیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلالیه
تصویر زلالیه
مایعی زلال و شفاف که در فضای بین قرنیه و عدسی چشم قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
(طِ لی یَ)
عضلۀ طحالیه. مستطیل و مسطح در جزء خلفی عنق و فوقی ظهر واقع شده. اتصالات از فوق در فاصله پست و بلندی که در میان دو خط منحنی است به قمحدوه و بسطح خلفی زائدۀ حلمه ای و بزوائد اجنحۀ دو یا سه فقرۀ اول عنق پیوسته، پس تارهای آن به تحت و انسی رفته بجزء تحتی رباط عنقی خلفی و بزوائد شوکیه دو فقرۀ پائینی عنق و پنج فقرۀ بالائی ظهر ملتصق میشود. مجاورات از خلف به ذوزنقه و مضرس کوچک فوقانی و مربع معین و زاویۀ وقصی حمله از قدام بمختلط و عضلۀ طویل ظهر و عضلۀ اجنحه مجاور است. عمل - اگر زوجا منقبض شوند، سررا منبسط مینمایند و اگر یکی منقبض شود، سر و گردن را بطرف خود برمیگرداند. (تشریح میرزا علی ص 246)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تکلیف. تکلیف ها و دشواریها و سختی ها و ناهمواریها و آزمایشها، رسوم، باج و خراج. (ناظم الاطباء). رجوع به تکلیف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تحلیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در مشرق ذات الأصاد و مرسل داحس و غبراء از آنجاست. (معجم البلدان) ، گفته اند شهرکی است بنی شاش را. (معجم البلدان) ، در بصره مسجدی است که عامه آن را مسجدالاحامره گویند و آن غلط است و صحیح مسجدالحامره است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اظلوفه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از متن اللغه) (منتهی الارب). جمع واژۀ اظلوفه، زمین که در وی سنگهای تیز باشد، گویا سرشت آن سرشت کوه است. (آنندراج). و رجوع به اظلوفه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زهلول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به زهلول شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زهلوق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حمر زهالیق، خران فربه. (منتهی الارب). رجوع به زهلوق و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محلس. (ناظم الاطباء). رجوع به محلس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ احلیل. سوراخهای نره.
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زغلول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یقال: له زغالیل کثیره، ای اطفال کثیره... (اقرب الموارد). رجوع به زغلول در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتران که شیر آنها رو به کمی آورده باشد: ابل محالید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محلاج. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محلاج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محرف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محرف شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جای لغزیدن کودکان در سراشیبی یا هر مکان سراشیب و لغزان. زحلوفه و زحلوف نیز گویند. ج، زحالف، زحالیف. (از متن اللغه) ، جای نرم و لغزان. مکان زلق. زحلوفه و زحلوف نیز گویند. ج، زحالف، زحالیف. (از متن اللغه). مزلقه. لغزشگاه. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زَ لِ)
جمع واژۀ زحلوفه، جای لغزان از بالا به نشیب که کودکان بر آن بلغزند، یا جای نشیب... (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ زحلوفه، جانوری کوچک که بر پای میرود و بمورچه میماند. آن را بزحالیف نیز جمع بندند. (از منتهی الارب). جانورانی خردنددارای پایهایی مانند مورچگان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مخلاف. و منه مخالیف الیمن، دیه های یمن. (از منتهی الارب) (ازمهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مذارع. مزالف. براغیل. روستاها. حومه ها. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زحلوقه، لغتی در زحلوفه و زحلوکه، جای لغزیدن کودکان از بالا بنشیب. (از منتهی الارب). رجوع به زحلوقه، زحلوفه، زحالیف، زحالف، زحلوکه و زحالیک شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زحلوکه، لغتی در زحلوفه و زحلوقه، جای لغزیدن کودکان از بالا به نشیب. رمژک. (از منتهی الارب). رجوع به زحلوکه، زحلوقه، زحلوفه، زحالف، زحالق، زحالیف و زحالیق شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زحموک. کشوتا. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). رجوع به زجمول، زحموک، کشوتا، کشوت و اکشوت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زحلیل
تصویر زحلیل
شتابنده، جای تنگ، دور شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالیف
تصویر مخالیف
جمع مخلاف، روستا ده ها خره ها جمع مخلاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکالیف
تصویر تکالیف
دشواریها و سختیها و آزمایشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهالیق
تصویر زهالیق
جمع زهلوق، فربگان
فرهنگ لغت هوشیار
مونث زلالی، مایعیاست مانند آب بدون رنگ و شفاف که در فضای بین قرنیه و عدسی موجود است این مایع نتیجه ترشح عروق واقع در عنبیه و عدسی میباشد که پس از تشکیل شدن وارد مجرای شکم میگردد و عاقبت باورده عضلانی منتهی میشود. عنبیه فضای خارجی مایع زلالیه را به دو قسمت تقسیم میکند که به اطاق قدامی و خلفی موسوم است مایع زلالیه رطوبت بیضیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحالف
تصویر زحالف
جمع زحلوفه، سرسره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحالیق
تصویر زحالیق
جمع زحلوقه، آلاکلنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحالق
تصویر زحالق
جمع زحلوقه، آلاکلنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلالیه
تصویر زلالیه
((زُ یِّ))
مایعی است شفاف که فضای بین قرنیه و زجاجیه را پر می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکالیف
تصویر تکالیف
((تَ))
جمع تکلفه، کارهای سخت، مشقت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تالیف
تصویر تالیف
گردآوری، نوشته
فرهنگ واژه فارسی سره
وظایف، وظیفه ها، تکلیف ها، مشق ها، تمرینات، تمرین ها، بایدها و نبایدها، مشقات، سختی ها، مشقت ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد