جدول جو
جدول جو

معنی تکالیف

تکالیف((تَ))
جمع تکلفه، کارهای سخت، مشقت ها
تصویری از تکالیف
تصویر تکالیف
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تکالیف

تکالیف

تکالیف
تکلیف ها، کارهای دشوار به عهدۀ کسی گذاشتن، جمعِ واژۀ تکلیف
تکالیف
فرهنگ فارسی عمید

تکالیف

تکالیف
جَمعِ واژۀ تکلیف. تکلیف ها و دشواریها و سختی ها و ناهمواریها و آزمایشها، رسوم، باج و خراج. (ناظم الاطباء). رجوع به تکلیف شود
لغت نامه دهخدا

تکالیف

تکالیف
وظایف، وظیفه ها، تکلیف ها، مشق ها، تمرینات، تمرین ها، بایدها و نبایدها، مشقات، سختی ها، مشقت ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد

تکلیف

تکلیف
چیزی را از کسی خواستن که در آن رنج باشد، کسی را در رنج انداختن
تکلیف
فرهنگ لغت هوشیار

تالیف

تالیف
جمع کردن، جمع نمودن، فراهم آوردن دمسازی دوستی افکندن، جور کردن، هزار کردن، گرد آوری جمع تالیف. فراهم آوردن گرد کردن جمع کردن، دوستی افکندن دمساز کردن ایجاد الفت میان کسان، نوشتن کتاب. توضیح برای فرق بین تالیف و تصنیف، جمع کردن هر حرف متصل با متصل عنه، انتخاب و قرار دادن مواد در یک پرده نقاشی و بهم پیوستن آنها بطریقی که مجموعه ای کامل از آن حاصل آید،جمع تالیفات. یا تالیفا الحان. ترکیب نغمات موسیقی با نظامی موزون. یا تالیف قلوب. ایجاد اتحاد و الفت میان کسان. یا ضعف تالیف. غیر جاری بودن کلمه بر قوانین نحوی و آنچه بر خلاف محاوره باشد، یا علم تالیف. نزد قدما از شعب ریاضی است و موضوغ آن معرفت نسبت مولفه و احوال آنست و چون در معرفت اصوات و آهنگها بکار میرود آنرا علم موسیقی هم میگویند
فرهنگ لغت هوشیار